دوستی گفته است که مولانا از حضرت "حوا" با ستایش سخن گفته و این یعنی این که زن در چشم مولانا در واقع نه آن بوده که من دریافته ام.
به نظر من زنانی چون حضرت حوا زن نیستند. یعنی در چشم فرهنگ مردسالار این زنان از زنانه گی بر گذشته اند و از این رو به چشم آمده اند و قابل تمجید و تکریم شده اند. وقتی کسی جفت حضرت آدم و بنا بر روایت های دینی مادر بشریت باشد , آن گاه وجود چنین زنی در هاله ی عظمت و تقدسی قرار می گیرد که ناشی از موقعیت استثنایی اش هست. وقتی کسی دختر پیامبر اسلام باشد و همسر خلیفه ی چهارم مسلمین نگاه ما به او از زنانه گی اش فراتر می رود. اما مساله مساله ی زن عادی است. زنی که نمی تواند از زن بودن خود فراتر برود و موقعیتی ندارد که دیگران را وادار کند او را متشخص تر ببینند.
در فرهنگ و ادبیات ما مرد به صورت خودکار اصل است و محور و صرف مردانه گی اش کافی است که او را برتری بدهد. زن اما به محض زن بودن خود واجد ارزش برابر با مرد نیست. باید به مدد بخت یا فداکاری های بزرگ و تلاش های طاقت فرسا خود را تا آن حد بالا بکشد که دیگران ناگزیر شوند او را ببینند. آن گاه چنین زنی تنها نماینده ی خود است و بس. فرهنگ مرد سالار هم وقتی به ستایش از این زن می پردازد همان صفاتی را به او می دهد که در وجود یک مرد می پسندد. به بیانی دیگر , این زن به خاطری که از خود مردانه گی نشان داده از جمع هم گنان خود بر کشیده شده.
من فقط خواستم یکی از نمودهای فرهنگ مردسالار را در زبان مولوی نشان بدهم. فکر هم نمی کنم که مولانا مقصر بوده که چنان فکر می کرده. ما پس از چند قرن هنوز گرفتار همان ذهنیت ایم. مولانا در عصری زنده گی می کرد که در آن هیچ کسی گمان نمی کرد که زن جز آن باشد که فرهنگ زمانه در باره اش می گفت.
همین چند ماه پیش فیزیکدانی وجود موجودات دیگر در کره های دیگر کیهان را مطرح کرد و بسیاری شروع کردند به خندیدن به ریش او . یعنی به محض شنیدن چنین سخنی دکمه های ناباوری در مغز و روان ما روشن می شوند. چه می دانیم که ده قرن بعد چه می شود. اگر آن وقت برگردیم و بشنویم که ساکنان فلان سیاره روابط دیپلماتیک خود را با " اهل زمین" قطع کرده اند شاید رسما شاخ بکشیم. پس قصه ی ملامت کردن بزرگانی نیست که زن را هیچ می دانسته اند. حرف بر سر دریافتن این نکته است که اساسا بافتمان خاطره ی تاریخی و روان جمعی ما در بند انگاره های زن ستیزانه است و نمی توان با چند ابتکار حقوقی بر مشکل زن ستیزی غلبه کرد.
دوست دیگری گفته که شاید منظور مولانا از "مرد" انسان بوده باشد. شواهد بسیاری هستند که نشان می دهد نمی شده این طور بوده باشد. حتا اگر این طور بوده باشد باز می توان پرسید : چرا مرد و انسان مترادف شده اند؟
به نظر من زنانی چون حضرت حوا زن نیستند. یعنی در چشم فرهنگ مردسالار این زنان از زنانه گی بر گذشته اند و از این رو به چشم آمده اند و قابل تمجید و تکریم شده اند. وقتی کسی جفت حضرت آدم و بنا بر روایت های دینی مادر بشریت باشد , آن گاه وجود چنین زنی در هاله ی عظمت و تقدسی قرار می گیرد که ناشی از موقعیت استثنایی اش هست. وقتی کسی دختر پیامبر اسلام باشد و همسر خلیفه ی چهارم مسلمین نگاه ما به او از زنانه گی اش فراتر می رود. اما مساله مساله ی زن عادی است. زنی که نمی تواند از زن بودن خود فراتر برود و موقعیتی ندارد که دیگران را وادار کند او را متشخص تر ببینند.
در فرهنگ و ادبیات ما مرد به صورت خودکار اصل است و محور و صرف مردانه گی اش کافی است که او را برتری بدهد. زن اما به محض زن بودن خود واجد ارزش برابر با مرد نیست. باید به مدد بخت یا فداکاری های بزرگ و تلاش های طاقت فرسا خود را تا آن حد بالا بکشد که دیگران ناگزیر شوند او را ببینند. آن گاه چنین زنی تنها نماینده ی خود است و بس. فرهنگ مرد سالار هم وقتی به ستایش از این زن می پردازد همان صفاتی را به او می دهد که در وجود یک مرد می پسندد. به بیانی دیگر , این زن به خاطری که از خود مردانه گی نشان داده از جمع هم گنان خود بر کشیده شده.
من فقط خواستم یکی از نمودهای فرهنگ مردسالار را در زبان مولوی نشان بدهم. فکر هم نمی کنم که مولانا مقصر بوده که چنان فکر می کرده. ما پس از چند قرن هنوز گرفتار همان ذهنیت ایم. مولانا در عصری زنده گی می کرد که در آن هیچ کسی گمان نمی کرد که زن جز آن باشد که فرهنگ زمانه در باره اش می گفت.
همین چند ماه پیش فیزیکدانی وجود موجودات دیگر در کره های دیگر کیهان را مطرح کرد و بسیاری شروع کردند به خندیدن به ریش او . یعنی به محض شنیدن چنین سخنی دکمه های ناباوری در مغز و روان ما روشن می شوند. چه می دانیم که ده قرن بعد چه می شود. اگر آن وقت برگردیم و بشنویم که ساکنان فلان سیاره روابط دیپلماتیک خود را با " اهل زمین" قطع کرده اند شاید رسما شاخ بکشیم. پس قصه ی ملامت کردن بزرگانی نیست که زن را هیچ می دانسته اند. حرف بر سر دریافتن این نکته است که اساسا بافتمان خاطره ی تاریخی و روان جمعی ما در بند انگاره های زن ستیزانه است و نمی توان با چند ابتکار حقوقی بر مشکل زن ستیزی غلبه کرد.
دوست دیگری گفته که شاید منظور مولانا از "مرد" انسان بوده باشد. شواهد بسیاری هستند که نشان می دهد نمی شده این طور بوده باشد. حتا اگر این طور بوده باشد باز می توان پرسید : چرا مرد و انسان مترادف شده اند؟
۴ نظر:
میدونی ما زن ها هم خیلی جاها مقصریم...
خیلی جاها خودمون به این دیدگاههای مردسالارانه شاخ و برگ میدیم...
نمونه های زیادی رو اطراف خودم میبینم!
متاسفانه این تفکر مردسالارانه تو ذهن همه ما ( چه مرد و چه زن ) حک شده. اون ته ته های ذهن همه مون این تفکرات هست حتی اگه به ظاهر بگیم نه!
تا وقتی لطیفه های جنسیتی و مثل های زن ستیز محافل ما رو گرم میکنه اوضاع بهتر نمیشه!
حنای عزیز
آنچه شما گفته اید درست است. خود زن ها هم در پایدار شدن انگاره های زن ستیز سهم بسیار دارند. در افغانستان این زنان اند که وقتی می خواهند مردی را تحقیر کنند او را " زنچه" خطاب می کنند . این "چه" تصغیر را برای خرد کردن او به کار می برند. زنچه یعنی مردی که به جای نشست و برخاست ( بخوانید کش مکش) با مردان دیگر در حلقه ی زن ها در می آید و به این ترتیب شکوه و جلال مردانه ی خود را به خاک می زند.
هاتف گرامی
شاید منظورم را واضح بیان نتوانسته باشم و الا سخن من بر سری فهم درست ونادرست شما از شعر مولانا نبود بلکه منظورم تناقض گوی مولانا در مورد زن بود که دربعض اشعارش زن را بالا میبرد ودربعض دگرش فراموش میکند که در کنار مرد زن هم هست.اما درمورد اینکه ملامت کردن مولانا کاری نا صوابی است کاملا موافقم چون انسانها بمراتب قدرت مند تر از مولانا که ابزار وحی الهی را نیز در اختیار داشتند نتواستند فکر جدیدرا غیر از انچه جامعه شان در مورد زن فکر میکردند خلق کنند بلکه با اندک تغیر در بعض موارد همان افکار مرسوم زمان خودرا برای قرن ها درجوامع بعد از خود نهادینه کردند
دلیل اینکه چرا زن ستیزی هنوز درچامعه ما پر پاقرص استاده شاید این باشد که وقت انسانهای بامقام قدسی والهی درمورد زنان انگونه سخن گفته اند برای دگران خیلی دشوار خواهد بود که بر خلاف گفتار انان سخن برانند
سلام
زیبا بود. به خصوص تفاوت میان زن عادی و مثلا فاطمه زهرا، بسیار زیبا بیان شده است. متاسفانه زیاد شاهد استیم که برای زن های عادی و حتا مردهای عادی، الگوهای غیرعادی و پیچیده در هاله تقدسT یدک می کشند.
ارسال یک نظر