۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

دوای بد مزه ی ِقانون


حالا دیگر تقریبا روشن است که از درون ماجرای حمله بر رزاق مامون ماجراهای تازه یی رخ می نمایند و بر آن نسخه ی اولیه ی ماجرا صفحه های جدیدی افزوده می شوند.  ظاهرا خود مامون پیش تر از دیگران تشخیص خود را اعلام کرد و گفت که او را به خاطر فعالیت های اش هدف گرفته اند. اشاره ی او به ایران و عوامل اش قدری غریب بود. چرا که وقتی که آدم نمی داند چه کسی بر او حمله آورده ، منطقی تر آن است که تا روشن شدن بیشتر قضیه منتظر بماند و با سخنان عجولانه مسیر تحقیق را غبارآلود نکند.  اکنون ، شایع شده است که آن کس که بر روی او تیزاب پاشیده هیچ انگیزه ی سیاسی نداشته و می خواسته به خاطر مسایل خانواده گی و ناموسی از او انتقام بگیرد.
آدم اگر بخواهد در باره ی این قضیه فکر کند ناگزیر است با مفاهیمی چون عدالت ، خشم ، انتقام ، قانون ، اخلاق ، حق ، انتخاب و... رو به رو شود. یعنی از نقطه ی الف ِ اندیشه در این مورد به نقطه ی ب نمی توان رفت مگر این که در سر ِ راه با این مفاهیم هم تکلیف خود را روشن کنیم. باید دید در منظومه ی فکری ما هر کدام از این مفاهیم در کجا می افتد و پیوندش با دیگر اجزای این منظومه از چه قرار است.

یکی از مشکلات مهم اجتماعی ما این است که ما در ذهن جمعی ِ خود چیزی داریم به نام " تمام شدن ِ آدم ها". این را توضیح می دهم: شما بروید و از افراد جامعه ی ما بپرسید که در چه صورتی یک آدم به عنوان آدم برای شان تمام می شود. بسیار می شنویم که مثلا می گویند " فلانی برای من تمام شد دیگر". منظور از این جمله این است که او دیگر در چشم من آدم نیست یا آدم هست ولی در نزد من دیگر هیچ حرمتی ندارد. مشکلی که در این " تمام شدن" ها هست این است که ما هر وقت آن را در مورد آدم ها به کار می بریم ، در واقع تمام  ِ وجود و شخصیت آن ها را در یکی دو چیز خلاصه می کنیم. مثلا اگر فکر می کنیم که آدم یا آدم خوب کسی است که دزدی نکند ، به محضی که با خبر شویم که فلانی دزدی می کند ، می گوییم : او برای من تمام شد. به ما می گویند که فلانی شراب می خورد. آن آدم تمام می شود. می گویند فلانی فلان اعتقاد مذهبی را دارد. می گوییم : اگر این حرف راست باشد او برای من ختم است.  بعضی آدم ها حتا با یک بد قولی در نگاه بعضی دیگر تمام می شوند.
این نوع نگاه به آدم ها نحوه ی برخورد ما با چیزهایی چون عدالت و قانون و اخلاق را هم متاثر می کند. بر تدبیر ها و اقدامات ما هم سایه می اندازند. اگر کسی که شراب خورده برای شما " تمام" شده باشد ، آن گاه مثلا آویخته شدن ِ او بر چوبه ی دار ( به جرم شراب خواری) نیز در چشم شما کراهت چندانی نخواهد داشت. احتمالا این کار سوزنی به ذوق عدالت طلب شما هم نخواهد زد.
حال ، فرض کنید که مردی همسر و چند فرزند دارد. بعد معلوم می شود که این مرد با زن یا زنانی دیگر نیز روابط غیر قانونی یا نامشروع دارد. آیا این مرد برای شما تمام شده است؟ آن زنانی که خارج از رابطه ی مشروع همسری با او ارتباط دارند چه طور؟ به جای این مرد یک زن را بگذارید که همسر و چند فرزند دارد و روابط نامشروع هم دارد.
در این میان ، نقش قانون این نیست که جلو تمام شدن آدم ها در چشم ما را بگیرد. نقش قانون این است که هزینه ی این تمام شدن آدم ها را پایین بیاورد. قانون برای این است که امروز که شما در چشم من تمام شده اید ، همین تمام شدن کافی نباشد که من تصمیم بگیرم شخصا به شما آسیبی برسانم. فردا که من در چشم شما تمام شدم ، شما هم نباید این امکان را داشته باشید که شخصا به من آسیبی بزنید. هر دوی ما بر یک نحوه ی نسبتا معقول تر " آسیب زدن به همدیگر" توافق می کنیم . همین توافق قانون ِ ما می شود و مهم ترین کارکرد اش به سامان کردن کنش ها و واکنش های اجتماعی ما به گونه یی است که هزینه ی زیادی بر افراد جامعه بار نشود. فرض هم این است که همه یا اکثر افراد جامعه از قانون سود می برند.
یکی از درس هایی که انسان ها از تاریخ گرفتند این بود که حتا آدم های "تمام شده" هم کاملا تمام شده نیستند. یعنی در ورای آن چهره ی " تمام شده برای ما" همیشه کسی نشسته است که انسان است و حقوق و خصوصیات انسانی دیگری دارد که در گیر و دار خشم ها و قضاوت های ما دیده نمی شوند. قانون یعنی به رسمیت شناختن آن خصوصیات و حقوق در همه حال. حتا در همان حالی که ما خوش داریم شخص " تمام شده" را با دندان های خود پاره- پاره کنیم. قانون به عنوان یک قرارداد اجتماعی مبتنی بر این شناخت است که هر کدام از ما گاه گاهی در چشم همدیگر "تمام" می شویم. بنا بر این خوب است که در چنین مواقعی قرار دادی باشد که همه ی ما را در نوبت های مان مورد حمایت قرار بدهد.
این که به کسی حق بدهیم که بر روی " آدم تمام شده" ی خود تیزاب بپاشد به این معنا است که به فرد مورد حمله قرار گرفته هم حق داده ایم که با همسر فرد مهاجم روابط نامشروع برقرار کرده باشد. چرا که فرد ِ مهاجم پیش از آن که حمله کند در چشم ِ آن دیگری تمام شده بوده. و گر نه با همسر او رابطه ی نامشروع برقرار نمی کرد. این است که وقتی از قانون مند شدن جامعه حمایت نکنیم ، آن وقت معیار فقط زور می شود. می ماند این که چه کسی زودتر کار طرف دیگر را یکسره می کند. در چنین فضایی نه اخلاق به سامان می شود و نه عدالت گسترش می یابد. با صرف خشم و انتقام هم که به جایی نمی توان رسید.
  
بعضی دوستان می گویند که در افغانستان قانون نیست. خوب ، اگر قانون نیست ، هر کس به نحوی کار خود را می کند. اگر از بد اخلاقی کسی بیزاریم ، باشیم. اما حد اقل از تیزاب پاشیدن بر روی کسی هم حمایت نکنیم. اگر تیزاب پاشیدن بر روی کسی که به نظر ما بی بند و بار است قابل قبول است ، چرا تیزاب پاشیدن بر روی هر کسی دیگر که ازش خوش مان نمی آید قابل قبول نباشد؟ نگویید که شما زن یا شوهر کسی را نربوده اید. گناه های دیگر که کرده اید. مثلا مرتکب این گناه شده اید که دختر اید و به مکتب می روید. یا چهره ی زیبایی دارید و حسد کسی را بر انگیخته اید و همین طور.

۱۰ نظر:

تیرداد گفت...

واقعا خوب می نویسید و خوبتر تجزیه تحلیل می کنید،خوشم آمد همیشه نویسا و قلم به دست باشید اما یک نظر کوچولو هم دارم،
زندگی شخصی اشخاص و افراد تا زمانی که به اجتماع سرایت نکند مربوط خود شان است،اما موضوع مامون سالهاست که وارد جامعه شده و یک تشویش برای جامعه فرهنگ و قلم ایجاد کرده بود،در هر محیط کاری که قرار می گرفت یک را مورد شکار قرار میداد و بیشتر طعمه ها هم دختران شیعه و هزاره بوده من از آقای هاتف و سایر دوستان سوال می کنم که آیا این یک نوع بیماری است یا یک نوع غرض و عقده..؟چرا دنبال شیعیان است..؟ موارد دیگر هم است که در رادیو ازادی داشته در طلوع در یک موسسه تحقیقاتی برای خارجی ها کار میکرد با یک خان اسماعیلیه شوهر دار و ..... با تمام شدن هم کار درست نمی شود فرض بر اینکه حتی برای جامعه این شخص تمام شود اما به نظر من تمام شدنی نیست چه باید کرد...؟

تشکر تیرداد

حسرت گفت...

درود

حرف کاملا زیبایی است، اینکه عمل وکار ونوشتن وگفتن مان معطوف به کاهش خشونت، وتوانمندی قانونیت در جامعه مان باشد.

بنظرم اینجا حرف فراتر از مدح وذم قانونیت وخشونت است. تمام حرف برسراین است که چگونه می توان انگشت خودرا دقیق بر زمینه و شرایطی گذاشت که سبب زاده شدن اعمال چون تیزاب پاشی می شود.

باری این تشخیص مارا بسوی قوانین وقراردهای جمعی کارآمد راهنمایی می کند که درجاهای دیگرکم وبیش اتفاق افتاده است. همین است که شما صرف بر ذم ومدح دوستان نظر دهنده تکیه کرده وازآن چه درپس آن ها اتفاق می افتد اشاره ی نکرده اید. دراخیر اینکه آیا فقط رزاق مامون درچشم فرد تیزاب پاش به آخر رسیده بود، درمیان 4 میلیون آیا فقط مامون بوده که خوش این آدم نمی آمده است ؟
این پرسش ها وهزاران پرسش دیگر، چیزهای اند که آدم را ازیکسویه نگری باز میدارد وسبب می شود که چهارسوی مناسبات وهنجارهای اجتماعی ونیز واکنش های آدمی را بکاود. نمیدانم، من که اینگونه فکر می کنم.

سخیداد هاتف گفت...

حسرت عزیز ،
تاکید شما بر این که بیاییم دیو را دیو صدا کنیم و با واقعیت اش آن گونه که هست رو به رو شویم کاملا درست است. این وجهی که من به آن اشاره می کنم هم مهم است. این همان پارادوکس رشد است. شما آن طرف اش را بگویید ، من این طرف اش را می گویم و در میانه چهره ی مناسبی از یک وضعیت قابل قبول آشکار می شود. مهم این است که این پارداوکس را بشناسیم و حضور و اهمیت اش را درک کنیم. بگذارید مثالی بدهم :
من می دانم که انتقام گرفتن کارکرد اجتماعی مهمی در زنده گی ما دارد. یعنی در کنار مفاسدی که دارد به توازن و سلامت جامعه هم کمک می کند. اما وقتی می بینم که آتشکده ی انتقام همواره در میان ما فروزان و شعله خیز است تصمیم می گیرم که در مورد مزایای آن سکوت کنم و در باره ی زیان های اش بنویسم. مساله این نیست که چه کسی درست تر فکر می کند. مساله این است که از درون این گفت و گو ها نگرش متعادلی به عنوان آگاهی اجتماعی وارد شریان های جامعه شود. فعلا ممکن است در آغاز این گفت و گو کسی بگوید : الف درست می گوید. کسی دیگر ممکن است بگوید: ب درست می گوید.
گفت و گو که پیشتر برود وضعیت این طور می شود :
الف درست می گوید اما ...
ب درست می گوید اما...
در مرحله یی دیگر کسی که گفت و گو ها را دنبال می کند به این جا می رسد :
اگر آن وجه سخن الف را با آن جنبه ی سخن ب در بیامیزیم ...
در این جا فکر پخش می شود و تعداد بیشتری درگیر اندیشیدن می شوند و آگاهی فردی ناقص و پاره -پاره ی ما در گستره ی جامعه به نیرویی تاثیر گذار بدل می شود. به همین خاطر من از شما و تمام دوستان دیگر دعوت می کنم که در این گفت و گو ها سهیم باشید.

حسرت گفت...

درود دوباره

من یکی به چنین گفتگو ها خیلی خیلی علاقه مندم، تو بنویس خوانندگان ات آن را پی می گیرند ونظر می دهند.

کاملاً درست گفته اید، تردیدی نیست که ما درجامعه ی زندگی می کنیم که تولید خون ( خون آدم )، حال به هربهانه ی که باشد، بیشتر ازهرتولیدی دیگریست. درنهایت غرض این است که این بگو مگو ها ترتیب اثری برای آدمهای خون وپوست وگوشت دار بجا بگذارد.من هم همین را می خواهم. اگر وقت وحوصله داشتی، لطف کرده کمی درمورد فلسفه، کارکرد ودفاع از " عدم خشونت - خشونت پرهیزی " بنویس. خیلی نیاز هست تا این امر گسترش پیدا کند.
پرانرژی بمانید.

هادی رسالت گفت...

سلام و درود بر تمامی دوستا
آقای حسرت نظرهای شما خیلی سنجیده و قابل فهم است. شاید این یگانه خصوصیت آقای هاتف در میان نویسنده های افغانی به حساب میرفت. و خصوصا قلم به دستان هزاره گی. اما خدا را شکر که این دست آورد واین هنر آقای هاتف کم کم در میان نویسنده های ما معمول می شود.
هاتف گرامی با این یکی نظر تان ، شاید حرفی برای گفتن نمانده. اما چیزیکه به نظر من از دیدگاه شما متعارف به نظر نمیرسد، خشونت متعارف در جامعه یی افغانیست. و این به شدت قابل تامل است. اینکه میفرمایید: ( وقتی می بینم که آتشکده ی انتقام همواره در میان ما فروزان و شعله خیز است تصمیم می گیرم که در مورد مزایای آن سکوت کنم و در باره ی زیان های اش بنویسم.)
من فکر میکنم انتقام ، تعصب ، نفرین ، خشم ، جنگ ، تحقیر، توهین ، جنایت ، خیانت ، قتل ، غارت ، تجاوز، این ها همه متعارف های "خشونت" در تمام جوامع بشریست. و در مجموع خلاصه میشود به "خشونت". حال فرق نمیکند که این خشونت به شکل تجاوز باشد، قتل باشد، غارت باشد، و..........و یا هم اتنقام. و در مجموع هم کاریست نکوهیده. و بنا بر دیدگاه شما ، در پاردوکس "رشد" باید بر زیان های انتقام زیاد تر تکیه کرد تا بر مزایای آن. این حرف قابل توجیه ای است. دلیل اش هم این است، که بنا بر دیدگاه خود شما حقوق عدالت و ......حاصل تجربه های ناکام بشر است. و تکرار تجربه های ناکام کاریست بیهوده و غلط.
و نیز اینکه میگویید: (مساله این نیست که چه کسی درست تر فکر می کند. مساله این است که از درون این گفت و گو ها نگرش متعادلی به عنوان آگاهی اجتماعی وارد شریان های جامعه شود.) واقعا حرف خوبیست. تمام دست آورد های مدنی و امروزی و کامیاب بشر حاصل تجربه های بدوی و وحشی و ناکام بشر است. آفرین حاصل تجربه یی نفرین است. صلح ، حاصل تجربه یی جنگ است. گذشت و عفو ، حاصل تجربه یی انتقام است. ترحم حاصل تجربه های تجاوز است. تحمل حاصل تجربه یی تعصب است. مساوات حاصل تجربه های تحقیر است. و حق حاصل تجربه یی تجاوز است. این ها همه درست اند. اما در همه ی موارد نه در تمام موارد این نتیجه یی کلی شده نمیتواند. دراکثر جوامع بشری تا بحال این قواعد امروزی و مدنی بیگانه اند. اگر ما تمام جوامع بشری را با یک قاعده یی کلی می سنجیم بدون شک نتیجه یی مطلوب که همان کاهش خشونت است، بدست نمی آید. و چه بسا که پیچیده تر میشود.
به نظر من اگر شما باهمین قاعده یی کلی و جهانی " نگرش های متعادلی را وارد شریان های جامعه کنید، چه بسا که نتیجه یی مطلوب دست گیر شما نشود. بخاطریکه در جامعه یی افغانی خشونت تا بحال تعریف پذیر است. در جوامع عقب مانده خشونت به شدت تعریف پذیر است. و الا اقلیت ها باید نسل اندر نسل قتل عام و قربانی شود. چنانکه شده است.

هادی رسالت گفت...

ادامه ای نظر قبلی ام
این تعریف پذیری خشونت در افغانستان و خصوصا در مورد اقلیت های جامعه یی افغانی ( هزاره ها و ازبک ها) قابل توجیه است،این تعریف پزیری را تاریخ دیروز برای ما مجاز و قابل "حمایت" و قابل توجیه میداند. در افغانستان نظام های حاکم برای تجدید حاکمیت خود همیشه به خشونت در حق اقلیت ها متوصل شده اند. همیشه قتل عام کرده اند . تجاوز کرده اند. تحقیر کرده اند. توهین کرده اند. خیانت کرده اند. جنایت کرده اند. تعصب ورزیده اند. و تا توانسته اند خشونت ورزیده اند. و تهدید کرده اند. و فقیر کرده اند.
در دوره یی عبدالرحمن خانی این تجدید حاکمیت به بهای تهدید و قتل عام عمومی هزاره ها احیا شد. دقیقا بعد از صد سال دیاره این تجربه یی ناکام بشر که خلاف موازین حقوقی و بشریست. در غرب کابل در بالا کوه افشار در پیج کیلو متری قصر ریاست جمهوری یی شورای نظار، توسط مسعود تکرار میشود. دقیقا با همان کارنامه های عبدالرحمن خانی بر همان هزاره های صد سال پیش و همان مردم عادی و بی دفاع. همه میدانند که شورای نظار و سیاف بر هزاره های غرب کابل از هیچ ستمی دریغ نکردند.
ببینید که در این مدت صد سال از دوره یی عبدالرحمن خان خون خوار تا دوره یی مسعود خون خوار هزاره ها انسان های درجه دوم اند. و هیچ گاهی از حقوق و آزادی های انسان درجه اول که پشتون و تاجیک هست بر خوردار نیست. هزاره ها قتل عام میشود، اما هیچ ترحمی بر انگیخته نمی شود. هزاره ها مورد تعصب قرار میگیرد، اما هیچ گاهی این تعصب به تحمل هزاره ها منجر نمی شود. در حق دختران جوان هزاره و زنان جوان هزاره تجاوز می شود، اما هیچ گاهی عفت و عزت دختران و زنان هزاره به اندازه یی عفت و عزت دختران و زنان تاجیک و پشتون شده نمیتواند. اطفال هزاره ها در افشار در گهواره ها یشان توسط شورای نظار سر بریده میشود، این جنایات هیچ گاهی ترحم کسی را بر نمی انگیزد. زنان بار دار و حامله یی هزاره رحیم هایشان با برچه های شورای نظار دریده میشود. پوست های سر دختران جوان هزاره کنده می شود و با خون هاییشان یادگاری ای "گل آغا ها" بر دیوارها نقش میشود. و هیچ گاهی ترحم کسی بر انگیخته نمی شود.
دقیقا در همین مرحله ی از تاریخ است که مردی با نام مزاری می آمد و تاریخ را تکان می دهد. و به هزاره های که همه چیزهایشان را از دست داده بود، (نه ناموس نه عزت و غرور و نه هیچ چیزی دیگر) می آموزد که خشونت در افغانستان تعریف پزیز است. جواب "سنگ ره باید با سنگ بدین". ما شاهد هستیم که هزاره ها فقط جواب سنگ اندازها را سنگ دادند. میخ کوبیدند. خوب کردند. بر زنان و دختران شان اگر رحم نکردند خوب کردند. در داش ها ی حاجی غلام حسین زنده زنده سوزاندند خوب کردند. دقیقا بعداز همین مرحله یی تجویز خشونت بود که هزاره ها در جمع انسان های درجه اول آمد. و از جمع انسان های درجه 2 خارج شد. هزاره صاحب ناموس شد عزت شد . شهامت شد . غیرت شد. حقوق شد. و ............چرا هزاره ها خوب کردند که خشونت ورزیدند؟ بخاطریکه حالا دیگر هز پشتونی و هر تاجیکی میداند که تجاوز در حق زنان و دختران جوان چقدر درد دارد. تحقیر چقدر درد دارد. شکنجه کردن تا چه حد مشکل است و درد دارد.( من خودم شاهد بودم که در افشار سیافی ها و افراد شورای نظار را از سر کوه افشار با مظایل و سکر 60 بسته و از همان جا شارت میکردند. البته یک نامه گک هم می نوشتند و در جیب شان میگذاشتند که برای سیاف و یا مسعود ببرد) و قتل و مرگ چقدر درد دارد. و تا چه حد ترحم بر انگیز است. رحم یعنی چه؟ حقوق یعنی چه؟ و................................
بناست که من فکر میکنم بیشتر به توجیه مزایای خشونت ضرورت است تا به تذکر زیان های آن. افغانستان با صد سال پیش تغیر چندانی نکرده. و هیچ زمانتی وجود ندارد که دباره تاریخ تکرار نه شود. و دباره تجربه های ناکام تکرار نشود. کرزی بعد از گذشت ده سال ریاست دباره به صد سال قبل عبدالرحمن خانی بر گشتن آغاز کرده است.بر بهسود حمله میکندغارت میکندو قتل عام میکند. تعصب و نفرین بیشتر از همه وقت و شدید تر از همه وقت در کشور بیداد میکند.

ناشناس گفت...

http://www.youtube.com/watch?v=b90oCSkQogM
خوانندگان گرامی به لینک فوق مراجعه کنید و راجع به رزاق مامون از زبان پدر رفیع بشنوید

هادی رسالت گفت...

آقای هاتف سلام
هر بار می گشایم خالیست. حد اقل نوشته های گذشته یی تان را بگذاریداز هفته نامه یی قدرت و آسمایی

ناشناس گفت...

تمام کردی هاتف؟

عباس فراسو گفت...

سلام
اميدوارم كه خوب و سلامت باشي
چندي است كه نمي نويسي، اميد كه صحتمند و شاداب باشي.

 
Free counter and web stats