۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

ای کسانی که کافر شده اید...


مرتد و کافر است کسی که:
  • کچالوی آبجوش را نمک بزند و بخورد
  • در گرمای هشتاد درجه ی سانتیگراد زیر بغل اش عرق کند
  • قبل از طلوع آفتاب ستاره ها را بشمارد
  • اسم اش زیاد نقطه داشته باشد
  • بی خبر شانزده ساله شده باشد
  • در یک ماه بیش از سه بار خواب ببیند
  • اسم اش هیچ نقطه نداشته باشد
  • درون کفش اش تاریک باشد
  • اشکال منحنی در بدن اش رویت گردد
  • مغزش رطوبت داشته باشد
  • وقتی می خوابد لبه ی لحاف را زیر چانه ی خود بگذارد
  • بلغم اش بیش از حد چسپناک باشد
  • وقتی جای پشه گزیده گی در ساق پای خود را بخارد، خارش پای اش بیشتر شود
  • بعضی وقت ها فراموش کند که فردا سه شنبه است یا چهار شنبه
  • در عمر خود چندین بار سنگریزه های سر راه را با نوک پا لگد زده باشد
  • بعضی اوقات تکه ابرهای آسمان را به شکل گوسفند و خر و شتر ببیند
  •  دهان خود را با خمیر پر کند و دو انگشت وسط هر دو دست خود را برای مدتی طولانی در دماغ خود فرو کند ( به گونه یی که اصلا نتواند نفس بکشد) وبمیرد

این قدرش البته مورد توافق علمای بزرگ شیعه و سنی است.  

اما در این اواخر یکی از نوابغ ما در هزاره جات ( سید اسحاق واعظ، رئیس شورای علمای ورس) بر آنچه در بالا خواندید بند جدیدی افزوده است. ایشان گفته که ازدواج دختران سید با مردان ِ غیر سید حرام است و هر کس که مرتکب این حرام شود نیز در پیشگاه خداوند متعال کاملا کافر و مرتد می کند ( تصحیح: کافر و مرتد می شود). 

۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

بیایید بیایید که توهییییییین رسیده است


یک نفر در امریکا فیلمی ساخته و در آن به مسلمانان و پیامبر اسلام توهین کرده. مهم نیست که این فیلم اصلا فیلم نیست و از هیچ جهت کیفیتی ندارد. یعنی این واقعیت که اگر به هر کودک دوازده ساله یی یک کمره ی فیلم برداری بدهی می تواند چنین فیلمی بسازد، اصلا مهم نیست. این هم هیچ اهمیتی ندارد که همه ی آدم های با عقل امریکا این فیلم مزخرف را پوچ و بی ارزش دانسته اند. این ها مهم نیستند. آنچه دل آدم را به درد می آورد سکوت جانگزای ملت غیور افغانستان است که این دفعه غیرت را مثل یک جوراب پشمی پوشیده و نشسته چرت می زند. من دیشب با این امید به خواب رفتم که فردا که خبرها را ببینم حد اقل بیست نفر افغان به خاطر این فیلم شکم های همدیگر را دریده باشند. امروز صبح دیدم که هیچ خبری نشده.
اوهوی! حی علی السلاح! شما را چه شده؟ مگر شما به خود قول نداده بودید که هر بار که یک آدم کله خر در جایی به دین شما توهین کرد به جاده ها و بازارها بریزید و با مشت و لگد به جان همدیگر بیفتید؟ این بار چه شده؟ نه نعره ی تکبیری، نه آتش زدن دکانی، نه ستون ِ دود به هوا کردنی. از مردمان "بهارستان"- یعنی مسلمانان کشورهای عربی- یاد بگیرید. می دانم نمی گذارند دست تان به سفارت امریکا برسد. مهم نیست. یک خوراکه فروشی لوکس پیدا کنید که دروازه اش شیشه یی باشد. شیشه اش را بشکنید و تمام مواد خوراکی اش را بیرون بیندازید. تکسی که زیاد است. یکی دو تای شان را به آتش بکشید. صاحبان شان را هم زیر مشت و لگد بیندازید. همه با هم فریاد بزنید که آن کسی که فیلم توهین به پیامبر را ساخته باید فورا دستگیر و اعدام شود. بی کار نمانید. در همان حال که فریاد می زنید آن ماشین شیر یخ فروشی را هم چپه کنید؛ خیلی فایده می کند. تربوزها و خربزه های فلان کاکا را بزنید که از سر کراچی بریزند و لول بخورند. لول خوردن شان بهتر از لول نخوردن شان است. هر کس لطفا کاری بکند. موجیم که آسوده گی ما عدم ماست.
مرا ببین که چه رویاهایی در سر دارم. امروز باید خون گریست. ملت از کار رفته. سابق اگر کسی می گفت که آن حرف "میم" که بر سر نام حضرت محمد است همان میمی است که با آن میخانه را هم می نویسند، ملت گرگردراغ پرور افغانستان حد اقل پنج شهر را به آتش می کشیدند. حالا دیگر از این چیزها خبری نیست.
البته من کاملا امید خود را از دست نداده ام. می دانم که دیگ مردها دیر به جوش می آید، اما وقتی به جوش آمد تا ده- بیست نفر از همین مردها را قیله قیله نکند کجا از جوش می نشیند. یک دفعه دیدید که یک قهرمان ملی از عمق ِ ناف خود فریاد زد که ایهاالمسلمون! من بازارکی یافته ام که در یک طرف اش راسته ی شیشه فروشی است ودر طرف دیگرش راسته ی پطرول فروشی و ایضا شنیده ام که یک یهودی به پیامبر اسلام توهین کرده و یک لاری پر از سنگ هم در وسط بازارک ایستاده و فدای تقدیر شوم که امروز در جیب من گوگرد هم هست! آن وقت دیدید که قیامت بر پا شد و مسلمانان افغانستان در میان همه ی مسلمین جهان مقام اول را از آن خود کردند.

می گویند که چند شب پیش در کابل کسی یکی از دوستان عزیز خود را میهمان کرده بوده و برای او غذاهای رنگارگ پخته بوده و می دانید دیگر. آن وقت در نیمه های بخور بخور میزبان کاسه ی آشی را به طرف میهمان می لغزاند ( از روی سفره ی منقش به تصاویر کبک و آهو و تیهو و طاووس و سیب و کیله و شفتالو) و به او می گوید: " بفرمایید ازاین هم بگیرید". میهمان در کمال ادب جواب می دهد که آش را خوش ندارد. ناگهان میزبان کارد مخصوص چاک کردن تربوزهای هفت سیره را بر می دارد و بر میزبان حمله می کند و او را با هشتاد ضرب از پا در می آورد و در جا اعلام می کند که هان توهین به آش و هین هم سزاش.
(نه، نه، این داستان آخری به کلی دروغ است. ملت ما متمدن تر از آن است که سر آش چاقو بکشد).  

۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

حکایت تکراری شیرهای پنجشیر


بیست سال پیش- در 1371 شمسی- به بازار کهنه ی بامیان رفته بودم که کفش بخرم. دو دکان دار، و هر دو تاجیک، در پیش دکان های خود در آفتاب نشسته بودند. شنیدم که یکی از آن دو گفت: " این دفعه پچق ها را خوب زدن کرده اند". و منظورش آن بود که در کابل شورای نظاری های پنجشیری ضربه ی سختی به هزاره ها زده اند. نمی دانم این را به خاطری گفت که من بشنوم، یا من تصادفا از میانه ی قصه ی آن دو عبور می کردم. در آن سال احمدشاه مسعود در اوج قدرت بود و تصمیم گرفته بود که خود و حزب خود را به زودی از مزاحمت رقیبان خلاص کند. همه چیز برایش مهیا بود. خودش فرماندهی بی نظیر و بسیار هوشمند بود. هزاران جوان غیور و جان بر کف در اختیار داشت. تانک داشت، طیاره داشت، راکت و تفنگ و گلوله داشت. مردان سخنور و سخن گویان خوش کلام برای او تبلیغات می کردند. اگر جنگی در می گرفت و حمله یی می شد و خونی می ریخت و جایی ویران می شد، خارجی ها نیز چندان که دیگران را در این کارها مقصر می دیدند احمدشاه مسعود را مقصر نمی دیدند. همه ی نشانه ها حکایت از آن داشتند که مسعود سرانجام همه گان را سر ِ جاهای مناسب شان خواهد نشاند و رفته – رفته به مهم ترین بازیگر در عرصه ی سیاست و حکومت افغانستان جدید تبدیل خواهد شد.
"شیر پنجشیر" را همه ی تاجیک ها حمایت می کردند. اما هیچ کس به اندازه ی "پلنگی پوش" های پنجشیر عاشق او نبود و برای او کار نمی کرد. یاران نزدیک اش نیز بیشتر از پنجشیر بودند. موفقیت های بعدی مسعود در ضعیف کردن حزب اسلامی، حزب وحدت و جنبش ملی جنرال دوستم این اطمینان را در میان هواداران او محکم تر کرد که کسی حریف شیر نخواهد شد. و این اطمینان تا وقتی خدشه ناپذیر ماند که طالبان کابل را از دست او ستاندند و او را مجبور کردند که به همان جایی برگردد که سال ها پیش از همان جا آوازه ی شکست ناپذیری اش به جهانیان رسیده بود. تاجیک ها – و مخصوصا شیران پنجشیر- می دانستند که فرمانده از پا نمی افتد و حتما فکر و برنامه یی برای به خاک سیاه نشاندن طالبان دارد. تاکتیک های گزنده ی او چند بار طالبان را سراسیمه کردند. همان مقدار کافی بود که ایمان به ایمان او پایدار بماند و اعتماد بر هوش نظامی اش تزلزل بر ندارد. شیر پنجشیر مثل همیشه به شیران پنجشیر نیرو می داد.
اما گویی بنا نبود که طلسم مسعود بودن جاودانه بماند. القاعده برای ترور کردن او برنامه ی پیچیده یی ریخته بود. شاید از جمع همراهان مسعود هم کسانی بودند ( و ما این را نمی دانیم) که از کامیاب شدن طرح ترور او ناخشنود نبودند. وقتی که خبر جراحت برداشتن شدید مسعود پخش شد و بعد روشن شد که او از دنیا رفته است، این هم روشن شد که هوش نظامی هم سقفی دارد و دوران کامیابی نیز دایمی نیست.
و در این جا به موضوع اصلی این نوشته می رسیم:
اگر حتا کامیابی های خیره کننده یی که در رکاب رهبر هوشمندی چون احمدشاه مسعود حاصل می شوند پایدار نباشند، آن گاه به چه چیزی می توان دل بست؟ این یک سوال صوفیانه برای رو گرداندن از دنیا نیست. یک سوال سیاسی است. تاجیک ها پس از احمدشاه مسعود کم-کم ناگزیر شدند با واقعیت های تازه کنار بیایند. بخش مهمی از این کنار آمدن همان وداع کردن با جلال ِ قدرت و رویای شکست ناپذیری بود. پس از آن که امارت اسلامی طالبان فرو پاشید اما غرب شیرهای پنجشیر را تنها به عنوان بخشی از نیروهایی که سهمی از قدرت به آن ها می رسید پذیرفتند و نه به عنوان محور اصلی قدرت، توانایی مانور میراث داران مسعود به سطح نا امید کننده یی تنزل کرد. سال ها بعد هنگامی که داکتر عبدالله به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نرفت و ناگزیر شد به رئیس جمهور شدن حامد کرزی تن بدهد، دیگر روشن بود که شیرهای پنجشیر ناتوان شده اند.
چرا چنین شد؟
پاسخ این سوال روشن است: از غیوری ورزیدن و مثل شیر غریدن بعضی کارها بر می آیند و نه همه ی کارها. نمی توان همیشه در این توهم ویران گر ماند که مثلا ما شیران پنجشیرایم و همه ی گره ها را با سر پنجه ی غیوری باز می کنیم. برای پروراندن زمینه ی قدرت مندی پایدارتر به چیزی بیش از غریدن شیرانه نیاز است. به همکاری و جلب همدلی دیگران نیاز است. گمان می رفت که رهبران سیاسی تاجیک ها به این درک رسیده اند و سعی می کنند این آگاهی را در میان قوم تاجیک پخش کنند. اما آنچه امسال در سالروز ترور احمدشاه مسعود در کابل رخ داد آشکار کرد که بخشی از پیروان مسعود که صدای بلندتری دارند همان هایی هستند که هنوز در چارچوب ِ هنجارهای ناکارآمد نیمه ی اول دهه ی نود میلادی ( سال های حکومت مسعود در کابل) زنده گی و فکر می کنند.
مردمان غرب کابل (عمدتا هزاره ها) خاطره ی خوشی از مسعود ندارند. اما کم کم از خاطره های تلخ خود و ستمی که مسعود بر آنان روا داشت فاصله می گیرند. بدترین کار برای طرفداران احمدشاه مسعود این است که زخم ها وداغ های این مردم را تازه کنند. اگر احمدشاه مسعود "قهرمان ملی" افغانستان بود یا هست، بهترین روش برای جا انداختن چنین تصویری از او این است که بگذاریم مردم خوبی های او و طرفداران اش را ببینند و خود به همین نتیجه برسند. این کارها با زور نیزه و شمشیر به جایی نمی رسند و با آشوب افکنی و نفرت پراکنی ثمری نمی دهند. هر کس این سخن را قبول ندارد، نظری  بر سرگذشت قبلی شیران پنجشیر بیندازد.  
 
Free counter and web stats