۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

لال مرچ

شام دیروز برای اولین بار به رستورانت هندی سر کوچه ی مان رفتم. قبلا از حضور تند این رستورانت «خوب صورت» یاد کرده بودم ( در زبان اردوی رایج در پاکستان خوبصورت - به همین شکل پیوسته اش- را در توصیف چیزهای پسندیده و دل نشین استفاده می کنند و ربطی به صورت ندارد!). ماجرای من و این رستورانت تازه آغاز شده و احتمالا تا دیری ادامه خواهد یافت.
می دانید که رفتن به رستورانت هندی شجاعت لازم دارد. شجاعت مقابله با مرچ. من هم پیش از ورود به رستورانت لحظه یی در پیش دروازه مکث کردم و با خودم گفتم : « مرچ چه هست که آدم از آن بترسد! زهر هم باشد به استقبال اش می روم».

فرمودم ( یعنی همان فعل فرمایش دیگر، نه؟) که برایم برنج و مرغ بیاورند. آوردند. یک جک آب هم از بهر احتیاط خواستم. غذا خیلی تند بود. زبان ام در گرفت و گلوی ام سوخت. در میانه ی این مصیبت ، صاحب رستورانت نزدم آمد و از کیفیت غذا پرسید. گفتم : واقعا عالی است. ترجمه : ای در بگیرید شما هندی ها با این ذوق مرچ گرای تان!

اگر بدانید که تند ترین مرچ هندی را - که همان «لال مرچ/ لعل مرچ» یا مرچ سرخ باشد- پرتقالی ها در قرن شانزدهم میلادی به هندوستان آورده اند ، این نکته هم بر شما مکشوف خواهد شد که چرا ما این قدر تعصب اسلامی داریم. شوخی نمی کنم. امروز اگر بخواهید مهم ترین مشخصه ی یک غذای هندی را نام ببرید همان « تند بودن» آن به یاد تان می آید. این تندی را پرتقالی ها ممکن کرده اند. در قرن شانزده. از این قرن شانزدهم باید هفت -هشت قرن دیگر هم به عقب بروید  تا به زمانی برسید که ما در افغانستان مسلمان شدیم. حالا از یک هندی بپرسید که شما چرا غذاهای این قدر تند را تا این حد خوش دارید. خواهد گفت که ما تا بوده ایم همین طور بوده ایم دیگر. از یک مسلمان متعصب افغانی هم که در باره ی ایمان محکم اش بپرسید با وضعیت مشابهی رو به رو می شوید. او هم فراموش می کند که هزار و چند صد سال در متن تاریخ طولانی بشریت پاره ی کوچکی است.  دو نفر که در فاصله ی پنجاه سال از همدیگر متولد شوند و هر دو در پنجاه ساله گی بمیرند ، یک قرن را می پوشانند. یعنی سی نفر لازم داریم تا پانزده قرن را بپیماییم.  اگر هر کدام از ما مسلمان های افغانی به پشت سر خود نگاه کنیم یک صف سی نفره را می توانیم ببینیم. حال ، سوال این است: آیا می توان گاهی از این سی نفر و آگاهی و ذوق و فلسفه و هنر و دانش و باید ها و نباید های شان فراتر رفت و در پهنه ی بزرگ تری از جغرافیا و در عمق بیشتری از تاریخ به جست و جوی چشم اندازهای دیگر هم پرداخت؟  

راستی از یادم رفت بگویم که برنج شان خوب پخته نشده بود.

۳ نظر:

ساعی گفت...

آقای هاتف سلام علیکم.رستورانت هندی هم برای تنوع چیز خوبی است به خصوص که در نزدیکی آدم باشد. ولی آن چه که برای من جالب است این است که ذهن سیال و جولانگر شما در مثل از یک غذای تند یا دیدن تصویر و خواندن یک پاراگراف بی ربط به کجاها می رود و به چه نتایج و گاهی سوالاتی می رسد. با این همه جای لال مرچ رهانه نبود، حق اش بود که در ریخته ها، حساب اش را کف دست اش می گذاشتی. در آن صورت شاید خوانندگان ات هم دچار سردرگمی نمی شدند.

A.K.Hazara گفت...

salam Haatef gramie;
if i am not wrong, i think you have told us before that you have become or ''are'' a vegetarian!? hope you enjoyed your chicken & rice..

سخیداد هاتف گفت...

دوستان عزیز سلام ،
ا.ک.هزاره گرامی ،
بلی. من سال ها گیاه خوار بودم. اما طبیبان وادارم کردند که دست از گیاه خواری بردارم. من در سال دو هزار و نه تحت عمل جراحی ستون فقرات قرار گرفتم و به من گفته شد که ادامه ی گیاه خواری در شرایط بعد از عمل هرگز به من مجال بهبود نخواهد داد.
شبی در کابل در خانه ی یکی از دوستان کباب آورده بودند. جاوید زیرک - زیرک به جاودانه گی پیوسته ی مان- هم آنجا بود. او هم گیاه خوار بود. وقتی هر دو شروع کردیم به خوردن کباب ، نگاهی ملامت گر به همدیگر هم انداختیم. گر چه ترک گیاه خواری برای هر دوی ما علت های متفاوتی داشت.

ساعی عزیز ،
بلی. من ریخته ها را بیشتر دوست دارم. اما دریافته ام که در افغانستان مردم به مشکل می پذیرند که آدم هم رهانه بنویسد و هم ریخته ها. باید یکی از این دو را معطل کنم. و گر نه به قول شما همان سر در گمی ایجاد می شود.
شادکام باشید.

 
Free counter and web stats