مدتی پیش یکی از سربازان اردوی ملی افغانستان چند نفر بریتانیایی را به قتل رساند. برای بسیاری دانستن این که فرد قاتل " یکی از سربازان اردوی ملی " بوده کفایت می کرد. اما برای عده یی – و از آن جمله داوود اعظمی خبرنگار بی بی سی- این کافی نبود. این ها شیپورها را برداشتند و رسانه به رسانه جار زدند که قاتل چهره ی هزاره گی داشته. بعد داوود اعظمی گفت که با قاتل مذکور که هزاره است و از ایران بر گشته و " طالب حسین" نام دارد گفت و گو کرده و او انگیزه ی حمله ی خود بر سربازان بریتانیایی را توضیح داده است. آشکار بود که عده یی سعی می کنند از هزاره ها تصویر سیاهی بپردازند و آن را به همه گان نشان بدهند.
هزاره ها هم در برابر این کار ( که به معنای دقیق کلمه کثافت کاری بود) واکنش نشان دادند. یکی از اولین کسانی که شک و خشم خودش را اظهار کرد وبلاگ نویس نام آور افغانستان "نسیم فکرت" بود. واکنش خشم آلود او البته کاملا مشروع و قابل درک بود. او در آن وقت خواهان سند شد و اکنون باز هم از داوود اعظمی خواسته تا اسناد معتبر دیگری نشان بدهد که فرد حمله کننده هزاره بوده است. فکرت به حق گفته که این کافی نیست که خبرنگاری فقط بگوید فلان مقام رسمی فلان ولایت هم نظر او را تایید کرده است.
من اما در این ماجرا چیز دیگری می بینم که در ابتدا مایل نبودم طرح اش کنم. ولی حالا که نسیم فکرت باز این مساله را در میان آورده ، به بحث اش می گذارم.
کسانی چون داوود اعظمی که سعی می کنند با استفاده از فرصت پیش آمده هزاره ها را به نحوی اهل ترور و دشمنی با خارجی ها تصویر کنند ، از ساز و کار ذهن و روان آدمی بی خبر اند و از همین بی خبری است که در اکثر مواقع کارهای " خلاف پرور" می کنند. به این معنا که آن ها چیزی می خواهند و نتیجه ی کار شان چیزی دیگر ، بل چیزی بر خلاف انتظار شان ، از آب در می آید. حالا شرح می دهم که چه طور این گونه می شود:
فرض کسانی چون اعظمی این است که اگر یک پدیده یا رویداد را انتخاب کنیم و بعد آن پدیده یا رویداد را به نحو خاصی تعریف و معنا کنیم و آن گاه این معنا و تعریف را تکرار کنیم ، آدم های دیگر به صورت طبیعی همان معنا و تعریف ما را می گیرند و می پذیرند و ما به مقصود خود می رسیم. اما واقعیت آن است که جریان تبادل پیام میان اذهان مختلف به این ساده گی نیست. پیام ها در نزد گیرنده گان و مخاطبان معمولا در یک " چارچوب ذهنی" تفسیر و تعبیر می شوند. این چارچوب های ذهنی خالی نیستند و در خود عناصر بسیار دیگری دارند که با داده های تازه در می آمیزند. همین مثال قتل سربازان بریتانیایی را بگیرید:
وقتی که کسی یکی از این گونه موارد ( یعنی قتل خارجی ها به دست افغان ها ) را برجسته می کند و با تلاش بسیار می خواهد ثابت کند که مثلا فرد ِ قاتل هزاره بوده است در واقع به نظر خود چیز تازه یی را مطرح می کند که گمان می کند به ضرر هزاره ها تمام خواهد شد. اما خود همین تاکید بر " هزاره بودن ِ قاتل " عناصر دیگری را نیز در چارچوب ذهنی مخاطبان فعال می کند. این تاکید مکرر بر هزاره بودن قاتل به ذهن مخاطبان علامت می دهد که با یک پدیده ی " غیر نرمال" و خارج از انتظار رو برو هستند. خود تبلیغ کننده گان این گزاره ( یعنی قاتل هزاره است) نیز پیشاپیش پذیرفته اند که چنین چیزی غیر نرمال هست و به همین دلیل این قدر سرش سرمایه گذاری می کنند. نتیجه این می شود که هر چه بیشتر بر هزاره بودن قاتل تاکید شود به همان اندازه غیر نرمال بودن ماجرا برجسته می شود و هر قدر که غیر نرمال بودن این ماجرا برجسته شود اذهان ِ مخاطبان بیشتر متوجه وضعیت نرمال می شوند. مثل این است که شما در اتاقی نشسته باشید که همه ی در و دیوارش رنگ سرخ داشته باشد. ممکن است شما به این رنگ سرخ زیاد توجه نکنید. اما به محضی که کسی یک دایره ی زرد بر یکی از دیوارها بکشد و از شما بخواهد که به رنگ سرخ اتاق توجه نکنید ، دیگر شما نمی توانید به رنگ سرخ اتاق توجه نکنید. آن دایره ی زرد غیرنرمال ( در اتاقی سراسر سرخ) شما را به حضور وضعیت نرمال یعنی رنگ سرخ اتاق حساس و آگاه می کند. در اینجا " توجه نکنید" ضرورتا به خلاف خود یعنی به " توجه کنید" ترجمه می شود. به همین ترتیب ، وقتی که کسی می گوید که " قاتل هزاره است" و این را به این قصد تکرار می کند که بگوید قاتلان همیشه پشتون نیستند ، همین غیر نرمال بودن " هزاره به عنوان قاتل" به صورت خودکار ذهن مخاطبان را به این جا می کشاند که " به صورت نرمال پشتون ها هستند که قاتل اند". به بیانی دیگر ، وقتی که شما سعی می کنید که در موارد خاص و نادر هزاره ها و تاجیک ها و ازبک ها را انگشت نما کنید ، معنای آن این می شود که در غیر ِ این موارد خاص و نادر هر جا که قتلی صورت می گیرد آن قتل کار پشتون هاست. یعنی هر جا که هویت قومی قاتل ذکر نمی شود شما به صورت عادی بفهمید که کار کار پشتون هاست. به این ترتیب کاری که آقای اعظمی و امثال او می کنند تنها ثمره یی که دارد این است که جهانیان پیش تر از پیش تروریزم پشتون ها را قاعده ببینند و بر حضور و وجود این قاعده آگاه تر شوند.
۳ نظر:
چه زیبا گفتی... گل گفتی...
همیشه می خوانم ات, استاد عزیز می خواهم ات.
درود هاتف عزیز! این خانه از چراغ خرد روشن است
این تحلیل هیچ عیب ندارد، و این نتیجه هم از لحاظ تیوری کاملا درست به نظر می رسد. اما این که چه قدر به واقعیت می پیوندد، ذهن من نمی تواند اقناع شود. شاید دلیل این عدم اقناع نبود شواهد و مثال هایی است که مثلا توضیح دهد در کجا و در چه موردی این تیوری تصدیق شد.
موفق باشید!
سمبادی
ارسال یک نظر