هر سال یک روز عاشورا دارد. در این روز امام سوم شیعیان یعنی امام حسین به دست لشکر یزید به قتل رسید. شصت و یک سال پس از هجرت پیامبر اسلام به مدینه اسلام ِ انقلابی پیامبر با اسلام سلطنتی بنی امیه در افتاد و برای اولین بار رسما شکست خورد. امام حسین نواسه ی پیامبر اسلام بود و آدم فکر می کند که کشتن او و اعضای خانواده اش قاعدتا نباید کار آسانی بوده باشد. معاویه فرزند ابوسفیان در زمان خود نمی توانست علی را از سر راه خود بردارد. همو با امام حسن برادر بزرگ تر امام حسین هم صلح کرد. اما وقتی که نوبت به امام حسین رسید ، دیگر از سر راه برداشتن او آسان شده بود. این در حالی است که از آغاز هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه تنها شصت و یک سال گذشته بود. وقتی که به آرایش نیروها در سال شصت و یک هجری نظر می کنیم می بینیم که اکثر مسلمانان ِ آن زمان جانب امام حسین را نگرفتند. در روز عاشورا جمعی کوچک از یاران امام حسین در برابر شمار بزرگی از افراد وفادار به یزید قرار گرفتند. هر دو طرف هم مسلمان بودند. حال ، روایت غالب از ماجرای عاشورا این است که امام حسین و یاران او در نبردی نابرابر مظلوم واقع شدند و جان های خود را از دست دادند. می توان این روایت را پذیرفت. با وجود این ، این سوال هنوز پاسخ می طلبد که چرا در کمتر از یک قرن پس از ظهور اسلام آنانی که نماینده گان واقعی مسلمانی بودند در چنان " موقعیت مظلومانه" قرار گرفتند و چرا به قتل رساندن نواسه ی بنیان گذار قدرتمند اسلام در مدتی چنان کوتاه امکان پذیر شد؟ به این سوال می توان به دو گونه جواب داد : یکی این که بگوییم سلسله یی از بخت ها و تصادف ها سبب شدند که اردوگاه یزید قدرت مند تر شود و یزید بتواند امامان برخاسته از خانواده ی بنی هاشم را به حاشیه براند. دیگر این که قبول کنیم که اسلام سلطنتی یزید برای اکثر مسلمانان آن روزگار جاذبه ی بیشتر داشت و اکثر مردم خود را با اسلام سلطنتی همسو تر و راحت تر می یافتند. نمی توان آن اکثریت را منحرف ، پشت کرده به حق و سست ایمان دانست. چرا که اگر این کار را بکنیم ، تازه باید توضیح بدهیم که چرا آن اکثریت چنان شدند.
اگر اکثر مسلمانان آن روز به امام حسین همین طور نگاه می کردند که شیعیان امروز می کنند ، آن ها اجازه نمی دادند که واقعه ی عاشورا به آن شکل پیش بیاید. در واقع ، در آن دوره های آغازین بزرگان بنی هاشم و نزدیکان پیامبر امتیاز خاصی نداشتند و مردم هم آنان را در ردیف دیگر رهبران جامعه ی عرب آن روزگار می دیدند. در آن وقت می شد حتا مسلمان نشد. می شد با پیامبر مخالفت کرد. می شد با علی جنگید و مسلمان بود. می شد طرف یزید را گرفت و مسلمان ماند. می شد از جبهه ی علی به جبهه ی معاویه رفت و بر عکس. به بیانی دیگر ، در آن زمان مردم در متن یک واقعیت پیچیده اما نرمال اجتماعی زنده گی می کردند. این طور نبود که در یک سو سیاهی مطلق باشد و در دیگر سو سپیدی مطلق و از مردم خواسته شود که یکی را انتخاب کنند. به صورت طبیعی هم علی طرفدارانی داشت و هم معاویه. هم امام حسین پیروانی داشت و هم یزید. و این طرفداران در هر دو طرف دلایلی برای حمایت از رهبران خود داشتند.
حال ، ما پس از هزار و پنج صد سال با بافت واقعی جامعه ی عرب آن روزگار تماسی نداریم. ما با خرده تعاملات درونی آن جامعه پیوند تجربی نداریم. ما از تجربه های روزمره ی مردم آن زمان کنده شده ایم. آنچه ما فعلا در دست داریم چند روایت ساده سازی شده در باره ی آن جامعه است. بنا بر این روایت در جامعه ی عرب آن روزگار جریان روشنی وجود داشت به نام حق و جریان کاملا متمایز و روشن دیگری وجود داشت به نام باطل. هر کس ایمان واقعی داشت و مسلمان واقعی بود به جریان حق می پیوست و هر کس که منحرف یا تحت تاثیر ترس و منفعت بود به جبهه ی باطل می رفت. همه چیز روشن بود و فقط دو چشم بینا لازم بود تا آدم ببیند که حق چیست و باطل کجاست؟ در یک سو مثلا مولای متقیان ، امیرمومنان حضرت اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام بود و در سوی دیگر معاویه ، آن مرد مکار و دنیا پرست که از اسلام بویی نبرده بود. در یک سو سید اهل بهشت ، نور چشم پیامبر ، فرزند علی مرتضی و فاطمه الزهرا حضرت ابا عبدالله امام حسین علیه السلام بود و در دیگر سو یزید لعین شرابخواره ی میمون باز. ما وقتی چنین روایتی را می خوانیم ، می شنویم و به دیگران عرضه می کنیم معمولا از یاد می بریم که این روایت یک جانبه ، بسیار ساده سازی شده و کاملا عاری از پیچیده گی های موجود در یک جامعه ی واقعی است. ما می گوییم امام حسین مثل خورشید فروزان بود و یزید همچون شبی تیره. اما فراموش می کنیم که در آن زمان مردم آن دو را دو تن از رهبران جامعه ی خود می دیدند که با هم اختلاف دارند. اگر این طور نمی بود امکان نداشت که کشتار کربلا به آن آسانی اتفاق بیفتد.
نکته ی مهم در این میان این است که وقتی ما پس از هزار و پنج صد سال در روز عاشورا عزا می گیریم ، گریه می کنیم و بر سر و تن خود می زنیم فکر می کنیم که ما این کار ها را به خاطر حق و حقیقت و عدالت می کنیم. و اگر پای حق و حقیقت و عدالت و مظلومیت در میان نمی بود اصلا به این کارها دست نمی زدیم. اما در واقع ما در چنبره ی یک تکرار گرفتار آمده ایم و این تکرار اینک پاره یی از هویت ما شده است. فقط کافی بود در یک خانواده ی سنی متولد شویم تا عاشورا و امام حسین برای ما یکسره معناهایی دیگر پیدا کنند. اکثر مسلمانان مراسم عاشورا را مثل شیعیان برگزار نمی کنند. نه به خاطر این که آن ها مساله را بهتر می فهمند. بل به این خاطر که آن ها ادامه دهنده گان انتخابی اند که قرن ها پیش دیگران برای شان کرده اند. شیعیان هم به نوبت خود ادامه دهنده گان انتخاب دیگری هستند که قرن ها پیش عده یی دیگر کرده اند. حال ، یک سنی در عاشورا سینه نمی زند و نوحه نمی خواند و چون این کارها را نمی کند برای این موضع خود منطق و دلیل هم پیدا می کند. یک شیعه در عاشورا می گرید ، می نالد ، سینه می زند و نوحه می خواند و چون این کار ها را می کند بسیار دلیل هم پیدا می کند که نشان بدهد کار درستی می کند. از عاشورا که بگذریم می بینیم که آن سنی و شیعه به اصطلاح سر و ته یک کرباس اند. به این معنا که آن سنی که در عاشورا نمی گرید و امام حسین را مثل شیعیان بزرگ نمی کند در صد جای دیگر می گرید و آدم های دیگری را مظهر حقیقت ربوبی می شناسد و به آسمان ها می برد. آن شیعه که در عاشورا برای مظلومیت حق و حقیقت می گرید و سینه می زند ، در صد جای دیگر حق و حقیقت را به ساده گی زیر پا می کند. این است که اگر در جامعه یی چون افغانستان یک سنی با عاشورا به گونه یی برخورد می کند و یک شیعه به گونه یی دیگر ، هر دو تنها رسم های تکرار شده ی آبایی خود را به جا می آورند. دست تصادف " خادم حسین " را در یک خانواده ی شیعه به دنیا آورده و حالا او کشف کرده که برگزار کردن عاشورا به فلان ترتیب به هزار دلیل درست است. اما جفت همین خادم حسین به تصادف در پنجشیر و در یک خانواده ی سنی به دنیا آمده و اسم اش را " غلام دستگیر" گذاشته اند. حالا هر چه به غلام دستگیر می گوییم که برود و سینه بزند راضی نمی شود و می گوید : "من تعجب می کنم که شما شیعه ها چرا این کارها را می کنید". اما وقتی به همین غلام دستگیر خبر می دهند که امشب در فلان مسجد برنامه ی " الله هو " است ، او در دفاع از درست بودن این برنامه هیچ کوتاهی نمی کند.
در فراسوی این رسم و آن رسم ، هنوز هم در میان مسلمانان سنی و هم در میان مسلمانان شیعه اسلام یزید غالب و شایع و محبوب است. مظاهر این اسلام یزیدی- سلطنتی را در زنده گی پیروان این دو فرقه ببینید. شما بلال حبشی را با آن شکل و شمایل روزگار برده گی اش زنده کنید و بدون اسم در هزاره جات امروز بگردانید. اگر همه او را " سیاه زنگی" گفته از پی اش نیفتادند و ریش خند اش نکردند ، گریبان مرا بگیرید.همان بلال را در سر تا سر افغانستان بگردانید و ببینید که چند نفر از سنی ها به نام او مسجد می سازند. پیامبر اسلام گفت که مسلمانان با هم برادر اند ( خیر است که خواهران را از لفظ انداخت). برادری مسلمانان را در همین افغانستان خود مان که دیده اید. فخر فروشی به خاطر نژاد و نسب و قبیله و پول و قدرت و شکل ظاهری و رنگ پوست در اسلام نکوهش شد. گفته شد که در اسلام معیار ارجمندی پارسایی است. چند نفر مسلمان پارسا می شناسید که نژاد و خانواده و قبیله و دکان و چوکی و راحت و منفعت خود را بر آن ِ دیگران ترجیح ندهد؟ چند مسلمان عادل می شناسید؟ چند مسلمان ِ نیفتاده بر درگاه ِ دنیا می شناسید؟
این است که می گویم اولا فهمیدن چیزی چون عاشورا و کسی چون امام حسین در متن یک تاریخ متعارف بشری معقول تر است و ثانیا ما که به هر حال در جبهه ی یزید هستیم ( اگر سنی هستیم و اگر شیعه هستیم) ، چه جای سینه زدن در پای علم کسی است که با یزید جنگید؟
۵ نظر:
عجب د غم مندی برار!!!
اینها که در این نوشته ونوشته های قبلی ات نشانه رفتی متاسفانه کم هم نیستند. زندگی روز مره ماپُرٍپُر و لبریزٍ لبریز است از این ها
پس وای به حالت که فهمیده ای و وای تر به حالت که اندیشه اش را می کنی
به هر حال، از من یکی، که از خواندن نوشته های روان و تحلیل زود فهم ات حض می برم، یک تشکرجانانه. تا از پا نیفتادی برای ما و خودت بنویس
شاید گفتنش درست نباشه. ولی من که شیعه هستم, حداقل درین چند روز نه سینه زدم و نه اشکی ریختم. به مسجد و مجلسی هم نرفتم. خانه بودم. دوست دارم مدتی به رواج ها عمل نکنم. (شما فکر کنید از سر تنبلی است) با زنجیر به خودم آسیب نمی رسانم. عَلَم بلند نمی کنم (دستش به انگور نمی رسه می گه ترش است) کاش مدتی مردم ما به رواج ها عمل نکنند.
می دانم که این رسم هر سال در افغانستان با شکوه تر بر گزار خواد شد. در متنش یک عده سخنرانی هایی می کنند. یکی می گه حتا اگه گریه هم نکنید و فقط وانمود کنید که ناراحت هستید, به بهشت می رید. (این آقایان شب و روز خواب بهشت را می بینند.) یک می گه حسین برای نابودی فساد قیام کرد, حال اینکه برادر خودش رییس باند قاچاق است و غرق اند در فساد. مردم به مسجد می رند برای یک لقمه نان. بعد انفجار می شه و بیش از صد نفر کشته و زخمی می شند.
خدا نکنه مردم ما هم دچار خرافاتی که در ایران رایج است شوند. ضرری که دیدیم این بود که دو روز از کار افتادیم. او هم درین بدبختی های ایران. و خوبیش اینکه دگه صدای دهل کلکین های خانه ره نمی لرزانه...
بقدر بال مگس اشک اگر بریزاند
بنامۀ عملش معصیت نمیماند
هاتف عزیز و دوستان سلام
از آن جبۀ حق که هر سال در روز معین از اصطلاحات معین مانند: انقلاب، هماسه، ایثار گری، فداکاری، شهادت، پیروزی خون بر شمشیر، مردن شرافتمندانه...و در برابر آن نیز از اصطلاحات معین مانند دستگاه ظلم و فساد، بزدل، رسوا شده، شکست خورده، دنیا پرستان، شکم پرستان، مرتدها، قدرت پرستان و...کار گرفته میشود، یک روایت جالب نیز هست و ان اینکه: در روز عاشورا پنج هزار ملایک از آسمان به کمک امام حسین آمدند، مگر اجازۀ جنگ از جانب امام حسین را نیافته و پش به آسمان بر گشتند. حال راویان این را نمی گویند کا آیا حسین فبل یا بعد از آمدن صفوف ملایک گفته بود که: آیا کسی هست که مرا یاری رساند؟
دیگر این که واضح است که ملایک بحکم خدا به یاری امام حسین آمده بودند، چنانچه خدا از هر وضع و احوال آگاه است و میداند که دوستش به کمک نیاز مند نیست جرا که سود شهادت را بر شکست دستکاه فاسد و خدا ستیز یزیدترجیح میدهد پس چرا آن صفوف ملایک را به یاری امام حسین فرستاد؟
از خود دانا تر هم دیده ای؟
سلام هاتف عزیز
حرفهایی را نوشتهاید که اگر همه بفهمند، بختیار خواهیم شد.
هرگاه میآیم اینجا و میخوانم...
همیشه باشید
ارسال یک نظر