۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

مشکل ِ " اکرم" و "اتقی"


من از بس شنیدم که گرامی ترین شما در نزد خداوند متقی ترین شما است ، ناگزیر شدم در این مورد کمی فکر کنم. دامنه ی این بحث در ذهن خودم بسیار گسترده شده اما خلاصه اش فعلا این می شود :

منزلت اجتماعی سرمایه ی مهمی است و با این سرمایه می توان بسی کارها کرد. از همین رو همه ی کسانی که بر اهمیت این سرمایه واقف اند در پی به دست آوردن آن نیز هستند. نکته ی مهمی که باید در این جا به آن اشاره شود این است که منزلت اجتماعی محصول نگاه مردم یک جامعه به جایگاه فرد است. بنا بر این نمی توان پیش خود نشست و فارغ از روندهای غالب اجتماعی برای خود منزلت تراشید. به یاد داشتن این نکته از این جهت مهم است که بعضی از روند های نسبتا پایدار در روان شناسی اجتماعی هستند که به آسانی جای خود را به ابتکارات ناشی از دریافت های فردی نمی دهند. مثلا اکثریت قاطع آدم ها پول را دوست دارند. حال اگر کسی بر اساس دریافت های فردی خود طرحی عرضه کند که در آن دوست نداشتن پول اصل باشد ، چانس پذیرفته شدن این طرح در جامعه بسیار اندک است. این روند های پایدار در روان شناسی اجتماعی غالبا بر محور "دارایی" می چرخند. دارای قدرت قهریه بودن ، دارای پول بودن ، دارای دانش ها و مهارت های مفید بودن ، دارای حسن ظاهری بودن ، دارای توانایی سخنوری بودن ، دارای پیشینه ی خانواده گی برجسته بودن و امثال شان را می توان به عنوان نمونه های منزلت آور ذکر کرد. این دارایی ها می توانند به اشکال مختلف جلوه گر شوند و ممکن است در چند و چون هر کدام از آن دگرگونی هایی پدید بیایند ، اما این دارایی ها در اکثر مواقع و در اکثر جوامع عوامل منزلت ساز هستند. اهمیت و تاثیر گذاری این دارایی ها یا عوامل منزلت ساز به حکم کسی پدید نیامده اند و با دستور کسی هم از میان نمی روند. در واقع ، کارآمدی این عوامل یا دارایی های منزلت ساز در تاریخ حیات جمعی آدم ها آزموده شده است . تجربه ی این کارآمدی به گونه یی بوده  که تا به زمان ما رسیده به امری بدیهی تبدیل شده است. این است که مثلا نمی توان به کسی توصیه کرد که اگر می خواهی منزلت اجتماعی قابل توجهی پیدا کنی سعی کن بی پول باشی ، به وضع ظاهری ات نرسی ، لباس های ژنده بپوشی ، از سواد بگریزی ، با لکنت سخن بگویی و برای همه روشن کنی که در این دنیا هیچ کسی نداری و از طریق گدایی روزگار می گذرانی. امروز اگر کسی چنین توصیه یی به ما بکند ، ما در سلامت عقل خود او شک می کنیم.
حال ، در پاره یی از تاریخ و در قطعه یی از زیست گاه آدمی دینی آمد به نام اسلام. اسلام در نظام منزلت اجتماعی موجود در جامعه ی عرب آن روزگار خللی عمیق افکند. مثلا برای یک غلام سیاه به نام بلال حبشی منزلت اجتماعی احترام انگیزی داد که پیش از اسلام کسی تصور اش را هم نمی کرد. در برابر ، بسیاری از بلند پایه ترین اشراف جامعه را از مسند های مجلل شان پایین آورد. اسلام این کار را به کمک یک اصل اعتقادی تازه انجام داد. آن اصل این بود : ان اکرمکم عندالله اتقیکم . یعنی : آن کس از شما در نزد خداوند گرامی تر است که متقی تر باشد.  به بیانی دیگر ، اسلام گفت که تا وقتی که شما خداوند یگانه را نمی شناختید و از او اطاعت نمی کردید معیار منزلت اجتماعی تان چیزهایی دیگر بودند. حالا که قرار است خداوند واحد و احد را بشناسید و بپرستید بدانید که در چشم او منزلت شما بسته گی به تقوای تان دارد و نه مثلا به این که چه قدر پول دارید ، رنگ پوست تان چه گونه است ، از کدام نژاد یا سلسله ی خاندانی هستید ، چه قدر درس خوانده اید ، چهره ی زشت یا زیبا دارید و از این قبیل.
اکنون ، برای این که بتوانید به اصل " آن که با تقوا تر است در نزد خداوند گرامی تر است" پا بند بمانید به دو چیز نیاز دارید : یکی این که قبول کنید که مهم چیزی است که خداوند می گوید و نه آنچه جامعه و مردم می گویند. دیگر این که دقیقا بدانید که تقوا چیست تا مطمئن شوید که رفتاری که در پیش گرفته اید رفتار یک آدم متقی است و نه چیزی دیگر. حالا سوال این است که خداوند چه می گوید و مردم چه می گویند؟ حرف های مردم زمانه ی خود را می دانیم. برای این که بدانیم خداوند چه می گوید ( و آن چه او می گوید مهم تر است) چاره یی نداریم جز این که به کتاب او – یعنی قرآن- مراجعه کنیم. در همین قرآن باید پیدا کنیم که منظور خداوند از تقوا چیست و آن گاه به آن چه او می گوید اعتقاد بورزیم و عمل کنیم. مشکل دقیقا از همین جا شروع می شود. حالا این مشکل را شرح می دهم :
هیچ کس نمی تواند قرآن – یعنی سخن خداوند- را مثل خود خداوند بخواند. آدم ها هر بار که قرآن را بخوانند با پیش فرض های انسانی خود می خوانند. من با یک پیش فرض وارد قرآن می شوم و می گویم که مقصود از فلان کلام خداوند این است. کسی دیگر با پیش فرضی دیگر وارد قرآن می شود و مقصودی دیگر در کلام خداوند می یابد. این یکی می گوید معیار منزلت انسان تقوا است و آن دیگری هم می گوید که معیار منزلت انسان تقوا است. اما این می گوید منظور از تقوا این چیزها است و آن دیگری می گوید نه ، منظور از تقوا آن چیزهای دیگر است. مثلا این مفسر معتقد است که آدم متقی کسی است که از او ضرری به کسی نرسد و برای تحکیم این برداشت خود ده آیه از قرآن شاهد می آورد. آن مفسر دیگر معتقد است که متقی آن است که در کشتن کافران تردیدی به خود راه ندهد و او هم از همان قرآن بر درستی برداشت خود گواه می آورد. حالا متقی واقعی ( آن گونه که واقعا منظور خداوند است) کیست؟ دریغا که برای باز کردن این گره هیچ راهی وجود ندارد. یعنی تا ما بخواهیم معنای متقی را آن گونه بفهمیم که خداوند منظور کرده است این فیلتر فهم انسانی و حجاب پیش فرض ها بر چشمان ما می افتد و حاصل نگاه های ما همین هایی می شود که به شکل تفاسیر و برداشت ها در میان ما موجود اند. این یک وجه مساله است.
وجه دیگر مساله این است که اساسا منزلت اجتماعی خود خداوند را هم ما تعیین می کنیم. قرار بود که معیار منزلت بخشی و منزلت شناسی ما تقوا باشد و نه چیزی دیگر. اما شما در صفاتی که برای خداوند قایل ایم دقت کنید. مهم ترین صفت هایی که به او می دهیم همان هایی اند که در میان خود ما منزلت ساز اند. منتها در مورد خدا آن ها را بزرگ تر می کنیم. می گوییم خداوند قادر مطلق است ( یعنی دارای قدرت است). می گوییم خداوند جمیل است ( یعنی دارای زیبایی است). می گوییم خداوند مالک زمین ها و آسمان ها و همه ی هستی است ( یعنی دارای ثروت است). می گوییم خداوند بخشاینده و مهربان است ( یعنی دارای موقعیتی است که از آن موقعیت می تواند به ما رحم کند و  ما را مورد لطف خود قرار دهد) . می گوییم خداوند قهار ، جبار و متکبر است ( یعنی دارای موقعیتی است که می تواند ما را مورد عتاب قرار دهد). می گوییم خداوند عالم مطلق است ( یعنی دارای دانش است). می گوییم خداوند یگانه است ( یعنی آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد) و از این قبیل.
حال ، وقتی که ما در میان خود منزلت اجتماعی خود خداوند را با دارایی ها و عواملی تعیین می کنیم که در بالا ذکر شدند ، چه گونه می توانیم وقتی که نوبت به تعیین منزلت اجتماعی انسان ها رسید این دارایی ها و عوامل را به کناری بگذاریم و تقوا را معیار قرار بدهیم؟ آن هم تقوایی را که بر سر معنا و مصداق اش هیچ به توافق نمی رسیم. به این می ماند که کسی خرما بفروشد و بگوید سیب میوه ی خوبی است. آن گاه مردم پیش او بروند و بگویند : اساسا این که ما این قدر به خود تو احترام داریم به خاطر این است که خرما می فروشی و ما هم خرما را دوست داریم ، و گر نه کجا از تو قبول می کردیم که سیب میوه ی خوبی است.
 نتیجه چه می شود؟
نتیجه این می شود که :
1- کسانی که فکر می کنند با عرضه کردن معیار "تقوا" مساله ی منزلت اجتماعی یا دینی افراد حل می شود گمان خطایی می زنند. چرا که از یک سو بر سر تعیین مصداق های خود همین معیار تا ابد مناقشه ادامه خواهد داشت. ثانیا شما هر چه بر تقوا هم پا فشاری کنید آدم ها در تعیین منزلت اجتماعی افراد بر همان معیار قدیمی " دارایی ها" ( آن گونه که در اول این نوشته آمد) تکیه خواهند کرد.
2-  اسلام آمد و در یک روند نسبتا فراگیر و پایدار در روان شناسی اجتماعی جامعه ی عرب موقتا خلل افکند ، اما دیر یا زود آن روند دو باره بر می گشت و در جامعه غالب می شد. یعنی اگر در گذشته مردم در دامن فرهنگ بت پرستی نظامی از منزلت بخشی اجتماعی داشتند ، اینک در دامن فرهنگ اسلام همان نظام را احیا می کردند. و کردند. شاعر گفت : آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/ عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی. اما واقعیت آن است که همین است که هست. نه عالمی از نو می توان ساخت و نه آدمی.
3- قیام امام حسین – با تمام حسن نیتی که در آن نهفته بود- قیام علیه یک روند پایدار تاریخی بود که جلو اش را با قیام  نمی شد گرفت. در همه ی نبردهای حق علیه باطل شعار های دو طرف مخالف هم اند ، اما آدم های هر دو جبهه به یک سان آدم اند و تابع پیچ و تاب های روانی و روانشناسی اجتماعی کمابیش مشابه. یعنی همان خلوصی که در جبهه ی باطل روز به روز کمرنگ تر می شود ، در جبهه ی حق هم به همان اندازه کمرنگ تر می شود. و این رویداد بیش از آن که تابع حق بودن و باطل بودن آدم ها باشد ، تابع عامل آدمیت و آدمیت جمعی شان است.
4- دموکراسی دست شستن از معیار تقوا است و قبول کردن خواسته های فارغ از تقوای آدمی در یک چارچوب معقول. به عبارت دیگر ، در دموکراسی تقوا یعنی تقوا در چارچوب قرارداد اجتماعی. پارسایی یعنی احترام به قانون عرفی. این است که در یک جامعه ی دموکراتیک اگر مردم بر اساس ترجیحات رایج در روانشناسی اجتماعی خود یک هنر پیشه یا آواز خوان را به بزرگ ترین منزلت اجتماعی بر کشیدند کسی نگران نمی شود. اما اگر همان آواز خوان محبوب از چراغ ترافیکی به صورت غیر قانونی عبور کرد ، او را جریمه می کنند. معنای این کار این است که ما نمی توانیم برای همیشه تعیین کنیم که چه کسی بر اساس معیار تقوای واقعی گرامی تر است. تنها کاری که ما می توانیم این است که بر اساس معیارهای ملموس تر و مدیریت پذیرتر حد اقل هایی برای یک رفتار سالم اجتماعی تعیین کنیم و تعیین منزلت اجتماعی را بگذاریم به جامعه و معیارهای رایج در این جامعه.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

سلام اقای هاتف

به نظرم _ بدون انکه بخواهم تعریف و تمجید کنم _ این نوشته را یکی از بهترین ها در میان نوشته های تان می توانم بدانم. آن قدر در آن ظرافت دید دیده می شود که راستش کمی حسادتم را بر انگیخت. انسانم دیگر !

من به این باروم که این معیارهای منزلتی که شما نام بردید، طبیعی هستند. به این معنی که اگر کار اساسی مغز انسان ها را بقای نسل بدانیم، انطور که بیولوژی می گوید، مغز ما در طول هزاران سال، اینها را به عنوان عوامل مهم بقا در میان جامعه، برای خودش بزرگنمایی کرده است. این بزرگنمایی عوامل موفقیت در بقا حتی در میان جوامع حیوانی که مشاهده می شود. یک شیر حتما مجبور نیست که با شیر دیگر بجنگد تا بداند که اقا کسیت. نشانه های دیگری هم است که مغز شیر می تواند با دریافت آنها بفهمد که اصلا مجادله به نفعش است یا نه.

کاکا

هادی رسالت گفت...

آقای هاتف سلام و درود ما بر شما باد.
راستش هر بار که نوشته های شما را میخوانم، هر بار از صدق دل خداوند را سپاس میگویم.
شما منحیث یک استاد بسیار چیره دست و توانا در تفهیم موضوعات نادرید.
و دوم اینکه هر بار که مینویسید باب تازه ی میگشایید.
این مهم نیست کسانی دیگری نیز از این نوع دغدغه ها دارد. مهم این است که کسی بتواند این دغدغه هارا توجیه مستدل و منطقی کند.

رسول گفت...

درود هاتف گرامی
خیلی زیبا بود.

ناشناس گفت...

سلام اقای هاتف
خوب بود نوشته شما هم یک تفسیر است روی گپای بحث کردید که ازبزرگترین دغدغه ها در زندگی من است بعضی وختا شک میکنم به این که ذهن ما توان تفسیر مسایل ماورای طبیعت راندارد اما فراتر ازین دغدغه ها حیات بعد ازمرگ است میخواهم بپرسم که توجیه شماشما از زندگی پس ازمرگ چیست ؟؟ حتما میگین که برایم مهم نیست زندگی بعد ازمرگ است یانه من برای حال زندگی می کنم.

موفق باشید!!

شناس

 
Free counter and web stats