از همان روزهای نخست ِ ظاهر شدن داکتر رمضان بشر دوست در دنیای سیاست افغانستان ، مردم شروع کردند به داوری در باره ی او. عده یی او را دیوانه خواندند و عده یی دیگر او را قهرمانی بی بدیل دانستند. هر دو گروه ِ قضاوت گر با یک بشردوست سر و کار داشتند ، اما در گفتار و رفتار او چیزهای متفاوتی می خواندند. مثلا وضع ظاهری بسیار ساده ، سخنان صریح و موضع گیری های انعطاف ناپذیر او برای عده یی نشان از دیوانه گی می داد و در همان حال عده یی دیگر را وا می داشت که در وجود ِ او مرد شجاعی را ببیند که جز به بهروزی مردم ستم دیده ی کشور نمی اندیشد.
حال ، اگر کسی از بشر دوست انتقاد کند طرفداران او همه ی صفات ِ خوب او را یکجا در برابر آدم می گذارند. نیز ، اگر کسی نظر مثبتی در باره ی او داشته باشد مخالفان او فهرست بلندی از عیب های او را عرضه می کنند. در این میان ، آنچه رسیدن به یک داوری ِ متین را مشکل می کند این است که آدم ها معمولا در ارزش گذاری های خود یک جانبه عمل می کنند. مثلا به یکی از طرفداران بشردوست بگویید: " مردم دوستی خوب است و انعطاف ناپذیری بد است و رمضان بشر دوست مردم دوست و انعطاف ناپذیر است. حال به نظر شما مردم دوستی چه قدر خوب است و انعطاف ناپذیری چه قدر بد است؟". این طرفدار آقای بشردوست به احتمال قوی مردم دوستی را بسیار خوب واساسی خواهد دید و در برابر ، انعطاف ناپذیری را چندان مهم تلقی نخواهد کرد. به بیانی دیگر ، برای طرفداران بشر دوست آنچه بشر دوست را نیکوتر جلوه می دهد وزن بیشتری خواهد داشت و آنچه تصویر مثبت او را مخدوش کند کم اهمیت تر و کم وزن تر تلقی خواهد شد. همین سوال را پیش روی یکی از مخالفان بشردوست بگذارید. این مخالف بشردوست خواهد گفت : " درست است که بشر دوست مردم را دوست دارد ، اما این خاصیت او در برابر انعطاف ناپذیری او هیچ است. آنچه واقعا اهمیت دارد این است که آدم انعطاف پذیر باشد وگرنه مردم دوستی آدم هم به شعاری میان تهی تبدیل می شود". در این جا ، مخالف بشر دوست آن قدر که بد بودن انعطاف ناپذیری را بزرگ و مهم می بیند ، خوب بودن ِ مردم دوستی را نمی بیند. به این ترتیب ، در چشم طرفداران بشر دوست ، او همه ی خوبی های اساسی را دارد و بنا بر این به خاطر این خوبی ها می توان از بعضی بدی های بی اهمیت او گذشت. در چشم مخالفان او ، او همه ی بدی های اساسی را دارد و این بدی ها چندان سرنوشت ساز اند که چند قلم خوبی ِ نه چندان مهم او را نیز تحت الشعاع قرار می دهند.
اکنون ، به این جا می رسیم که برای دست یافتن به یک داوری ِ متین در باره ی بشر دوست باید از منظری سوم به او و گفتار و کردار او نگاه کرد. از این منظر سوم ، پیش از آن که بشر دوست را یکسره رد کنیم یا به قهرمانی اش بر کشیم ، باید صفات خوب و بد او را در ترازوی سنجشی بی طرفانه سبک و سنگین کنیم و به این گونه از مبالغه کردن در مورد خوبی ها و بدی های او بپرهیزیم. درا ین جا نکته ی بسیار مهمی هست که سزا است در آن دقت شود و اساسا من این یادداشت را برای روشن کردن همین نکته نوشته ام:
ما در هر قضاوتی که در باره ی بشردوست می کنیم باید در ابتدا برای خود روشن کنیم که در باره ی بشردوست ِ سیاستمدار قضاوت می کنیم یا در باره ی بشردوستی که به عنوان یک گواه تاریخی عمل می کند. این تمایز مهم است ، چرا که هدف سیاستمدار رسیدن به قدرت است ( برای به اجرا در آوردن سیاست هایی که به نظر خود او بهتر و درست تر اند) ، اما هدف کسی که به عنوان یک شاهد و گواه تاریخی عمل می کند بیشتر رسوا کردن نظام قدرت و افشا کردن بدکاره گی های حاکمانی است که منافع خود را بر منافع اکثر مردم ترجیح می دهند. سیاستمدار ضرورتا با دیگران وارد تعامل می شود ، ضرورتا تغییر موضع می دهد و ضرورتا در مواقعی کوتاه می آید. کسی که درنقش گواه تاریخی عمل می کند نیازی به تعامل ندارد ، تغییر موضع دادن اش نشانه ی عدم صداقت او تلقی می شود و کوتاه آمدن اش به معنای فرو نهادن رسالت تاریخی خود است.
حال ، گاهی این طور می شود که کسی از بشردوست ِ سیاستمدار انتقاد می کند و پاسخی که به انتقاد او داده می شود از جانب کسی است که ذهن اش مشغول ِ بشردوست به عنوان گواه تاریخی است. یا بر عکس ، کسی به ستایش از بشردوست به عنوان گواه تاریخی می پردازد و این بر کسی که فقط بشردوست ِ سیاستمدار را در برابر چشم خود دارد گران می آید. این است که این صدا ها در بیشتر اوقات به هم نمی رسند.
می گویید نظر خودم چیست؟
به نظر من بشردوست در مقام یک گواه تاریخی شایسته ی هر ستایشی است. او با همت و صراحتی کم نظیر به مردم افغانستان نشان داد که تاجران خون و مال و شرف مردم افغانستان بر سرنوشت شان حاکم اند و این تاجران در میان همه ی اقوام هستند و وقتی که نوبت سواری گرفتن از مردم باشد همه دست در دست هم می دهند و بر گرده ی مردم سوار می شوند. بشردوست شریک دزدان و رشوه خواران و تقلب کاران نشد و با مداومت بر اصل ساده زیستی نشان داد که هنوز کسانی هستند که می توانند به حد اقلی از شعارهای مردم دوستانه عملا هم پابند باشند. بشردوست از مرزهای قومی و قبیله یی فراتر رفت و با رفتار خود شهادت داد که هنوز می توان این کار را کرد. کمتر کسی باشد که شهامت و پایداری بشردوست بر آرمان های ملی اش را ببیند و او را تحسین نکند.
اما بشردوست در مقام یک سیاستمدار آدم به دردنخوری است. برای بشردوست این اصل در عالم سیاست که شدنی ها و نشدنی ها را باید از هم جدا کرد اصلا معنا ندارد. برای او کافی است که موضعی در نظرش درست بیاید و دیگر تا جان در بدن دارد بر همان موضع می ایستد و ذره یی در بند آن نیست که در اطراف اش چه می گذرد. بشردوست با نیروهای موجود و تاثیر گذار ِ مخالف همچون نیروهای موجود و تاثیرگذار برخورد نمی کند. فقط می خواهد که آن نیروها به نحوی نباشند. او اهل ائتلاف و همسو کردن علایق به خاطر استفاده از فرصت های به دست آمده نیست و در هر حال دنبال خلوص ِ مطلق ِ مواضع و آرای سیاسی دیگران است. بشردوست در اعلام مواضع سیاسی خود هم به گونه یی عمل می کند که راه بازگشتی برای خود باقی نمی گذارد. مثلا فرض کنید که بشردوست فکر می کند که تمام ان.جی.او ها فاسد اند و باید بسته شوند ( چنان که در دوران وزارت خود چنین چیزی یا چیزی نزدیک به این گفته بود). وقتی که او چنین چیزی را اعلام می کند ، آن هم به سبکی که خاص اوست ، انتظار همه گان این است که وقتی که او مثلا رئیس جمهور افغانستان شود همه ی این سازمان ها را تعطیل کند. وقتی که او می گوید همه ی جنگ سالاران بروند و گم شوند یا محاکمه شوند ، آن گاه که او رئیس جمهور شود باید این شعار را عملی کند. وقتی که او می گوید باید خارجی ها هر چه زودتر کشور را ترک کنند ، هنگامی که او رئیس جمهور شود باید آنان را از کشور اخراج کند. و ده ها مثال دیگر. کوتاه آمدن از هر کدام از شعارهای تند و انعطاف ناپذیر ، برای بشردوست به معنای انتحار سیاسی است. و این در حالی است که در عالم واقعیت های سیاسی هر کسی ناگزیر است که در اکثر موارد تن به انعطاف بدهد. در مثل ، شما چه گونه می توانید – بی اعتنا به واقعیت های جاری در کشور تان – همه ی جنگ سالاران را از عرصه ی قدرت بیرون برانید یا مثلا دروازه های چند هزار سازمان غیردولتی را ببندید؟ آدمی چون بشردوست معمولا در تنگنایی قرار می گیرد که راه خروجی ندارد : نه می تواند انعطاف نشان بدهد و نه می تواند واقعیت ها را آن گونه که می خواهد به سمت دلخواه خود هدایت کند. نتیجه؟ نتیجه همان می شود که در کارنامه ی بشردوست می بینیم. تکرار کردن ِ شعارهای تند ِ توده گرا و در عین حال هیچ دست آوردی نداشتن.
۱۰ نظر:
واقعا عالی بود.
اما نباید نادیده بگیریم که بشر دوست فاصله بین گفتن و عمل کردن را کاهش میدهد واگر از توانش برآید مطمئین باشید که این فاصله را به عدد صفر خواهد رساند اما اگر این آرزوی بشر دوست و هر انسان آزاده مثل او به واقعیت هم نپیوندد باز هم خیلی به شعارهای او میتوان اکتفا کرد زیرا هست کسی که حد اقل صدای خودرا درهمچون وضعیت بلند میکند این خیلی قابل تحسین است.
سلام آقای هاتف .من را ازجمله همان مخالفان حضور بشردوست بر چوکی نمایندگی پارلمان حساب کنید.آدمی که سر سوزنی قدرت تعامل با دیگران نداشته باشد نمی تواند نماینده شایسته ای باشد.
خود این مردم هم گاهی انعطاف ناپذیرند ...
بعضی ها فکر میکنند بشردوست نمی داند که باید انعطاف پذیر بود. یعنی مثلاً نمیداند که باید در زد و بند های سیاسی گاهی با این خاین (مثلاً کرزی که آشکارا سرمایه های مردم را برباد میدهد) و یا آن خاین (مثلاً داکتر عبداله که حتی اسناد اختلاص میلیون دالری او در دست است)معامله کند تا به جایی برسد. اما واقعیت این است که او همه اینها را خوب میداند و به یاد داشته باشیم که تز او در فرانسته برنده جایزه شد. تمام کار و فعالیت های بشردوست از لحاظ سیاسی حساب شده است و درست است. چنانجه میبینیم علیرغم موانعی زیادی که بر سر راه او قرار میدهند، او همچنان به پیش میرود. بشردوست میخواهد هرکسی که مردم بیچاره ما را فریب میدهد و به آنها خیانت میکند، باید از صحنه خارج شود تا مردم از این فلاکت نجات یابند. کجای این حرف غلط است؟ اگراین حرف، حرف درستی است پس چه باید کرد تا این حرف درست به واقعیت برسد؟ جواب واضح و ساده است: باید اذهان مردم را در باره آنها روشن ساخت و نباید با آنها دست داد. در غیر اینصورت اینهمه شعار و مبارزه چه معنایی دارد؟ دست دادن با خائن یعنی چه؟ به نظر من یعنی شریک جرم آنان شدن. مسیری را که بشردوست میخواهد بپیماید، مسیری است که هر آدمی که دیوانه یا پست فطرت نباشد، میپذیرد که باید پیموده شود. پس وظیفه هر انسان روشنفکر و آزاده است که او را در این راه یاری کند نه اینکه او را دیوانه یا انعطاف ناپذیر یا ... (که واقعاً حرفهای غیرمنطقی و سطحی نگرانه است) خواند و اذهان مردم را به بیراهه کشاند.
با تشکر
با سلام!
در این دنیای نسبی ، هیچ کس خوب مطلق و بد مطلق نیست. هر انسانی نسبتاً خوبیها و بدیهایی دارد. خصوصا در بین سیاستمداران افغانستان چه کسی کامل و بی نقص است که آقای بشر دوست دوم آن باشد. ایشان هم خوبیهایی دارد و هم بدیهایی .
محمد تقی دانش www.qanonmandi.blogfa.com
من از این آقای بشر دوست و آن همه کاغذ و ورقی که همیشه به همراه دارد خوشم می آید. برایم هم هیچوقت مهم نبوده که دشمنانش چقدر دشنام می دهند و یا طرفدارانش چقدر تعریف می کنند.
از انسانهایی که رک هستند و بدون ترس حرف می زنندو شجاعت دارند افکار و دیدگاههای خودشان را بدون اینکه به قضاوتی فکر کنند، بیان کنند خوشم می آید. و برای من قابل احترام هستند، حتی اگر من با آن افکار و اندیشه ها موافق نباشم.
"مسیری را که بشردوست میخواهد بپیماید،مسیری است که هر آدمی که دیوانه یا پست فطرت نباشد، میپذیرد که باید پیموده شود".
این سخن یکی از کسانی است که پیام گذاشته.
زنده باد. بسیار عاقلانه و هم بسیار خوب. از عقل می شود که اینطور استفاده برد.
آفرین آقای هاتف! قسمت حساس و اساسی پیام بالا را خوب دریافتی. واقعاً کسی که آن حقیقت مجسم را نپذیرد و خوش باشد که این ذلت و فلاکت میلیونها مردم با اداهه این وضع ادامه یابد از دو حالت خارج نیست: یا عقل سلیم ندارد که همان دیوانه است؛ و یا دیوانه نیست و خوب هم می فهمد که واقعیت و حقیقت چیست، اما فطرت و ذات اش پست است و دوست دارد وضع به همین شکل ادامه یابد.
"آفرین آقای هاتف! قسمت حساس و اساسی پیام بالا را خوب دریافتی. واقعاً کسی که آن حقیقت مجسم را نپذیرد و خوش باشد که این ذلت و فلاکت میلیونها مردم با اداهه این وضع ادامه یابد از دو حالت خارج نیست: یا عقل سلیم ندارد که همان دیوانه است؛ و یا دیوانه نیست و خوب هم می فهمد که واقعیت و حقیقت چیست، اما فطرت و ذات اش پست است و دوست دارد وضع به همین شکل ادامه یابد".
دوست ناشناس عزیز
همین طور است که شما می گویید. امکان ندارد طوری دیگر باشد.
ارسال یک نظر