۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بازی کردن با پرده ها


یکی از دوستان پرسیده که نظر من در مورد آخرت و دنیای پس از مرگ چیست. این سوال یک پاسخ مستقیم و کوتاه دارد. یکی می گوید نظر من این است که آخرتی هست و من به " آن دنیا" اعتقاد دارم. کسی دیگر می گوید که من باور نمی کنم که دنیای دیگری – پس از مرگ- وجود داشته باشد. پاسخ من به این سوال می تواند یکی از این دو پاسخ باشد و در هر دو حالت اهمیت چندانی ندارد.
اما من در این جا سعی خواهم کرد لایه ی دیگری از این مساله را بشکافم.
ما هر بار که سخنی می گوییم فراموش می کنیم که با زبان یا در زبان سخن می گوییم. باید هم همین طور باشد. چرا که اگر ما در هنگام گفتن سخنی یا بیان گزاره و اعتقادی خود ِ زبان را فراموش نکنیم ، گفتن آن سخن و بیان آن اعتقاد ناممکن می شود. نمی توانیم در همان حال که سخن می گوییم ( سخن 1)  از خود بپرسیم که چه می گوییم و چه گونه سخن می گوییم و اصلا سخن گفتن و از زبان استفاده کردن چه گونه کاری است ( سخن 2). اگر این سوال ها را بپرسیم و در صدد یافتن پاسخ به آن ها برآییم ، دیگر نمی توانیم که آن سخن 1 را ادامه بدهیم. به بیانی دیگر ، ما همواره ناگزیر ایم یا سخن اصلی ( سخن 1) مان را تعطیل کنیم یا سخنی را که در باره ی این سخن اصلی می گوییم ( سخن 2) از کار بیندازیم.
حال ، شما این دنیایی را که در آن زنده گی می کنید دارید. آیا به " آن دنیا" یعنی دنیای پس از مرگ اعتقاد دارید یا ندارید؟ شما هر جوابی که به این سوال بدهید ، آن جواب تان از جنس سخن 1 است. مثلا اگر بگویید که به آن دنیا اعتقاد دارید ، این سخن اصلی شما است و بیانگر اعتقاد تان. اگر بگویید که به آن دنیا اعتقاد ندارید ، باز سخن اصلی یا سخن 1 تان را بیان کرده اید. حالا وقتی که از کار بیان اعتقاد تان در این زمینه فارغ شدید ، بنشینید و این سخن 1 تان را از این نظر که با چه زبانی بیان شده کالبد شکافی کنید.  یعنی در باره ی سخن 1 تان بیندیشید و اندیشه ی تان در این مورد را به بیان بیاورید. وقتی که این کار را کردید سخن 2 تان را تولید کرده اید.
اکنون در این دو عبارت دقت کنید :
- این دنیا
- آن دنیا
ما چیزی داریم به نام " این " و چیز دیگری داریم به نام " آن". هیچ " این" ی بی " آن" نیست. وقتی در نقطه ی الف هستید نقطه ی ب " آن" است. اگر بروید و در نقطه ی ب بایستید ، آن گاه نقطه ی ب این می شود و نقطه ی الف آن. نمی توان گفت که نقطه ی ب همیشه " آن" است و نقطه ی الف همیشه "این" است. بسته گی به این دارد که شما در کجا ایستاده باشید. این دوگانه ی زبانی این/ آن محصول کارکرد مغز ما و ظرفیت ادراکی اش هست. در همه ی زبان ها "این" و " آن" داریم. البته تجربه ی این و آن در هر زبانی بیان متفاوتی یافته ، اما بنیان تجربی مفهوم این و آن در همه ی زبان ها همان ظرفیت ادراکی مشترک بشری ما است. تا آدمی زاده همین است که هست این و آن هم با او خواهند بود.
اکنون شما به دنیایی که در آن زنده گی می کنید ( با هر برداشت و تصویری که خود از دنیا دارید) اشاره بکنید. ناگزیر باید بگویید : این دنیا. همین که گفتید " این دنیا" ذهن تان ناگزیر جفت این مفهوم را که همان " آن دنیا" باشد نیز خواهد آفرید. شما نمی توانید بگویید این سر ِ خانه و آن سر ِ خانه و این طرف ِ دریا و آن طرف ِ دریا و ... اما نوبت که به " این دنیا" رسید ، خاموش شوید و نگویید " آن دنیا". وقتی که کسی می میرد می گوییم که او از " این جهان" رفت. این را به خاطر اعتقاد مذهبی مان نمی گوییم. در واقع راه  ِ دیگری نداریم. هر کس که از " این جهان" برود، لاجرم  به جفت ِ مفهومی مقابل این جهان یعنی " آن جهان" می رود.
می خواهم بگویم که " آن جهان" را دین به ما معرفی نکرده. خود ما – با این سامانه ی مغزی و ادراکی که داریم- حتما به مفهوم "آن جهان" می رسیده ایم و رسیده ایم. در ضمن ، برای آدمی زاده دشوار بوده که جهان پس از مرگ را، آن جهان را ، " جهان ِ نیستی" ببیند. ترس از پایان یافتن و نابود شدن و به هیچ رسیدن و تلاش برای گریز از چنین سرنوشتی تاریخ آدمی زاده را سرشار کرده از جهد برای جاودانه گی. جزئیات این جهد را می توان در تاریخ اسطوره سازی های بشر دید. این است که بشر همواره این پیام را که " آدمی با مرگ پایان نمی یابد" گوش نوازتر و آرام بخش تر یافته است. ما آدم ها دوست داشته ایم که " آن جهان" مان جهان نیستی نباشد. دین هایی که از حیاتی دیگر و جهانی دیگر خبر داده اند دقیقا بر چنین زمینه یی عمل کرده اند.
اکنون ، به پاره ی مشکل تری از این مساله می رسیم. ما با پیروی از دو گانه ی " این" و " آن" موفقانه زنده گی می کنیم. یعنی این دو گانه ی زبانی و مفهومی به ما یاری می رسانند که به کنش ها و واکنش های روزمره ی زنده گی مان نظمی مفید بدهیم. هر وقت که در این طرف ِ دریا هستیم ، آن طرف دریا هم واقعیت دارد. هر وقت در این شهر هستیم ، آن شهر هم هست. به این ترتیب مطمئن هستیم که این و آن های ما به واقعیت ها اشاره می کنند و تایید کردن این اشارات هم با تجربه ممکن است. مشکل زمانی رخ می نماید که ما کل زنده گی و کل جهان را با اشاره ی " این" نشان بدهیم. در این جا ممکن است همین " این" یک جفت واقعی ِ " آن " داشته باشد و ممکن است نداشته باشد. چون برای آزمودن چنین چیزی ما ناگزیر ایم از این سامانه ی مغزی و ادراکی که داریم بیرون برویم. باید برویم ببینیم که " آن" ی هست یا نیست. اما وقتی که از این سامانه ی مغزی و ادراکی بیرون برویم ، دیگر خود دو گانه ی " این" و " آن" هم از هم می پاشد و دیگر چیزی برای آزمودن نمی ماند. کسانی هم که مرده اند ، باز نگشته اند تا به ما خبر بدهند. این است که اگر چه دو گانه ی " این" و " آن" برای زنده گی در پاره های مشخص این جهان خوب کار می دهد و برای نظم بندی واقعیت های زنده گی سود مند است ، وقتی نوبت به کل این جهان و این زنده گی می رسد با مشکل رو به رو می شود. به بیانی دیگر ، " این" و "آن" ابزارهای مناسبی برای اشاره کردن به موقعیت های جزئی اند. اما عادت کردن ذهن ما به استفاده از این ابزارها به این معنا نیست که اگر ما چاره یی نداشته باشیم جز این که بگوییم " این جهان" ، این اشاره حتما و لزوما از واقعیت دیگری به نام " آن جهان" پرده بر می دارد. خلاف اش را هم نمی توان با قطعیت گفت.

اکنون ، نکته ی جالبی که در این میان هست این است که – چنان که در آغاز گفتم- ما نمی توانیم همزمان هم اعتقاد یا اعتقاد نداشتن خود به آن دنیا را بیان کنیم ( سخن 1) و هم به بازی های زبانی ای که در ضمن بیان اعتقادات خود درگیر شان هستیم دقت کنیم و نتیجه ی دقت خود را بر زبان بیاوریم ( سخن 2). نتیجه این می شود که ما در مقام بیان عقاید خود در این موارد بر "احوال" شخصی خود تکیه می کنیم. و این احوال شخصی شامل وضعیت روانی ، خاطره ها و پیوند های درونی و حسی ما در زمان ها و مکان های مختلف می شود. وقتی که در ساختار شناختی و زبانی بیان اعتقادات خود دقت می کنیم و در این زمینه اندیشه ی خود را عرضه می کنیم ( سخن 2) متوجه می شویم که میان این دو مرحله به آسانی نمی توان پل زد. این است که اگر پای شکافتن این اعتقادات و بیان شان به میان بیاید و هر کدام از ما مهارت درگیر شدن با بازی های زبانی را پیدا کنیم ، احتمالا کسی پیروز میدان نخواهد شد و سکوت سنگینی جای مباحثات را خواهد گرفت. اگر من بگویم که من به دنیای پس از مرگ اعتقاد دارم ، عده یی ناراحت خواهند شد. اگر بگویم اعتقاد ندارم ، عده یی دیگر بر خواهند آشفت. چرا که هر دو گروه  بیان احوال شخصی مرا با احوال شخصی خود محک خواهند زد و به تناسب واکنش نشان خواهند داد. اما آن هایی که با این مباحث آشنایند ، پیشاپیش اهل رحمت اند و می دانند که تو مهربان باش ، دنیا و آخرت را بگو آب ببرد.

۱ نظر:

mehrwarz گفت...

من گاهی برهان نظم را همین گونه می بینم.
فکر می کنم این قاعده که می گوید هر نظمی ناظمی دارد فقط در مورد جزییات در همین زمین ما مصداق دارد و وقتی به مجموعه ی عظیم آفرینش می بینیم نمی توانیم مطمئن شویم که این قضیه صادق باشد.
اصلا در یک دید وسیع تر نمی توانیم به صراحت بگوییم که این جهان عظیم منظم هست یا نه؟
میلیونها کهکشان بی سرو پای همین طور لجام گسیخته به سوی بی نهایت ها در حال انبساط اند. آیا اینها منظم اند؟ نظم در همین سیاره ی کوچک ماست. آیا می توان قواعد نافذ در این سیاره ی کوچک خود را که در مقیاس نجومی به دانه ی ارزن شباهت دارد به کل این جهان غول آسا تعمیم داد؟

 
Free counter and web stats