۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

دیگر نه سلام و پرسش و خنده ...

جاوید جان سلام ,
انگلیسی " جنون کده" چه می شود؟ یک بلا زده متنی فرستاده که ترجمه کنم. این عبارت در آن هست.  هیچ عبارتی نیافتم که معادل زیبا و رسایی برای جنون کده شود. در انگلیسی کلمه ی بسیط یا مرکبی هست که این معنا را برساند؟

این متن ای میلی است که آماده ی فرستادن است. اما او نیست. اگر می بود حتما نیم ساعت بعد جواب می داد و مرا از این تنگنا بیرون می آورد.
هر وقت که ای میل ام را باز می کردم و می دیدم که جاوید زیرک نامه فرستاده خوش حال می شدم. ای میل های اش یک خطی نبودند. مفصل می نوشت و آدم را درگیر می کرد. باری در یکی از ای میل های مفصل خود نوشته بود : " ادامه از شب گذشته "! آن چه را می خواست بگوید جدی می گرفت.

نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
لعنت به سفر که هر چه کرد او کرد

۱۰ نظر:

ناشناس گفت...

سلام هاتف عزیز
اگر امکان دارد در مورد جاوید زیرک و اسد بودا اندکی معلومات دهید. در این چند روزی که به انترنت سر میزنم نام اینها زیادتر توجهم را جلب کرده اند. از کجا هستند، تحصیلات ابتدایی را در کجا و تحصیلات عالی را در کجا سپری نموده اند. موفق باشید.

حنا گفت...

دوست همسایه دل آدمی ست...
انشالله به زودی میبینیش :)

سخیداد هاتف گفت...

ناشناس گرامی ,
من از آقای اسد بودا شناخت چندانی ندارم. تنها یک بار دیده ام اش ( آن هم برای دو سه دقیقه و در ختم یک میهمانی ). اما نوشته های اش را می خوانم. در مورد اش بیشتر از این اطلاعی ندارم.
جاوید زیرک بیست و شش سال پیش به دنیا آمد. مدتی در کابل و غزنی ( جاغوری) مکتب خواند. بعد به پیشاور مهاجرت کرد و در آنجا درس خواند. نه سال پیش به امریکا رفت و در رشته ی اقتصاد سیاسی با محوریت روابط بین الملل درس خواند. پس از شش سال به افغانستان برگشت تا دو سه سالی در آنجا کار کند و بعد برای کار روی دکترای خود به امریکا بر گردد. در افغانستان رئیس یکی از برنامه های مهم دولت در وزارت احیا و انکشاف دهات بود. تقریبا دو ماه پیش هنگامی که می خواست همکار غرق شده اش ( در دریای پنجشیر) را نجات بدهد خود نیز غرق شد و دیگر نشانی از او نیافتند.

یکی از کمالات جاوید - که در این یادداشت به آن اشاره شده- تسلط کم نظیر اش بر زبان انگلیسی بود. همان ده سال پیش هم تسلط داشت. اما در سال های بعدی آن را به مرز کمال رساند.

حنا گفت...

اگه نشونه ای ازش پیدا نکردن یعنی هنوزامیدی هست... هوم؟

سخیداد هاتف گفت...

حنای گرامی
نه . امیدی نیست. باورم نمی شود , اما چه سود؟

جعفر گفت...

هاتف عزیز سلام! رفتن جاوید به این صورت فاجعه بود. یک وقتی یک متنی را ترجمه کرده بودم زیر نام "افسانگی افغانستان واحد". جاوید برایم ای میل کرد و اصل انگلیسی را می خواست. برایش به نظرم آن متن را فرستادم. ارزش آن نوشته از چشم خیلی ها دور مانده بود. اما سنتوس از دید ریزبین و تیز زیرک دور نمانده بود. یادم می آید از روزهایی که در وبلاگ ها بحث های خشک فلسفی، جامعه شناسی می کرد. کم کم از لای کتاب ها بیرون آمده بود و با سیاست دنیای واقعی و کنونی اش درگیر بود. یک ویدیواش را در یوتوب دیدم مصاحبه ای به زبان انگلیسی بود با الجزیره که از اوباما شدن در افغانستان می گفت. استعداد و توانایی اش عریان به چشم می آمد. جاوید اینگونه در ذهن من مانده است.
به هر حال فقدان او برای همه و مخصوصا برای دوستان نزدیکش چون شما تسلیت باشد. در رفتن چنین نخبه ای همه غم شریکیم. همه احساس از دست دادن می کنیم. کاشکی قصه پدیده ای چون او اینگونه ختم نمی شد و فراز و نشیب های بیشتری می خواندیم و می دیدیم. ولی خوب این قاعده بازی در این زندگی است. وقتی می روی و یا می برند مهم نیست در کجای قصه هستی و یا در کدام خوان قصه رسیده ای. این زندگی با تمام ارزشی که برای ما دارد در تصویری کلانتر بسیار مسخره و بی ارزش است.

حنا گفت...

باور نکن تنهایی ات را...

پامیروز گفت...

خیلی تاسف خوردم. مدتی هست که همه اش به جاوید و حسین علی یوسفی و دیگر هموطنایی که طی این یکی دو سال از دست رفته اند فکر می کنم. و همچنین به همه ی اونایی که طی این 9 سال از بین رفته اند. همه اش تاسف

استاد, من می خواهم در رشته یی که جاوید درس خوانده, ادامه تحصیل بدم. در افغانستان که چونین رشته یی موجود نیست. ایران هم که فکر نکنم باشه. پس باید فکری کنم! اگه در دانشگاه های کشورهای همسایه افغانستان چنین رشته یی موجود بود و شما هم اطلاع داشتید, لطف کنید حتما خبرم کنید.
همیشه می خوانم ات.

جاوید و جاویدها همیشه زنده اند.

هادی رسالت گفت...

جعفر گرامی تایک زمان فکر میکردم خلط انگیزه ها و انگیخه ها فقط زنده ها را عصبانی میکند. خصوصا وقتی کتاب ایدیولوزی شیطانی آقای سروش را خواندم. اما حالا میبیینم که مرده ها هم از این قاعده مستثنی نیست. خدا میداند که جاوید جان چقدر عصبانیست .او هرگز از قرار شناختی که آقای هاتف به ما داده به چنین قاعده های که شما به آن ایمان آورده اید باور نداشته.
از دل آقای هاتف ام خدا خبر.
آدمیست دیگه! بعضی اوقات نمیتانه احساساتشه پنهان کنه دل آدم به درد
میشه بغض گلوی آدمه میفشاره دل آدم به کفیدن میایه میخاهد که گریه کنه فریاد بزنه زیرا از دست دادن کسی که آدم او ره دوست داره و مدتی احساسات بی آلایشه شه با آدم شریک می کرده بوده(احساسات تا احساسات) بغض آدم میشکنانه و احساسات آدمه انفجار میته بعضی اوقات ای انفجارا و ای بعضها تبدیل به کلمات میشه آدمه ها هم چه تفسیر هایی که نمیکنه و چه تهمت هایی که نمی زنه تهمت های انگیخته یی. آخر احساسات آدما ره به طرز اندیشیدن شان چکار؟!!!

جعفر گفت...

سلام هادی عزیز! من شناخت نزدیک از جاوید نداشتم. شناختم محدود به همان چیزهایی می شود که نئوشته ام. اما جالب است که شما به جای جاوید مرحوم عصبانیت ایشان را نمایندگی می کنید. هرچند راستش از نوشته شما چیز خاصی نفهمیدم فقط احساس می کنم از نظر من در بالا راضی نیستید. به هر حال در این جهان ما با بیشمار آدم و تصویر و فکر روبرو هستیم. باید به یک نحوی کنار بیاییم دیگر.

 
Free counter and web stats