۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

مردم از بس غیرت تان جوش کرد!

دیروز که یادداشتی با عنوان " دقت که بکنید شما هم هزاره اید" نوشتم فکر نمی کردم مرتکب گناهی بزرگ می شوم. امشب که به بخش مدیریت وبلاگ ام رفتم و پس از آن ای میل ام را باز کردم دیدم که از همه سو نفرین می بارد. جوانان خشمگین ( و شاید هم پیران آزرده) به نکوهش ام برخاسته اند.
یکی گفته است که نفرت من از قومی که خودم بدان تعلق دارم اوج فرومایه گی من است! دیگری گفته است که هزاره ها آن طور نیستند که من توصیف کرده ام و خیلی هم ماه اند! سومی قول داده که اگر مرا به چنگ بیاورد چوب را در آستین ام خواهد کرد! چهارمی گفته که هزاره ها در نزد دیگران محترم اند و در واقع دیگران نه فقط تصویری منفی از هزاره ها در ذهن و ضمیر ندارند , بل نگاه شان سخت مثبت هم هست. پنجمی گفته که من اعتماد به نفس ام صفر است که خود و قوم خود را این طور می بینم! ششمی هم گفته که هر چه زود تر این نوشته ی مزخرف و مایه ی آبرو ریزی را از وبلاگ ام بردارم. برداشتم.

حالا کمی توضیح :
من نگفته بودم که هزاره ها آن طور اند. آن باور من نبود ( این را هم آدم باید توضیح بدهد؟).  تلاش کرده بودم نشان بدهم که ستمی که در افغانستان بر هزاره ها می رود ریشه در بافت فرهنگی و جامعه شناختی/ روان شناختی ای دارد که در آن تصویر هزاره به عنوان انسان درجه دو تثبیت شده است. به گونه یی که حتا کسانی که به حقوق انسانی هزاره ها نگاهی مثبت هم دارند فکر می کنند که خیلی هنر کرده اند و در واقع شجاعت به خرج داده اند و وارد ساحتی غیر متعارف شده اند.
کسی گفته که تو اعتماد به نفس نداری که این چیزها را می نویسی. به نظر من اعتماد به نفس کسی ندارد که نمی تواند روایت رنج مردم خود را بشنود. باور به خود در جان کسی غایب است که نمی تواند با چشمان باز رو در روی تصویرهای زشتی بایستد که از او پرداخته اند. اعتماد به خود کسی ندارد که رو می گرداند و آنچه را که هست نیست می پندارد تنها به این خاطر که به صورتی کاذب به خود احساسی مثبت بدهد.
در ضمن , دوستانی که فکر می کنند وضعیت خیلی خوب است از چه شکایت دارند؟ بعضی اصرار دارند که هزاره ها خیلی رشد کرده اند و بسیار استعداد دارند و غیور و زحمت کش اند. شما هر چه فکر می کنید بکنید. اما آنانی که در حق تان بی عدالتی روا می دارند شما را با همه ی خوبی هایی که ممکن است داشته باشید یک رقم دیگر می بینند. روایتی از این " رقم دیگر" را دادن جرم است؟ به آفتاب آوردن آن خطا است؟
کسی که با تمام نیرو در برابر تو می ایستد تا رشد نکنی و روی آرامش را نبینی بی خود این کار را نمی کند. او وقتی ترا بر مسیر رشد می بیند فکر می کند که چیزی در جایی می لنگد. فکر می کند که رشد تو با تصویری که او از تو در ذهن دارد نمی خواند. این است که سعی می کند واقعیت وجود و زنده گی ات را در چارچوب همان تصویری نگه دارد که از تو دارد , تصویری از انسانی درجه دو یا به قول اسد بودا بی درجه. حال , اگر کسی آن تصویر را به روشنی آورد و از موضع یک قربانی رسوای اش کرد باید گریبان چنین کسی را درید؟
وقتی که کسی ترا می بیند که رشد کرده ای و تعجب می کند و با خود می گوید " حتا" هزاره ها هم رشد کرده اند وزن این " حتا" را حس می کنی؟ وقتی کسی می گوید ( یا نمی گوید و تو در سکوت می شنوی) که " فلانی هزاره است اما زیبا است" خشونت این " اما" را می بینی؟ وقتی که کسی به خاطر موفقیت ات بیش از حد هیجان نشان می دهد می دانی که آن " هیجان بسیار" از کجا می آید ؟ از این ضرب المثل می آید : از سنگ آتش پرید ! از این برداشت می آید : به خدا , به قرآن , به گور بابا , خودم به چشم خودم دیدم که یک هزاره اول شد!
خوب تو که این چیزها را نمی بینی و چشم ات از لایه های رویین نمی گذرد گناه من چیست؟
فکر می کنی چرا پیوسته آماج بی اعتمادی و بی عدالتی و سرکوب هستی؟ خیال نکن دوست دارند سرکوب ات کنند. خیال نکن که فکر می کنند تو شایسته ی هر نوازشی هستی اما بر سر ات می کوبند. فکر می کنند که تو آدم نمی شوی. هر چه سعی می کنند به تو بفهمانند که تو ارزشی نداری تو نمی فهمی و هنوز اصرار می کنی. تعجب می کنند. ناراحت می شوند و آن گاه بر سر و صورت ات می کوبند . وجدان شان هم کاملا آسوده است. کار غلطی نمی کنند . فقط ترا - که بی خود اوقات شان را تلخ می کنی و جای و مقام خود را تشخیص نمی دهی- سر جای ات می نشانند. اگر تو این چیزها را نمی فهمی یا می فهمی و پذیرفتن اش به غیرت ات بر می خورد , من چه کار کنم؟

۲۵ نظر:

اسد بودا گفت...

یاد داشت کجا شد هاتف؟ یاد داشتی بسیار خوبی بود.

ناشناس گفت...

استاد هاتف گرامی سلام و صد سلام.
اتفاقا دیروز بنابر داشتن مصروفیت زیاد موفق نشدم که نوشته ء دیروزی ات را دقیق مطالعه کنم،فقط یک کمی از آغاز آنرا مرور کردم.البته اینها همه گویای دردی اند که ما فقط حس می کنیم ولی عامل انرا دقیق درک نکرده ایم،درآن مقاله چیزی نبود که توهین آمیز تلقی شود،بلکه گفتن درد های حقیقی بود که ما تا هنوز از درک آن عاجز.امروز دوباره نوشته ء زیبای شما را خواندم واین خود بر کامل بودن نوشته زیبای دیروزی شما افزود.
به نظرم ما هزاره ها آنقدر تحقیر شده ایم که حتی خود از شنیدن ویا نوشتن دراین باره حساس می شویم،این مشکل جامع و فراگیراست،می دانید که من بار آول به طور دقیق و جدی تحقیر را در کجا و در چه سنی درک کردم و انهم از دست چه کسی؟معلمم. و دقیق سیزده و چهارده سال بیش نداشتم،بدون کدام جرم و گناه چنان سیلی به گونه ام نواخت،که گویی دشمن اش را اسیر کرده،میدانید بدتر ازین عمل چه بود؟تف به صورتم انداخت و هزاره خر،گفتن را هم ضمیمه،و آنهم وجدان وخدا را شاهد می گیرم که بدون کوچکترین جرم.که البته شوخی را دیگر بچه ها کرده بودند در صنف.البته من ازاین بابت دو چیز را درک کردم اول اینکه چرا هزاره دراین کشور که اصلا زادگاه اصلی هزاره هاست،توهین و تحقیر شود و دوم سخت به حس انتقام گیری مثبت و تا امروز این خصیصه چنان در من رشد کرده که در مقابل عمل نا حق متجاوز هرگز کوتاه نمی آیم حتی اگر به لت و کوب خودم منجر شود.من تا هنوز چهره ء ننگین معلم را بعد از بیست و پنج سال به خاطر دارم واگر هر جای گیرش بیاورم و با هر قدر کهولت سن دمار از روزگار اش بر خواهم آورد،زیرا او یک پشتون متعصب به تمام معنی بود.
مشکل عمومی ما این است که ما تا هنوز به خود باوری کامل نرسیده ایم، وسخت از گفتن در باره هزاره وهزاره بودن هراس داریم،این را شاید بتوان در اکثر مردم ما دید.ولی با همه مشکلات من یک رویای خوب، با وجودی همه این مشکلات می بینم و روزی ممکن دور نباشد که ما نه تنها افتخار قوم مان بلکه افتخار کشور مان باشیم،زیرا این کشور مال همه ماست،نه از یک عده جاهل و متعصب و فاشیست.نویسا بمانی استاد فرهیخته.بدرود تادفعه بعد

شیرمحمد حیدری(میرافغان) گفت...

سلام

همیشه انچه که مد نظر داری ومیخواهی بگویی دیگران خوب درک نمیکنند!
مطلب شما عین واقعیت بود.
اگر به مطلب که عزیزی رویش تحریر نموده بود ودر اکثر سایت ها و وبلاگ ها هم نشر شد توجه کنیم وببینیم آن نماینده کوچی چطور در باره ای هزاره ها حرف میزند وچه دیدی نسبت به ما دارد آنوقت معنی مطلب شما را درک میکنیم.
واقعیت تلخ است خیلی هم تلخ است.
نسل جوالی های نسبتا" قدیم این راباید بدانند که برادران بزرگتر مارا از چه زاویه ای نگاه میکنند.
حالا فهمیدم چرا آن نوشته را از سایت غرجشتان برداشتند.

ناشناس گفت...

سلام آقای هاتف کاش میشد که نوشته ای تان را با عنوان "دقت که بکنید شما هم هزاره اید" به این آدرس بفرستید. sadaiaashna@gmail.com ممنون از لطف تان.

hadi گفت...

راستی آقای هاتف از بس ولع خواندن "دقت که بکنید شما هم هزاره اید" مرا بلعیده بود فراموش کردم که به شما سلام کنم.
سلام
خوشحالم که از نوشته های نان بهره می برم.
وقتی از خودم خسته میشوم نوشته های شما به من آرامش میدهد.
خسته نباشید.
نویسا باشید.

نظر گفت...

سلام هاتف گرامی!

چرا نوشته قبلی را برداشتید؟ بگذار هر چه میگویند بگویند. اتفاقا یکی از خوبترین نوشته های بود در این زمینه، که به ریشه ها پرداخته بود.

لطفا نوشته را دوباره بگذارید.

نسیم شیدا گفت...

راستش آقای هاتف جان نوشته ی دیروزت بدون تعارف فوق العاده و استثنایی بود و انصافا تاهنوز چنان نوشته در وبلاگت ندیده بودم می خواستم به چند تا از دوستانم بفرستم . بعد از آنکه خواندم خیلی در نظرم دوست داشتنی شدی . برایت حساب ویژه بازکردم اما وقتی امروز دیدم حذف کرده ای آن محبوبیت دیروزی را با پاک کن از قلبم پاک کردم و به این نتیجه رسیدم که راستی اعتماد به نفست ضعیف است که به خاطر چند کامنت بیگانه ها با نامهای مستعار آن را پاک کرده ی .
اولین نظر را ببین ! که به سراغ نوشته ات آمده ؟؟؟ اسد بودا. معبود و محبوب ماندگار و سلطان قلبهای ما. بودای ما. همین .

حبیب الله نظری گفت...

هاتف جان من خودم نیامده بودم ولی دوستم خیلی تعریف کرد آمدم بخوانم نبود تشنه ماندم . حسرت خواندنش به دلم ماند.ای کاش می شد یک روز دیگر می گذاشتی بعد حذف می کردی!

ناشناس گفت...

هاتف جان دوباره آمدم نبود ، کاش ذخیره می کردم!!
اگر جمهوری می پذیرد لطف نموده یکبار به جمهوری بگذارید.

سخیداد هاتف گفت...

دوستان عزیز سلام ,
تشکر از همدلی تان. من همکاری دارم که دست اش در یک تصادف شکسته بوده است و حالا که دو باره پینه- پتره اش کرده فاصله ی میان مچ و آرنج اش زشت و ناهموار شده. او همواره پیراهن هایی با آستین دراز می پوشد تا کسی آن زشتی و ناهمواری را نبیند. در این مورد خیلی حساس هم هست. می ترسد کسی ازش بپرسد آنجا را چه شده.
داستان ما هم همین طور است. من پرده یی را از نوع نگاه دیگران به هزاره ها برداشتم و دوستان هزاره چندان بر آشفتند که ناگزیر شدم آن یادداشت را بردارم. حتا با سواد ها و تحصیل کرده ها به من نوشتند که چرا خود را حقیر می بینی و چرا از مردم خود نفرت داری؟ آه از نهادم بر آمد. من همین را گفته بودم؟ آن نوشته نفرت مرا نشان می داد؟ آیینه ی خود حقیر بینی من بود واهانت به هزاره ها بود؟
آن واکنش های تند نشان داد که بسیاری هنوز نمی توانند درست بخوانند. عده یی فقط می توانند بعضی مفاهیم سرراست و ساده را بفهمند , از قبیل این که " دیروز یک نفر کشته شد". اما اگر کسی بنویسد " دیروز کسی در من مرد" می گویند: تو که هنوز زنده ای!
اگر کسی بنویسد " هزاره ها انسان اند و نباید آنان را کشت" می فهمند که حرف چیست و از آن حمایت می کنند , اما اگر هزاره یی بنویسد که " هزاره ها انسان نیستند و باید قتل عام شوند" نمی فهمند که کارکرد این جمله دقیقا کارکرد همان جمله ی اول است- با این فرق که قدرت عریان کننده ی اخلاقی اش به مراتب بیشتر است.
من وقتی می نویسم هزاره انسان درجه دو است , منظورم این است که هزاره انسان درجه دو نیست. وقتی می گویم هزاره موجود مضحکی است , می خواهم بگویم که این طور نیست. اما دریغا که ما در ظلمت فهمی در مایه ی 2+2=4 اسیریم و در همان حال در کجا هست که فهم و استعداد و هوش خود را بی وقفه نمی ستاییم. آدم چه طور باید بگوید که سخن و گفتار جز آن که مدلول های رویین و مستقیم دارند در چارچوب های ذهنی و روانی و کارگاه مغز ما پیچ و تاب های دیگر نیز می یابند. آدم چه طور روشن کند که وقتی کسی فریاد می زند که " مرا بکشید" این کلمه ی " بکشید" در مغز آنان که باید بکشند معنایی دیگر می گیرد و به نکشید ترجمه می شود.

بودای عزیز ,
من همواره با سبک سنگین و پر اشاره و پیچیده ی نوشته های شما مخالف بوده ام. اما همیشه دلم هم به حال تان می سوزد. باور کنید در این جامعه نوشتن شکنجه شدن است و سهم شما از این شکنجه شدن را حس می کنم. فقط کافی است ذره یی در استحکام برج های طلایی ای که جمعی بزرگ در آن ساکن اند تشکیک کنید , آن گاه ببینید که چه بر سر تان می آورند. در این جامعه کافی است که کمی از ساحت زبان مقبول اکثریت به در آیید تا در سیلاب نفرین شان غرق شوید. حرف تازه کفر است و نقد انگاره های سنگ شده خیانت. سوزن زدن به غرور قبیله نابخشودنی است و متورم کردن آن قهرمانی. در میانه ی هیاهو بر سر هیچ کله ی خود را سرد نگه داشتن و به دور دست ها نگاه کردن نشان بی غیرتی است و در مجلسی که خرد باید فرمان براند عربده کشیدن علامت آزاده گی. از بیرون ماجرا به تحلیل واقع بینانه ی ماجرا پرداختن یاوه بافی است و از درون گود زمین و آسمان را به هم بافتن عین مردانه گی- گیرم که این مردانه گی از تهی سرشار باشد.
بگذریم...

سخیداد هاتف گفت...

به نسیم شیدای گرامی ,
دوست عزیز ,
همیشه همین را می گویم دیگر. کسی چیزی می نویسد محبوب می شود. بعد آن نوشته را بر می دارد از عرش به فرش می افتد. این یعنی این که در زیر امواج عاطفه ی مان بستر سختی از سنجش های متداوم نیست. نوشته اید :
" اولین نظر را ببین ! که به سراغ نوشته ات آمده ؟؟؟ اسد بودا. معبود و محبوب ماندگار و سلطان قلبهای ما. بودای ما".
همین جمله ی تان را دو باره بخوانید. فردا اگر همین معبود تان چیزی بنویسد که در چارچوب عواطف شکننده ی شما پذیرفتنی نباشد او را از مسند معبودیت به زیر می کشید.
اسد بودا سرمایه ی ارج مندی است. اما کاری نکنید که او چکش نقد خود را برای همیشه غلاف کند و آن را هرگز بر سر کج اندیشی های مان فرود نیاورد.
شادکام باشید.

روح الله گفت...

هاتف گرامی درود بی پایان نثارت ،

نوشتهء دیروز ات بیانگر واقعیتهای تلخی بود که هنوز بعضی از دوستان مثل همیشه سر شان را زیر گلم کرده اند و نمیخواهند ببینند ، می بینند اما نمیخواهند بپذیرند .....

امیدوارم اینگونه هارت و پورت ها خللی در نوشته هایت ایجاد نکند که بی نهایت به شما نیازمندیم ......

موفق باشی

پویا گفت...

هاتف عزیز ! نوشته ات مستندی بود از آنچه که بر ما رفته است . شما از بیرون به موضوع پرداخته بودی و هیچ کجای آن نوشته ی خوب به این اتهاماتی که زدند ، ارتباط نمی گیرد .
هزاره ها اگر جزو بهترین ها هم باشند به سختی باور می شوند . و روایت همان روایت هزاره و جاکلیت مینو هست . دوست انترنتی که فقط صدای مرا شنیده بود و هر از گاهی در ارتباط زمین و زمان بحث کرده بودیم و بیشتر به پر و پای ادبیات پیچیده بودیم وقتی حرفش پیش آمد و من گفتم که هزاره ام ، باورش نمی شد بسیار به سختی باور کرد که هزاره هم میتواند حرف بزند ، بحث کند ، ادبیات بشناسد ، شعر بفهمد . و من با تمام وجود این سنگینی " اما " و " حتا " آن دوست را حس کرده بودم . دوستی ما دیگر نماند و اما آن چه ماند همین هائیست که اینجا گفتی و آنجا نوشتی . شاد باشی

حسن ت گفت...

هاتف گرام سلام
شنیدن کی بود مانند دیدن؟
من قبول ندارم پس نیست....
من میدانم که شما از چه دردی سخن میگوید شما دردهای را بر شمرده اید که من درین عمر کوتاهم چندین بار با چشم سر شاهد ان بودم.یک بار دوتا خانواده پشتون باهم جنک کرده بودند یکی شان برای اینکه طرف دیگررا حسابی توهین کند اورا هزاره موش خور خطاب کرد وطرف دیگرهم برای اینکه کم نیارد گفت خودت هزاره نیکه ونیکه کلانت هزاره و آخرین موردش سال گذشته بود.جلسه داشتیم واز کار دیر تر فراغت یافتم در رهرو با یک اقا و خانم برخوردم که منتظر ختم جلسه بودند تا سالون را به اصطلاح خودشان clean کنند بادیدن من خانم به اقای که احتمالا شوهرش بود میگوید امی بچگک هزاره نبود! نه هزاره کجاو اینجه گه کجاهر بینی پچق که دید میگی هزاره کودام چانیز مانیزه.زیاد کوشیدم خودم را کنترل کنم وچیز نگویم شنیده خوده ناشنیده بگریم اما بعض و عقده چنان گلویم را فشرد که نتوانستم سکوت کنم برگشتم باتمام توان که داشتم عقده ام را خالی کردم. گفتم اری من هزاره ام وبا امی بینی پچق وچشم تنگ خو ده می طور یک جای که حتی تصورش برای تان سخت است کار میکنم اما دلم بحال شما بیچاره هاcleaner می سوزد که چقدر این چرخ بدسیر روزگارره سری شما تیره ساخته که جای ره پاک کاری کنن که هزاره ده اونجی کار می کنه مه اگه به جای شما می بودم خود ازی غم غره غره می کدم واقعا ای مملکت چه یگ مملکت مزخرف بوده بدون اینکه طرف قواره یک نفر سی کنه واز اصل ونسبش پرسان کنه بریش کار میده ده ای مملکت ایقدر ادم مای بی عقل زندگی میکنه که هیچ نه می فامی که قواره یکعده ادما ده بازی کار ها نمیخوره. این را گفتم یک کم عقده ام فرو نشست یاروها هم مثل چعندر سرخ شده بودند اما نفهمیدن که سرخی صورت شان از خشم بود و از سرخورده گی

احمدی گفت...

سلام آقای هاتف
اگر اجازه شما باشد نوشته شما زیر عنوان "خرما روزه را باطل می کند" را در نشریه ی چاپی که دارم می خوام چاپ کنم.
منتظر اجازه شما هستم

saeed.pakdel گفت...

I can say
sometimes

انچه که مد نظر داری ومیخواهی بگویی دیگران خوب درک نمیکنند!

ناشناس گفت...

سلام اقای هاتف گرامی
اگر ممکن است همان نوشته قبلی ات را دوباره نشر نمایید،چون همانطور که عده دوستان ذکر کردند،آن نوشته یکی از بهترین نوشته هایت بود،حیف که زود برداشتید،اگر رغبت دوباره نشر کردن آنرا ندارید،لطف کرده آنرا در ایمیلم بفرستید.قلبا از شما متشکرم استاد گرامی.
walialemi2002@yahoo.com

ناشناس گفت...

سلام برادر
فرض نه بلکه واقعیت هزاره نیستم. کوشش میکنم سر هر فرصت یک بار بیایم اینجا و بخوانم. من هم اقبال خواندن همان نوشته قبلی را داشتم.
آنچه برای من جالب است... بدبختانه هزاره هایی که دسترسی به انترنت دارند و ماشاءالله حتا مقاله میخوانند از آن پست قبلی درک دیگری کرده اند. پس آن هزاره هاییکه در افغانستان نان خوردن ندارند، سواد ندارند، کار ندارند، گرفتار مریضی و ناتوانی و غرق در هزار مشکل دیگر اند، نباید حق شان به ساده گی تلف شود؟ البته که میشود و بدبختانه از این بیشتر هم میشود.

نظر گفت...

هاتف گرامی!

میخواستم، اگر بتوانم، آن نوشته ای زیبای تان را به انگلیسی برگردانم. حال که برداشته اید اختیار با شماست که باز روی وبلاگ میاورید یا نه. اگر چه باید بگویم که همین برداشتن مطلب از طرف خودت هم زیاد موجه نیست. چون، حد اقل به نظر بنده، واکنش تان زیاده از حد لازم بود. و اگر خفه نشوید، یک اندازه اندک رنجیی بیجا. به خصوص که میبیند، آنطور هم نیست که همه از درک پیام تان عاجز بوده اند. و دیگر اینکه میگذاشتید تا موافقان و مخالفان، با مراجعه به متن مطلب، بحث و گفتگو میکردند. این بهتر بود از برداشتن مطلب که به گشودن آن گره کور هیچ کمک نخواهد کرد.

سخیداد هاتف گفت...

نظر گرامی ,
تشکر از نظر تان. نه , آن زود رنجی بیجا نبود. من با کله ی سرد آن یادداشت را برداشتم نه با آزرده گی. فکر کردم که وقتی مطلبی - هر قدر هم که متین و قابل دفاع باشد- عملا مردم را این قدر درد می دهد می توان عجالتا برش داشت. بگذارید یک چیز دیگر را هم خدمت تان عرض کنم :
برای من این ماجرا یک حاشیه ی جالب داشت.هشتاد درصد ای میل ها و پیام هایی که من در ابتدا دریافت کردم حاوی خشم و اهانت بودند. وقتی مطلب را برداشتم و گفتم که چرا برداشته ام ای میل ها و پیام های زیادی (با نسبت نود به یک) در حمایت از آن نوشته گرفتم. زیر-معنای این نوع برخورد برای من این بود که حمایت های ما معمولا واکنشی اند. به بیان دیگر , من تنها وقتی که آن مطلب را برداشتم دریافتم که تعداد زیادی از هزاره ها با آن نوع نگاه و بیان موافق اند و آن را سخن دل خود نیز می دانند. به نظر می رسد که ما به صورت مستقل و ایجابی انگیزه ی چندانی برای مشارکت در یک بحث یا حمایت از یک موضع نداریم. اما اگر طرح کننده ی بحث و موضعی زیر مشت و لگد بیفتد آن وقت فکر می کنیم که حالا وقت اش است که صدای مان را بلند کنیم. شاید روان شناسی جمعی ما فعلا این طور شده. ما اگر دعوایی ببینیم واردش می شویم اما در روند عادی می بینیم و می گذریم.
در مورد ترجمه اش , اگر ای میل تان را برایم بنویسید آن را برای تان خواهم فرستاد. دو باره گذاشتن اش در وبلاگ کمی فضا را آلوده ی تصنع می کند. آن مطلب چیز عجیب غریبی نبود و دوست ندارم گردش بچرخم و بچرخم. بگذریم بهتر است. باز هم تشکر. شادکام باشید.

فروغی گفت...

برادرگرامی آقای هاتف عزیز سلام
بنده بسیار دنبال آن متن زیبای تان هستم اگر صلاح می دانید به آدرس زیر ارسال نمایید و اجازه ی پخش آنرا نیز دربین رفقای دانشجویم بدهید.
frooghi313@yahoo.com

عبدالواحد یوسفی گفت...

عبدالواحد یوسفی

هاتف گرامی

قومایی از دهات به شهر رفته بود. میدانم تصور دهات هزاره آن زمان (۴۰ سال پیش را بخوبی می توانی. وقتی برگشته بود از او پرسیده بودند که در شهر چی دیده. در جواب گفته بود از جمله مویز را دیده است که خیلی خوشرنگ و خوش مزه بوده است. پرسیده بودند آیا خورده است؟ گفته نه دیگران می خورده اند و او را مزه می داده.

حالا این مضمونی را که برداشته ای دیگران خوانده اند مرا مزه داده است.

آنرا به ایمیل abdul_yosufi@yaho.com اگر بفرستید ممنون می شوم. میدانم که باید آیینه ای از نوشته در مقابل درد های آشنای ما گذاشته ای. بگذار ما هم که معتاد چند خوراک درد روزانه هستیم خمار ما با خواندن آن شاید اندکی بشکند. به آرزوی سلامتی شما

ناشناس گفت...

آقای هاتف !
من دیدم خیلیها آدرس ایمیل داده اند گفتم بدهم بازمنصرف شدم چون تقلیدی معلوم می شد و لی هوس خواندنش زیاد دارم اگر ممکن است در کدام سایت دیگر بدهید. ماهم بخوانیم دهن مان آب افتاد.چه باشد؟!!!!

سخیداد هاتف گفت...

ناشناس گرامی ,
آن متن چیز غریبی نبود. یک یادداشت ساده و بی پیرایه بود. این بود :


دقت که بکنید شما هم هزاره اید

هزاره انسان درجه دو است. انسان هست , ولی درجه دو است. چشم دارد اما خوب چشم اش چندان چشم نیست. کار چشم را می کند ولی همین قدر است دیگر. برای خود هزاره کار می دهد. خون هزاره شاید کاملا خون نباشد. مایعی است که اصالت خون را ندارد. خام است. موادش کم است. کاملا خون نیست. بینی هزاره کاملا بینی نشده. همان قدر شده که بتوان با آن نفسی فرو داد. برای خود هزاره به ترتیبی به جای بینی کار می دهد. گریه ی هزاره معلوم نیست از سر چیست. گاهی هزاره ها گریه می کنند. چرا؟ روشن نیست. شاید از چیزی درد شان می آید. اما درد انسان درجه دو که درد نیست. درد درجه دو چه قدر درد است؟ هزاره زبان دارد. حرف می زند. حرف که نمی زند. صدا هایی را در هم می آمیزد و چیزی شبیه سخن تولید می کند. موی هزاره موی اصیل نیست. مثل مو است اما مو نیست. پوست هزاره یک چیز خام است که به سختی خون هزاره را در زیر خود نگه می دارد. پوست هزاره نفرت انگیز است. بی رنگ , خام , درجه دو.
راه رفتن هزاره خنده آور است. وقتی که هزاره راه می رود خیلی مضحک می شود. مثل آدمک های پلاستیکی تکان تکان می خورد.
هزاره در کل موجودی بی اهمیت و مضحک است. و همین موجود گاهی که تلاش می کند مثل آدم های اصیل باشد اعصاب آدم را خراب می کند.
راستی گاهی فکر کرده اید که هزاره ها هم در عید مید و در عروسی مروسی خوش حال می شوند؟ عجیب است. غیر قابل درک است. مثلا تصور کنید که یک مرد هزاره با یک زن هزاره ازدواج کرده. بیچاره ها. چه طور همدیگر را تحمل می کنند؟ گاهی حتا این دو آدم کودکی هم به دنیا می آورند. دل آدم به حال شان می سوزد. همان کودکی را که آدم های اصیل به دو پیسه نمی خرند دوست دارند. فکرش را بکنید: طفل هزاره. خنده آور نیست؟ تعجب آور است. این طفل ها که طرف شان نگاه کنی باید آب شوند و زیر زمین بروند زنده هم می مانند. کلان می شوند. دل آدم می شود همه ی شان را در یک خریطه ی کلان بیندازد و ببرد شان در یک دشت دور خالی کند.
بدتر و مضحک تر از همه قهر هزاره است. مورچه اگر خرد نمی بود نام اش را مورچه نمی گذاشتند. مورچه چه هست که قهر اش باشد. هزاره که قهر می شود قیافه اش خیلی کمیک می شود. خیال می کند کسی به قصه ی او هست. در خانه ی خود که سر زن و اولاد خود قهر می شود آن ها می ترسند البته. خیال می کند که در دیگر جاها هم می تواند قهر شود. صدقه ی قهر پلاستیکی ات شویم هزاره گک.
×××

هزاره ها یکی از مظلوم ترین مردمان جهان اند. هزاره ها هر کاری که بکنند دیگران آن کار را برای هزاره ها نا مناسب می دانند. آزادی و عدالت و معرفت و قدرت و ثروت و منزلت مربوط به آدم های اصیل می شوند. هزاره که آدم اصیل نیست. درجه دو است. از کجا می فهمیم که درجه دو است؟ از همین حسی که درباره ی هزاره ها داریم. حتما درجه دو هستند که در ذهن و احساس ما این قدر درجه دو معلوم می شوند. حتما در وجود شان و در غم ها و شادی ها و خواسته های شان اصالتی نیست که هیچ به چشم ما نمی آیند. اگر اصالتی می داشتند حتما ما انکار شان نمی کردیم.

در افغانستان با هزاره ها طوری برخورد می شود که گویی این مردم همه آدم های کاغذی اند. فکر می کنند که جان هزاره ها درد نمی کند. اشک هزاره ها اشک نیست. یک چیز دیگر است. رنج شان رنج نیست. اصلا هزاره رنج نمی کشد. سر شان را ببری کاری نکرده ای. گلوله باران شان کنی فقط چند تن را از حالت عمودی به حالت افقی در آورده ای. مادران هزاره مرگ جوانان خود را هیچ نمی فهمند و مقابل شدن با نعش پر خون فرزندان شان هیچ سر شان تاثیر نمی کند. دیگران بلی , اما هزاره ها همه کاغذی اند.

در افغانستان خود هزاره ها تلاش می کنند به دیگران بفهمانند که این مردم نیز مردمی هستند مثل بقیه. اما کاش دیگران هم گاهی مکثی کنند و از خود بپرسند : چرا من هزاره را انسان درجه دو می بینم؟

ناشناس گفت...

سلام هاتف
اینجا خیلی هنر کرده اید. این نوشته ایست که به نظر من به هدف یا هدف های مهمی میرسد و میخورد. اینها را هزاره بخواند میداند که در جامعه برای ما هزاره هزار گپ هست و اگر دیگران بخوانند به دقت با بینش دقیق شان در مورد هزاره آشنا میشوند. آشنا هستند اما اینجا شرح کامل آن و فلسفه آن را درمییابند
خیلی تشکر من قرار بود همچو نوشته ای را درجایی بگذارم.

 
Free counter and web stats