۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

در فراسوی آداب

چند سال پیش دنبال قرآنی می گشتم که ترجمه ی فارسی آبرومندی هم داشته باشد. روزی در یک خوراکه فروشی قرآنی با ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی را یافتم ( در قطع و چاپی دل نشین). بهتر از این نمی شد. یافتن کتابی که دنبال اش هستی یک چیز است و یافتن آن در جایی که هیچ انتظار اش را نداری چیزی دیگر. این ترجمه ی خرمشاهی همیشه دم دست من است و می خوانم اش.

یکی از مفاهیمی که در قرآن پیوسته تکرار می شود " پاداش" است. از میان پاداش ها منفی ترین شان جهنم و مثبت ترین شان بهشت است. جهنم اقامت گاهی جاودانه است. همان گونه که از بهشت هم کسی را نمی رانند. وقتی که آدم در زنده گی خود چندان خطا کرد که مستحق جهنم شد و فرصت جبران خطاها را هم از دست داد دیگر برای همیشه در جهنم خواهد ماند. داستان بهشت نیز , از آن سو , همین طور است.
حال , بیشتر مومنان متوسط با همین انذارها و تبشیر ها زنده گی شان را سامان می دهند. حد اقل کاری می کنند که خود شان احساس کنند تهدید ها و تشویق های قرآن را جدی گرفته اند و آن گونه رفتار می کنند که از شان خواسته شده. یکی از وجوه جالب مساله ی پاداش های منفی و مثبت در قرآن دور بودن شان است. هم بهشت را در پایان کار می دهند و هم دوزخ را , و این آدم مومن را وا می دارد که برای دراز مدت برنامه ریزی کند. این برنامه ریزی دراز مدت و آینده نگر در دایره ی دینداری چه قدر بر برنامه ریزی های عرفی آدم ها برای مدیریت زنده گی روزمره شان تاثیر می گذارد؟ به نظر می رسد این می تواند سوژه ی یک بر آورد یا تحقیق علمی قرار بگیرد. اما نکته ی اصلی این یادداشت در مورد چیز دیگری است:
من گاهی فکر می کنم که چرا در قرآن سخنی در مورد عارفان نیست.
عارف می گوید :
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
این دسته از آدم ها مخاطب قرآن نیستند. در قرآن نیامده که عده یی هستند که به خاطر خداوند نه غم دوزخ دارند و نه حرص بهشت و این عده از رستگاران اند. آیا خداوند عاشق ترین عاشقان خود را رستگار نمی داند؟ مولانا می گوید :
عاشق ام بر مهر و بر قهر اش به جد
ای عجب من عاشق این هر دو ضد
نظر قرآن در مورد چنین کسی چیست؟ اگر بپذیریم که قهر خداوند بی حساب و کتاب نیست باید گفت که آن کس که از دوزخ نترسد و حرص بهشت را هم نداشته باشد در واقع به اشاره های خداوند در قرآن بی اعتنایی می کند. حکم چنین کسی در نزد خداوند چیست؟ بعضی از عارفان ابلیس را هم ستوده اند. چرا که به نظر آنان وقتی از ابلیس خواسته شد که در برابر آدم سجده کند , ابلیس بر سر غیرت آمد و گفت : من پیش غیر خدا سجده نمی کنم. و همین ابلیس قهر خداوند را هم با جان و دل پذیرفت.
عارفان , با این حساب , نسخه ی انسانی ابلیس اند. عاشق خداوند اند و فقط به او می اندیشند- بی پاداش یا با پاداش. در واقع عارفان به خداوند می گویند : " قهر می کنی بکن. ما که یک لحظه هم از تو دست بردار نیستیم". خداوند با این از خود رفته گان آداب گریز عاشق چه می کند؟
در داستان موسی و شبان , شبان چیزهایی در باره ی خدا می گوید که به نظر موسی مصداق بی ادبی و بل کفر است. می گوید :

تو كجا یی تا شوم من چاكرت؟          
چارقت دوزم كنم شانه سرت

جامه ات شویم شپش هایت كشم     
شیر پیشت آورم ای محتشم

دستكت بوسم بمالم پایكت             
وقت خواب آید، بروبم جایكت 

 و به همین خاطر موسی شبان را سرزنش می کند. اما نظر خداوند در این میانه چیست؟:

وحی آمد سوی موسی از خدا      
  بنده ی ما را ز ما كردی جدا

تو برای وصل كردن آمدی           
نی برای فصل كردن آمدی

در این جا این مولانا است که دوست دارد چنین پیامی از خداوند بر موسی نازل شود. و گر نه در قرآنی که مولانا می خوانده جای چندانی برای آن گونه رفتارهای شبان وار نیست. بنا بر موضع  قرآن بهترین کار برای آن شبان این است که توبه کند. همان کاری که موسی از شبان می خواهد.
در این جا خداوند قرآن با خداوندی که مولانا می شناسد هم آهنگ نیست. خدایی که در نماز مسلمانان هست نیز با خدای رند و خطاپوش مولوی نسبت چندانی ندارد.
مولانا می گوید : جانم , یادم , دلم , مغزم , نگاهم و خواب و بیداری ام سرشار از تو یگانه است و حوصله ی آداب دانی و فرمالیته را هم ندارم. خواهی قهر شو , خواهی مهر بورز من این ام که هستم : یکسره محو تو . به نظر شما خداوند با این گونه آدم ها چه گونه معامله خواهد کرد؟

۲۳ نظر:

حنا گفت...

من با مولانا موافقم!
زبان عربی خیلی عجیبه و میگن کاملترین زبان دنیاست...
از کجا معلوم که مترجمان و مفسران اشتباه نکرده باشن؟
ضمنا خداوند در جاهایی هم گفته که من خود پاداشم... یا مومنان در بهشت در نزدیکی من هستند...
اینها نشون میده که بهشت بهانه ست... رسیدن به خداست که اصله...
معتقدم بهشت و جهنم تو وجود خود ماست... هر جا که رفتارمون طبق وجدان و فطرتمون باشه اون موقع بهشت در وجود ما جوانه میزنه و برعکس...

محمد شاکر طاهریان گفت...

برادر عزیرم!
بهشت و دوزخ را که خدادر قرآن مطرح میکند به فکرکوچک من بهانه ی است که انسان همانا اصل وحدانیت را که سراپای قرآن به آن تاکید شده است تا آخرعمرباعقل و صبر وتلاش دریابد.
وگواه این مدعا آیت قرآن (لاتقنطع من رحمته الله ان الله یغفرو ذنوب جمیعا)
واز طرف دیگر شماازعارفان سخن گفتید جناب حضرت علی شاگرد پیامبر اسلام وبهتری عالم عصرش گفته بود ای خدایا ترا بخاطر بهشتت نمیپرستم واز دوزخت هم نمیترسم که تراعبادت کنم اما ترا میپرستم که تو شایسته ی پرستش هستی زیرا او به شناخت وحدانیت خدا رسیده بود. مولوی هم اگر قرآن نمیفهمید مولانا نمی شد.زیرارسیدن به حقیقت قرآن جوابگو به تمام سوالهای ما است.

ناشناس گفت...

یک روز دوستی بمن گفت چه می شود به جای قرآن عربی از قرآن فارسی"به حرف پهلوی قرآن نوشت" مولانا استفاده کنیم گفتم قران محمد(ص) چه مشکل دارد گفت مشکل ندارد اما قران فارسی مولانارا به دلایل زیل بهتر می پندارم
1-از خشونت در ان سخن نیست
2-بین انسانها بخاطر عقاید شان خط کشی درشتی نکرده
3-پرستش به شکل خاص در نظر گرفته نشده وهمین شعر موسی وشبان را مثال اورد
4-برمهربانی خدا زیاد تاکید شده تا بر خشم وعقوبتش
5-بر انسان بودن بیشتر تاکید شده تا مسلمان بودن.و اضافه کرد موارد فوق بما کمک می کند که در دنیا امروز که دران بر پولورالیزم و کثرت گرائی حرف اول را میزند جای مناسب تری برای خود دست وپاکنیم وخودرا با این گفتمان وفق دهیم..ولله و بالله ده گردن ملاه

رسالت گفت...

حالا که آهنگرآرایشگاه گشوده. خدا کند که عاقبتش خیر باشد نه شر!!!
ظاهرا که به پیرایشگاه بیشتر شباهت دارد تا به آرایشگاه.
خوب دیگه! پیراستن هم گاهی عجیب زیبا پسند و جلال آفرین است.

عبد الله صمیی گفت...

اتفاقا در قرآن با لاترین پاداش یکتا پرستان و نیکو کاران لقا و وصال پروردگار عنوان شده که در جای جای قرآن تکرارشده و ظرافتهای عجیبی دارد. ازجمله فکر کنم در آخرین آیه ی سور ه کهف آمده است: (قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجو "لقاء" ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا) که در اینجا دونکته ی عجیب آمده است . یکی اینکه : به پیامبر (ص) دستور می دهد بگو من دقیقا "یک بشری مثل شمایم " که به من معارف توحیدی وحی شده.{درباره ی من زیاد خیالبافی خارج ازمحدوده ی اسلام نکنید{
دوم : اینکه نتیجه و پاداش عمل صالح و توحید و یکتا پرستی و یکتا دوستی " وصال و لقاء" پروردگاراست. عجیبتر اینکه در این آیه گوشزد می کند که کسانی (خارج از غم دوزخ وبهشت)آرزو و امید وصال ( معشوق و معبود )پروردگارشان را دارندو به اینها بگو فقط با عشق ومحبت خالص وناب یعنی توحید و عمل صالح به وصال اوخواهید رسید.
زیباتر و دقیقتر اینکه یگانه دوستی و یگانه پرستی و عشق ناب را فوری با عمل صالح گره می زند. که مبادا عده ی به بهانه ی عرفان و عشق وشیدایی از زیر بار مسئولیتهای دینی و اجتماعی فرارکنند و با نقاب عرفان دنبال هوسها و شهوتها و سودجوئیهای شخصی خودشان بروند. چنانکه بسیاریها دقیقا همین کار را کرده اند و می کنند. یک نوشته ی از نسیم فکرت تحت عنوان " مزارهای مردار" دیدم که اشاره به همین عارف وصوفی گفتنی های فاسد و بوالهوس و تنبل دارد.
گویامولوی هم به فرازونشیبها و سختیهای مسیر عرفان که همراه با تقوا و عمل صالح است مثل دیگر عرفای بزرگ اشاره می کندکه:
عشق حقیقی است مجازی مگیـــر
این دم شیر است به بازی مگــیر
برای استناد به اشعار حافظ رفتم دیوانش را از قفسه کتابهایم برداشتم و می خواستم شعری مربوط به این موضوع بنویسم اتفاقی همینکه بازکردم اشعار زیل آمد که به نظرم با سخن ما تناسب کامل دارد و دلم نیامد صفحه ی دیگری راورق بزنم :
روی بنمای و و جود خودم از یادببر خرمن سوختگان راهمه، گو باد ببــــر

ماچودادیم دل و دیده به "طوفان بــلا" گو بیاسیل "غم" و خانه زبنیادببـــــر

زلف چون عنبر خامش که ببوید"هیهات"

ای دل خام، طمع این سخن، از یاد ببـــر
....

"سعی نابرده" در این راه بجایی نرسی
مزد اگر می طلبی "طاعت " استاد
ببـــر

روز مرگم نفسی وعده "دیدار" بـــده وانگهم تا به لحــد فارغ و آزاد ببــــــــر
.....
محبت خداوند نسبت به انسانهای پاک، والا و صالح به صراحت و در موارد فراوان به کار برده شده است. که شاید درهرسوره چندین بار با عبارات مختلف این مقصود بیان شده است. که مورد محبت و نوازش خاص الهی قرارگرفتن بنده را، می توان به وصال و رسیدن عارف به مقصودنهایی تفسیر کرد. معشوقی که ما به دنبال رضایت خاطر و یک نگاه و کرشمه ی اوییم وقتی بگوید من نه تنها ازتوراضیم بلکه ترا دوست دارم و ترامی خواهم معلومه که همان وصال و لقایی که فراتر از بهشت زاهدان است، محقق شده واین می تواند همان خواسته ی نهایی عارفان باشد.
سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او "محتاج" بودیم او به ما "مشتاق" بود

عبد الله صمیمی گفت...

اتفاقا در قرآن با لاترین پاداش یکتا پرستان و نیکو کاران لقا و وصال پروردگار عنوان شده که در جای جای قرآن تکرارشده و ظرافتهای عجیبی دارد. ازجمله فکر کنم در آخرین آیه ی سور ه کهف آمده است: (قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجو "لقاء" ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا) که در اینجا دونکته ی عجیب آمده است . یکی اینکه : به پیامبر (ص) دستور می دهد بگو من دقیقا "یک بشری مثل شمایم " که به من معارف توحیدی وحی شده.{درباره ی من زیاد خیالبافی خارج ازمحدوده ی اسلام نکنید{
دوم : اینکه نتیجه و پاداش عمل صالح و توحید و یکتا پرستی و یکتا دوستی " وصال و لقاء" پروردگاراست. عجیبتر اینکه در این آیه گوشزد می کند که کسانی (خارج از غم دوزخ وبهشت)آرزو و امید وصال ( معشوق و معبود )پروردگارشان را دارندو به اینها بگو فقط با عشق ومحبت خالص وناب یعنی توحید و عمل صالح به وصال اوخواهید رسید.
زیباتر و دقیقتر اینکه یگانه دوستی و یگانه پرستی و عشق ناب را فوری با عمل صالح گره می زند. که مبادا عده ی به بهانه ی عرفان و عشق وشیدایی از زیر بار مسئولیتهای دینی و اجتماعی فرارکنند و با نقاب عرفان دنبال هوسها و شهوتها و سودجوئیهای شخصی خودشان بروند. چنانکه بسیاریها دقیقا همین کار را کرده اند و می کنند. یک نوشته ی از نسیم فکرت تحت عنوان " مزارهای مردار" دیدم که اشاره به همین عارف وصوفی گفتنی های فاسد و بوالهوس و تنبل دارد.
گویامولوی هم به فرازونشیبها و سختیهای مسیر عرفان که همراه با تقوا و عمل صالح است مثل دیگر عرفای بزرگ اشاره می کندکه:
عشق حقیقی است مجازی مگیـــر
این دم شیر است به بازی مگــیر

برای استناد به اشعار حافظ رفتم دیوانش را از قفسه کتابهایم برداشتم و می خواستم شعری مربوط به این موضوع بنویسم اتفاقی همینکه بازکردم اشعار زیل آمد که به نظرم با سخن ما تناسب کامل دارد و دلم نیامد صفحه ی دیگری راورق بزنم :
روی بنمای و و جود خودم از یادببر خرمن سوختگان راهمه، گو باد ببــــر
ماچودادیم دل و دیده به "طوفان بــلا"
گو بیا سیل "غم" و خانه زبنیاد ببـــــر
زلف چون عنبر خامش که ببوید"هیهات" ای دل خام، طمع این سخن از یاد ببـــر
....
"سعی نابرده" در این راه بجایی نرسی
مزد اگر می طلبی "طاعت " استاد ببـــر

روز مرگم نفسی وعده "دیدار" بـــده وانگهم تا به لحــد فارغ و آزاد ببــــــــر
.....

محبت خداوند نسبت به انسانهای پاک، والا و صالح به صراحت و در موارد فراوان به کار برده شده است. که شاید درهرسوره چندین بار با عبارات مختلف این مقصود بیان شده است. که مورد محبت و نوازش خاص الهی قرارگرفتن بنده را، می توان به وصال و رسیدن عارف به مقصودنهایی تفسیر کرد. معشوقی که ما به دنبال رضایت خاطر و یک نگاه و کرشمه ی اوییم وقتی بگوید من نه تنها ازتوراضیم بلکه ترا دوست دارم و ترامی خواهم معلومه که همان وصال و لقایی که فراتر از بهشت زاهدان است، محقق شده واین می تواند همان خواسته ی نهایی عارفان باشد.

سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

ناشناس گفت...

حقایقی بسیار شگفت انگیز در قرآن است. می توان گفت سختگیری قرآن در برابر زورگویان و مفسدان عین محبت و ملایمت با نوع انسان و جامعه ی بشری است.مثلا امروز جامعه ی جهانی در برابر طالبان (نکتایی پوش و لنگی پوش) کمی خشونت و سختگیری نشان می دادند هم مردم افغانستان راحت بود هم آدمکشان به فساد و گناه بیشتر آلوده نمی شدند . ولی نوازش طالبان نتیجه اش خشونت بیشتر نسبت به نوع مردم جامعه ی افغانستان است. قرآن در برابر نوع مردم و صالحان هرگز سختگیر نیست بلکه در اول هر سوره ی قرآن خداوند به صفت مهربانی و بخشندگی یاد شده است. بسم الله الرحمن الرحیم . و به شدت به انفاق و دستگیری بیچارگان تشویق و ترغیب شده است که شاید در هیج کتابی به آن اندازه نسبت به انفاق و نوازش تنگدستان و بینوایان توجه و تأکید نشده باشد.

ناشناس گفت...

اتفاقا در قرآن با لاترین پاداش یکتا پرستان و نیکو کاران لقا و وصال پروردگار عنوان شده که در جای جای قرآن تکرارشده و ظرافتهای عجیبی دارد. ازجمله فکر کنم در آخرین آیه ی سور ه کهف آمده است: (قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله واحد فمن کان یرجو "لقاء" ربه فلیعمل عملا صالحا و لایشرک بعبادة ربه احدا) که در اینجا دونکته ی عجیب آمده است . یکی اینکه : به پیامبر (ص) دستور می دهد بگو من دقیقا "یک بشری مثل شمایم " که به من معارف توحیدی وحی شده.{درباره ی من زیاد خیالبافی خارج ازمحدوده ی اسلام نکنید{
دوم : اینکه نتیجه و پاداش عمل صالح و توحید و یکتا پرستی و یکتا دوستی " وصال و لقاء" پروردگاراست. عجیبتر اینکه در این آیه گوشزد می کند که کسانی (خارج از غم دوزخ وبهشت)آرزو و امید وصال ( معشوق و معبود )پروردگارشان را دارندو به اینها بگو فقط با عشق ومحبت خالص وناب یعنی توحید و عمل صالح به وصال اوخواهید رسید.
زیباتر و دقیقتر اینکه یگانه دوستی و یگانه پرستی و عشق ناب را فوری با عمل صالح گره می زند. که مبادا عده ی به بهانه ی عرفان و عشق وشیدایی از زیر بار مسئولیتهای دینی و اجتماعی فرارکنند و با نقاب عرفان دنبال هوسها و شهوتها و سودجوئیهای شخصی خودشان بروند. چنانکه بسیاریها دقیقا همین کار را کرده اند و می کنند. یک نوشته ی از نسیم فکرت تحت عنوان " مزارهای مردار" دیدم که اشاره به همین عارف وصوفی گفتنی های فاسد و بوالهوس و تنبل دارد.
گویامولوی هم به فرازونشیبها و سختیهای مسیر عرفان که همراه با تقوا و عمل صالح است مثل دیگر عرفای بزرگ اشاره می کندکه:
عشق حقیقی است مجازی مگیـــر
این دم شیر است به بازی مگــیر
برای استناد به اشعار حافظ رفتم دیوانش را از قفسه کتابهایم برداشتم و می خواستم شعری مربوط به این موضوع بنویسم اتفاقی همینکه بازکردم اشعار زیل آمد که به نظرم با سخن ما تناسب کامل دارد و دلم نیامد صفحه ی دیگری راورق بزنم :
روی بنمای و و جود خودم از یادببر خرمن سوختگان راهمه، گو باد ببــــر
ماچودادیم دل و دیده به "طوفان بــلا" گو بیا سیل "غم" و خانه زبنیاد ببـــــر
زلف چون عنبر خامش که ببوید"هیهات" ای دل خام، طمع این سخن از یاد ببـــر
....
"سعی نابرده" در این راه بجایی نرسی مزد اگر می طلبی "طاعت " استاد ببـــر
روز مرگم نفسی وعده "دیدار" بـــده وانگهم تا به لحــد فارغ و آزاد ببــــــــر
.....
محبت خداوند نسبت به انسانهای پاک، والا و صالح به صراحت و در موارد فراوان به کار برده شده است. که شاید درهرسوره چندین بار با عبارات مختلف این مقصود بیان شده است. که مورد محبت و نوازش خاص الهی قرارگرفتن بنده را، می توان به وصال و رسیدن عارف به مقصودنهایی تفسیر کرد. معشوقی که ما به دنبال رضایت خاطر و یک نگاه و کرشمه ی اوییم وقتی بگوید من نه تنها ازتوراضیم بلکه ترا دوست دارم و ترامی خواهم معلومه که همان وصال و لقایی که فراتر از بهشت زاهدان است، محقق شده واین می تواند همان خواسته ی نهایی عارفان باشد.
سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

ناشناس گفت...

راستش هاتف جان قضاوت در مورد قرآن بسیار دشوار و تخصصی است. به نظر می رسد کسی که احاطه ی کامل به زبان و منطق و محتوی قرآن داشته باشد هیجوقت از قرآن خشونت یا پاداشهای نامتناسب برداشت نمی کند.
درضمن خواند ن بعض آیات قرآن تأثیرات عجیب روحی و روانی دارد و حتی بیماریهای جسمی را شفا می دهد . من یک موردتجربه ی عینی و دقیق دارم . اما گفتنش را مناسب نمی دانم ولی تأکید می کنم اگر کسی با ایمان و اخلاص و بدون انگیزه ی آزمایش و سود جویی یا... به آیات قرآن متوسل شود به نتایج عجیبی دست خواهد پیداکرد.

ناشناس گفت...

به حقیقت برو وبگو آمدم...
اگرگفتند اینجا چرا آمدی؟ بگو:
به کجا روم وبه کدام در رو کنم ؟
این رَه است ودگردُوم رَه نیست
اگر گفتند به اذن کی آمدی؟ بگو شنیدم:

بَرضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
دَرگشاده است وصَلا دَرداده خوان انداخته

اگر گفتند: تا بحال کجابودی؟
بگو: راه گم کرده بودم.
اگر گفتند چی آوردی؟
بگو اوّلا: دل شکسته٬ که از شمانقل است:

در کوی ماشکسته دلی می خَرند و بس
بازارخودفروشی ازآن سوی دیگراست
وثانیا:

جز نداری نبُوَد مایه دارایی من
طَمع بخششم ازدرگَه سلطان من است
وثالثا:

الهی آفریدی رایگان، روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان، تو خدایی نه بازرگان.

اگر گفتند بیرونش کنید بگو:

نمی رَوَم ز دیار شما به کشور دیگر
برون کنید(م) ازاین دَر،دَرآیم از دَردیگر
اگر گفتند: این جرأت را از که آموختی؟
بگو از حِلم شما.
اگر گفتند: قابلیت استفاضه نداری
بگو: قابلیت را هم شما افاضه می فرمایید.
باز اگر از تو اعراض نمودند٬ بگو:

به والله به بالله به تَالله
به حق آیه نَصُــرمِنَ الله
که مو از دامنت دست بر نَدیرُم (ندارم)
اگر کشته شوم الحـکم لِلّه
اگر گفتند: مُذنِبی (گنهکاری)
بگو اوّلا: شنیدم شما غفارید
وثانیا: من مَلَک(فرشته) نیستم٬ آدم زاده ام

نا کَرده گنه دراین جهان کیست؟ بگو
آنکس که گنَه نکرده و زیست بگو

من بد کُنم وتو بد مکافات دهی
پس فرق میان من وتوچیست؟ بگو
اگرگفتند: این حرفها را ازکجایاد گرفتی؟ بگو:

بلبل از فیض گُل آموخت سخن وَرنه نَبود
این همه قول وغزل تَعبیه در مِنقارش
اگر گفتند چه می خواهی؟ بگو:

جز تو ما را هوای دیگر نیست
جزلقای تو هیچ در سر نیست

ازکتاب هزارویک نکته ی حسن زاده ی آملی.دروبلاگ زیل:
http://hayhat.ir/cat-31.aspx

ناشناس گفت...

تاجری
مجلس تفسیر گذاشت


ابتدا

فاتحه بر قرآن خواند!

بعد ازآن سوره ی ملکش را به ملک خویش برد.

ناشناس گفت...

شبهای قدر شما قدرمندان قرآنی باد.

ین شب ها که می گذرد واهمه دارم از اینکه شکسته نشوم! از اینکه این نیز بگذرد و جراحتی برندارم. می ترسم از تکرار... از کور شدن چراغ امید، امید پایان روزهای مکرر، امید رسیدن روزهای نو.
هاتف جان وخوانندگان هم نفس دراین شبهای پرقدر دعایمان (مردم مان) کنید. که رشته ها بگسسته اند و بغضها ترکیده اند.

ناشناس گفت...

دلی که پیش تو ره یافت بازپس نرود
هواگرفته عشـق از پی هــوس نــرود


چنان به داغ غمت خو گرفت مرغ دلم
که یاد باغ بهشتـش درین قفس نرود

دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق
کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود


دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنیـد
چو کودکان، ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سرنهم همه عمـر
که هر که پیش تو ره یافت بازپس نرود

(سایه)

ناشناس گفت...

با دوستان عزیزی که می گویند قرآن مروج خشونت است. مشاجره و محاکاندارم.وبه اشعارخواجه وامی گذارم



ارباب حاجـتیم و زبان سؤ‌ال نیسـت

در حـضرت کریم تمـنا چـه حاجـت اسـت



جام جـهان نماسـت ضـمیر مـنیر دوسـت

اظـهار احـتیاج خود آن جا چه حاجت اسـت


ای مدعی برو کـه مرا با تو کار نیسـت

احـباب حاضرند بـه اعدا چه حاجـت اسـت


ای عاشـق گـدا چو لـب روح بـخـش یار

می‌داندت وظیفـه تـقاضا چـه حاجت اسـت


حافـظ تو ختـم کـن که هـنر خود عیان شود

با مدعی نزاع و مـحاکا چـه حاجـت اسـت

مهرورز گفت...

قرآن کتاب قانون است. کتاب حق و تکلیف است. عشق و عرفان را نمی توان در قانون گنجاند.
اگر قرار می بود خداوند در قران فصلی را نیز برای عارفان و عاشقان باز می کرد بهانه ای خوبی می شد برای عامه ی مردم تا دیگر فورمالیته را رعایت نکنند و نماز و روزه راهم طوری که در شریعت آمده بجا نیاورند.

نظر گفت...

من یک حسی دارم که اندیشه و افکار مولانا و هم شخصیت و رفتار مولانا میتواند با مراجعه با یافته های علومی مثل رونکاوی بیشتر درک گردد، تا با مراجعه به متون دینیی مثل قران.

هادی رسالت گفت...

هاتف گرامی سلام
بنا بر نظریاات دکتر سروش و چنانکه وی تذکر داده است قرآن مخلوق است و شخص پیامر در خلق آن نقش محوری دارد. وحی بالاترین درجه ای شعر است وحی همان تجربه ایست که شاعران و عارفان دارند وحی صرفا در مسایل دینی مانند صفات خداوند حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطا پذیر نیست. اما در مسایلی که به این جهان و جامعهء انسانی امروز مربوط میشود ممکن است خطا کند فرضا قانون جزا، شهادت دادن دو زن و یا چهار زن را مساوی به یک مرد تلقی کردن .
لذا یه نظر من اگر چنین باشد،خطا نیست و بسی ثواب است، که هر که در حد خویش کلام خویشتن گوید،خواه مولانا و خواه محمد و فرقی میان خدای محمد و خدای مولوی نمی ماند محمد از قرار ظرفیت اجتماعی فرهنگی خودش طوری وحی را تجربه میکند، و مولانا در ضرفیت فرهنگی اجتماعی و تاریخی جدیدتر و بهتر طوری خوبتر.(خود بزرگ نمایی نمی کنم ، کار آسانی نیست "کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر میخواهد و مرد کهن." )
و اگر براستی قرآن کلام محمد باشد،. این کلام محمد است که شایسته گی معامله با خدا را به محمد میدهد.کلامی که ماه ها او را به کوه ها و مغاره های حراء مشکشاند به دور از همه کس و همه چیزش و حتی خودش. .
به نظر من این ماییم که با خدا معامله میکنیم نه این که خدا با ما معامله میکند. و این ماییم که چگونه با خدا معامله کرده ایم نه اینکه خدا با ما چگونه معامله کرده است . زمانی که ما خود طرف معامله هستیم دیگر حاجت به روز حساب نیست ما خود بر حساب خویش واقفیم.
خوب حالا: آقای هاتف شما منحیث یک روشنفکر دینی پیامبری و عرفان و یا تجربه های عرفانی و تجربه های نبوی را چگونه تفکیک میکنید؟ آیا به نظر شما نظر آقای سروش مبنی بر اینکه قرآن مخلوق است تا چه حد استوار بوده میتواند.
تذکر : کدام هدفی خاصی ندارم منظورم هضم بیشتر موضوع است.

سخیداد هاتف گفت...

رسالت گرامی (1)
البته توجه کرده اید که آقای سروش پیامبر را فردی " موید " می داند ، و آن گاه ، و تنها آن گاه ، بر نقش پیامبر تاکید می کند. اما در این مورد که مکانیزم دقیق موید شدن یا ساختار دقیق موید بودن چه گونه است ، ایشان سخن چندانی نمی گوید. آقای سروش می گوید که پیامبر طوطی نیست که فقط آنچه را به او دیکته می شود تکرار کند. وجود موید او به وجود موید و پرورده ی زنبور عسل می ماند. ما عسل را به زنبور نسبت می دهیم و باید بدهیم اما این کار ما معنای اش این نیست که در پرورش ظرفیت زنبور دستی در کار نبوده است. به این ترتیب آقای سروش می گوید که قرآن همان کلام خدا است اما ما این کلام خدا را همچون کلام محمد می شنویم چون آن را از او می گیریم و هیچ چاره یی هم نیست جز این که چنین کنیم. بسیاری بر آقای سروش تاختند که چرا قرآن را کلام محمد می داند. به نظر من مشکل در این جا نیست. مشکل در " موید" بودن شخصیت پیامبر است. موید بودن پیامبر تا کجاست؟ مکانیزم این تایید الهی چیست؟ چرا نباید تایید الهی بدان حد باشد که پیامبر را به طوطی تبدیل کند؟ اگر این خداوند است که به انتخاب خود سهم تایید بیشتری به کسی چون پیامبر اسلام می دهد آن گاه چرا نتوان فکر کرد که قرآن را هم دربست بر زبان او جاری کرده باشد؟ اگر قرآن کلام محمد است ( به این معنا که خود پیامبر خود را آن قدر پرورش داده بوده که بتواند قرآنی بیاورد) آن گاه چرا آقای سروش این سخن را بدون ملاحظات ضمیمه عرضه نمی کند؟
من فکر می کنم که آقای سروش با به میان آوردن مساله ی " موید بودن" پیامبر همه ی تازه گی نظریه ی خود را محو می کند. ایشان یا باید حجم و عمق و چه گونه گی این موید بودن را تشریح کند ( کاری که نمی توان کرد) یا قبول کند که پیامبر فقط حامل دیکته ی خداوند بوده است و قرآن به معنای تحت اللفظی کلمه کلام خداوند است یا دست از مساله ی موید بودن بردارد و قرآن را کلام محمد بداند. فعلا که ایشان هیچ کدام از این کارها را نمی تواند. پس منتظر بمانیم.
نظر شخصی من به عنوان یک مسلمان ساده این است که بگذاریم مردم باورهای متنوع خود را در مورد قرآن داشته باشند. اما در عین حال تخلف از دستورات قرآن را مجاز کنیم. این سخن ظاهر زشت و تکان دهنده یی دارد ، اما چیز عجیبی نیست. همین اکنون در جهان میلیارد ها انسان اساسا به یک کلمه ی قرآن هم باور ندارند و عمل هم نمی کنند و بر دین های خود استوار هستند. این خلاف رحمانیت و عدالت خداوند است که این میلیارد ها انسان را مجازات کند. مسلمانی که از احکام قرآن تخلف می ورزد هم تازه می شود یکی از همین چند میلیارد آدم. تخلف از چیزهای خوبی که در قرآن هستند و آثار دنیوی دارند مثل تخلف از قانون های بشری و حقوق بشر و این هاست. با این تخلفات می توان برخورد قانونی کرد. نپذیرفتن یا پذیرفتن آن گزاره های قرآنی که آثار دنیوی و اجتماعی مستقیم ندارند باید آزاد باشد. یعنی اگر کسی قبول شان دارد نباید متعرض اش شد. اگر کسی قبول شان ندارد هم باید متعرض اش نشد. اگر این وضعیت را بپذیریم اساسا این بحث که قرآن کلام محمد است یا کلام خداوند ارزش خود را از دست می دهد. کلام هر کس که می خواهد باشد باشد. بسیاری فکر می کنند که اگر قرآن کلام خدا باشد دیگر نمی توان ازش تخلف کرد. سرطان را هم خدا با دست های خود در بدن ما فرو نمی کند و منی که سرطان دارم نیز خالق سرطان نیستم. این بحث هم بی فایده است که بگوییم سرطان " بیماری خداوند" است یا " بیماری من". ما به هرحال نمی گذاریم که

سخیداد هاتف گفت...

(2)
سرطان ما را از پا در آورد. مبارزه با سرطان یعنی تخلف از قانون طبیعتی که ساخته ی خداوند است. شاید کسی بگوید ولی مبارزه برای بقا هم قانون طبیعی خداوند است. خوب , اگر این طور باشد این سخن را در هر مورد دیگری هم می توان زد. پذیرفتن یک سخن قرآنی یکی از تمایلات ماست ، رد کردن و نپذیرفتن اش هم یکی از تمایلات ماست. حالا پشت کدام یکی برویم؟ در این جا به نظر من بهتر است آدم ها به یک دیگر مجال انتخاب بدهند. انتخاب اطاعت را همان قدر احترام بگزارند که انتخاب تخلف را. در همه ی این احوال هیچ اطاعت یا تخلفی نباید به آزار فرد شهروند بینجامد. این است که با چنین رویکردی می توان تصور کرد که کسی قرآن را کلام خدا بداند و در همان حال مومن اش نباشد و یا کسی قرآن را کلام محمد بداند و از دل و جان به آن ایمان داشته باشد.
خود خداوند هم دقیقا همین روش دموکراتیک را به کار بسته. نه به اطاعت کننده گان پاداش می دهد و نه متخلفان را مجازات می کند. به هر دو فرصت می دهد که راه خود را بروند. در " یوم الحساب" به حساب هر دو رسیده گی می کند. حال , اگر کسی فکر می کند که در یوم الحساب اطاعت خوب حاصل می دهد اطاعت می کند و کسی که تخلف می کند فکر دیگری دارد. مهم این است که بدانیم که خود خداوند یوم الحساب را در آخر گذاشته. و بنا بر این هیچ کس دیگری هم حق ندارد که در این دنیا خدایی کند و هر روز یک یوم الحساب کوچک دایر کند و به حساب مردم برسد. این ها مشرک ترین مشرکان اند.

هادی رسالت گفت...

آقای هاتف تشکر از روشنگری شما.
با ظرافت های نوشتاری شما آشنایم به حرف هایتان رسیدم.
اما در مورد انتخاب فکر می کنم "انتخاب تخلف" در فرهنگ دینی اجتماعی ما بیشتر باورها و رویکردهای منفی را در بر میگیرد،و "انتخاب اطاعت" بارهای مثبت را..
اگر از باید ها و نباید ها بگذریم به نظر شما فکر نمی کنید همین کلمه ای" انتخاب "خود به آزار فرد شهروند و به بی احترامی فرد شهروند بینجامد؟ به نظر من کلمه ا ی انتخاب بیشتر رنگ و بوی های ذیل را در بر میگیرد:
یک: سلیقه ای ، سفید یا سیاه ؟ خوب یا بد؟
دو: مذهبی، حق یا باطل؟
سه: دیکتاتوری، موافق یا مخالف ، مرگ یا زندگی؟
و الخ......
به نظر من یگانه عنصر اساسی یی که در موارد بالا غیر حاضر و نادیده و پنهان میماند و گرمای وجودش هرکز احساس نمیشود، عنصر "تفکر" است. زیرا در نبود "تفکر" فقط یک آفتاب است که طلوع میکند "انتخاب" ! خوب یا بد؟ حق یا باطل؟ مرگ یا زندگی؟ و..... و این به نظر من نه تنها به آزار فرد شهروند می انجامد که به تخاصم و تحقیر وجدان بشری.
آیا به نظر شما قبل از اینکه کسی را به خود بزرگ نمایی کردن یا مثلا مشرک بودن و یا خوب وبد بودن و یا بر حق وباطل بودن و یا به مرگ و زندگی محکوم کردن و یا به سفید و سیاه پسندیدن محکوم کنیم ، بهتر نیست که به آنها مجال تفکر بدهیم؟ و آیا به نظر شما انتخاب در مسایل فکری ، "تفکر" را و" اندیشه " را به مسخره نمی نشیند؟ و مسخ نمی کند؟
و آیا
به جای کلمه ای" انتخاب" که شما پیشنهاد کرده بودید و انتخاب کرده بودید کلمه ای "تفکر" بر صلاح بیشتر نیست؟

سخیداد هاتف گفت...

رسالت عزیز
انتخاب را نمی توان مشروط به تفکر کرد. با عوارض انتخاب بد باید از طریق قانون های بشری معامله کرد. اما اصل انتخاب را باید به عنوان یک حق پذیرفت ( چه مبتنی بر سنجش متفکرانه باشد چه نباشد). در مورد انتخاب در عالم تفکر اگر وقت یافتم چیز مفصل تری خواهم نوشت.
شادکام باشید.

هادی رسالت گفت...

تشکر آقای هاتف هر چه بیشتر بنویسید بیشتر فیض میبریم.
از زمانی که با وبلاگ شما آشنا شده ام خیلی چیزهاآموخته ام.
کلمات هم عجب چهره هایی دارند بعضی از کلمات و بعضی از نوشته ها آنقدر آشنایندکه هرگز بیگانه به نظر نمی رسندانگار خودآدم نوشته.
آدم ها با این قسم نوشته ها انس عجیبی میگیرد هرگز از خواندنش احساس خستگی نمی کند در قلم آدم ها هم چه قدرت هایی خفته یی نهفته است.

سخیداد هاتف گفت...

رسالت عزیز
تشکر از لطف تان. خوش حال ام که خواننده گانی چون شما همراه من اند. شادکام باشید

 
Free counter and web stats