در میان خبرهای بدی که هر روز از افغانستان به سراسر جهان میرسند، این خبر که معادنِ نویافتهی این کشور یک هزار میلیارد دالر ارزش دارند دلگرم کننده بود. اگر یک هزار میلیارد دالر سرمایهی ملی برای گرم کردن دلهای سرد ما کم بود، وزیر معادن و صنایع آن را به سه هزار میلیارد رساند. این رقم، از شما چه پنهان، سرانجام توانست بر لبهای من تبسمی بنشاند. اما این تبسم که در صبحگاه از سر وجد بود، در نیم روز به شکخند و در شامگاه به زهرخند تبدیل شد. چرا؟ شرحاش میدهم:
آب یکی از مهمترین چیزها برای زندگی است. بی آب نمیتوان زنده ماند. با این همه، ما در هنگام استفاده از آب کمتر به ترکیب کیمیایی آن توجه میکنیم. چرا که آب یا هست یا نیست و وقتی که هست کاملاً «آب» است. این طور نیست که از کسی آب بخواهیم و او جواب بدهد: «یک ساعت صبر کن، هنوز آکسیجن و هایدروجن خوب ترکیب نشده اند». فرض کنید که آکسیجن و هایدروجن عناصر معدنی میبودند و فرض کنید که ترکیب کردن شان نیز دشوار و زمانگیر میبود. آن وقت ما ناگزیر میشدیم به ترکیب کیمیایی آب دقت کنیم. حال، فرض کنید که کسی در شمال کشور معدن آکسیجن کشف کند و فردی دیگر در جنوب معدن هایدروجن، و مملکت هم سخت محتاج آب باشد. در این حالت، خبر این دو کشف مهم باید همهی شهروندان افغانستان را به وجد بیاورد. اما برای این که بتوانیم آب تولید کنیم باید این دو عنصر آبساز -یعنی آکسیجن و هایدروجن- را به همدیگر برسانیم و ترکیب شان کنیم. معقولترین راه برای انجام این کار این است که متخصصان (با حمایت دولت و شهروندان) طرحی جامع و دقیق بریزند و بر اساس آن شروع کنند به ترکیب کردن اکسیجنِ شمال و هایدروجنِ جنوب و آب تولید شده را در سراسر کشور توزیع کنند. حال، سوال این است: چه کسانی این راه را در پیش میگیرند و چه کسانی این طریق را برنمیگزینند؟ خود معادن به ما دیکته نمیکنند که چه روشی را در پیش بگیریم بهتر است. اکنون، روشن است که کسی که مثلاً فکر میکند در ترکیب آب، هایدروجن به مراتب ارزشمندتر از آکسیجن است رویکرد دیگری، غیر از رویکرد پیشگفته را انتخاب خواهد کرد.کس دیگری هست که در شمال نشسته و فکر میکند که حالا که به معدن اکسیجن دست یافته بختیار است و فقط با یک حمله به جنوب میتواند معدن هایدروجن را هم از کف دیگران بیرون کند و آنگاه هر قدر که دلاش خواست آب تولید کند و بفروشد. شاید اهل شمال و اهل جنوب کشور -با این تصور که هرکدام معدن ارزشمندتری را در چنگ خود دارد- با همدیگر دعوا و مشاجره کنند و در برابر همدیگر مواضع انعطاف ناپذیر بگیرند. ممکن است مردمان هر دو سمتِ شمال و جنوب پس از آن که به اهمیت حیاتی آکسیجن و هایدروجن پی بردند از این دو عنصر کشف شده در مناطق خود به عنوان ابزار فشار استفاده کنند. شاید از آن پس سیاست شمالی ها «آکسیجن محور» شود و سیاست جنوبی ها «هایدروجن محور»؛ به این معنا که در هر سیاستی که مردمان این دو سو اتخاذ میکنند حرف اول و آخر را ذخایر معدنی آکسیجن و هایدروجن شان بزنند.
میبینیم که کشف شدن معادن هایدروجن و آکسیجن به صورت خودکار ما را به آب نمیرساند. نه فقط این، که ممکن است کشف این دو معدن در دو سمت کشور بر پیچیدگی اوضاع بیافزاید. برای این که بتوانیم به آبی برسیم که از ترکیب ِ مواد این دو معدن به دست میآید، به ساختارها و سازوکارهایی نیازمندیم که در چارچوب شان نیاز مشترک مان به آب را به اقدامی نیتجهبخش بدل کنیم. ایجاد کردن و فعال ساختن این ساختارها و سازوکارها منحصراً به خواست، اراده و دانش انسانیِ ما بستگی دارند. به بیانی دیگر، هر بار که معدنی از آکسیجن و معدنی از هایدروجن کشف میکنیم و سخت تشنه هم هستیم، باید در پیِ کشف بعضی معادن دیگر هم برآییم که بی آنها استفاده از معادن زمینی یا ناممکن میشود یا زیان آور. این معادنْ خاکی نیستند، انسانی اند و نه در زیر خاک، بل در دل و دماغ مجموعههای انسانی کشور ما قرار دارند. در این معادن انسانی باید بتوان به عناصری چون دانش تکنیکی، عقلانیت سیاسی، تمایل به عدالت اجتماعی، قانونگرایی و اعتماد شهروندی دست یافت. وقتی که این عناصر غایب باشند، ما به صورت طبیعی عناصری را از درون مجموعههای انسانی خود بیرون میآوریم که مخرب اند و در تعامل با این عناصر بر چرخهی متفاوتی از ابتکارات ویرانگر سوار میشویم و هر روز به نحوی عمیقتر در غرقاب شوربختی فرومیرویم.
با این حساب، مهم این نیست که معدنی در فلان منطقهی کشور ما سه هزار میلیارد دالر قیمت دارد. مهم این است که در هنگامی که پرده از رخ این معدن برمیداریم چه کسانی با چه خصوصیاتی بر گِرد این معدن میایستند. شاعر گفت :
باده نه در هر سری شر میکند
آنچنان را آنچنانتر میکند
معدنی که سه هزار میلیارد دالر قیمت دارد دیکتاتور را دیکتاتورتر میکند، قانون شکن را قانون شکنتر میکند، فاسد را فاسدتر میکند، دزد را دزدتر میکند، ستمگر را ستمگرتر میکند.... فقط میماند اینکه ببینیم ما چه هستیم تا آنچنانتر شویم.
مردمانی هستند که در کشورهای نفتخیز زندگی میکنند. دو نمونهی مهم و نزدیک از این کشورها عربستان سعودی و ایران اند. درآمد سرشار نفت در این دو کشور فقط استبداد و انسداد سیاسی را استوارتر و دیرپاتر کرده است. وقتی که حاکم مستبدی بتواند بیحساب مصرف کند (چون مثلا پشتاش به معادن سه هزار میلیارد دالری گرم است)، احتمال این که دیرتر در قدرت بماند بیشتر است. این حاکم میتواند در مواقع مقتضی شعارهای تودهگرا بدهد و بیشتر از همهی رقبای بیقدرت خود شعارهای خود را به صورت کوتاهمدت و از روی مصلحتی گذرا عملی کند. او میتواند بسیاری را با رشوت از میدان سیاست بیرون براند. او میتواند بخش اعظم فضای رسانهای را شب و روز با اطلاعاتِ مطلوب خود بمباران کند و نگذارد که صدای مخالفان و منتقدان به گوش مردم برسد. او میتواند بیوقفه دروغ بگوید و دروغهای خود را راست بنمایاند و وقتی که دروغاش فاش شد به اعتراض کسی اعتنا نکند. او میتواند نیروهای سرکوبگر خود را با پیشرفتهترین ابزارِ سرکوب تجهیز کند. او میتواند نتیجهی انتخابات را به نفع خود بچرخاند. چنین حاکمی قدرت خود را از معدن سه هزار دالری میگیرد نه از مردم و عدم مشروعیت خود را با دروغهای راستنما، وعدههای رنگین، و اگر با این ها نشد، با مشت آهنین میپوشاند. بسیاری دیگر هم در سایهی نظامی که با استبداد و فساد و دروغ میچرخد، بر سفرهای که آن سرش به معادن سه هزار میلیارد دالری بند است مینشینند و از مزایای همراهی با چنین نظامی بهرهمند میشوند و دم نمیزنند.
این است که کشف معادن سه هزار میلیارد دالری در کشوری چون افغانستان بیشتر به کشف معدن استبداد میماند که بیش از همه چیز صنعتِ دروغ و فساد را رونق خواهد داد. شاید کسی بگوید این چه برداشت غریبی است. مگر نمیتوان از این معادن برای بنا کردن افغانستانی آباد، با ثبات و پیشرفته استفاده کرد؟ در عالم نظر میتوان چنین کرد. اما مجموع شرایط عینیِ کشور را که در نظر بگیریم کشف این گونه معادن را بیش از آن که امیدوارکننده بیابیم، عمیقاً نگرانیآور خواهیم یافت. برای من به صحنه آمدن یک حزب سیاسی که سه هزار عضو درسخوانده و دموکرات و جهانشناس و باورمند به رویکردهای عقلانی و پابند به پلورالیزم سیاسی داشته باشد، خوشحالکنندهتر از خبر تبدیل شدن افغانستان به بزرگترین صادرکنندهی لیتیوم جهان است. ما معادن انسانی کارآمد کم داریم و تا از این نظر فقیر باشیم کشف هر معدن تازهای در هر جای کشور وبال گردن ما خواهد شد.
* این نوشته نخست در هفته نامه ی " قدرت" در کابل منتشر شده است.
آب یکی از مهمترین چیزها برای زندگی است. بی آب نمیتوان زنده ماند. با این همه، ما در هنگام استفاده از آب کمتر به ترکیب کیمیایی آن توجه میکنیم. چرا که آب یا هست یا نیست و وقتی که هست کاملاً «آب» است. این طور نیست که از کسی آب بخواهیم و او جواب بدهد: «یک ساعت صبر کن، هنوز آکسیجن و هایدروجن خوب ترکیب نشده اند». فرض کنید که آکسیجن و هایدروجن عناصر معدنی میبودند و فرض کنید که ترکیب کردن شان نیز دشوار و زمانگیر میبود. آن وقت ما ناگزیر میشدیم به ترکیب کیمیایی آب دقت کنیم. حال، فرض کنید که کسی در شمال کشور معدن آکسیجن کشف کند و فردی دیگر در جنوب معدن هایدروجن، و مملکت هم سخت محتاج آب باشد. در این حالت، خبر این دو کشف مهم باید همهی شهروندان افغانستان را به وجد بیاورد. اما برای این که بتوانیم آب تولید کنیم باید این دو عنصر آبساز -یعنی آکسیجن و هایدروجن- را به همدیگر برسانیم و ترکیب شان کنیم. معقولترین راه برای انجام این کار این است که متخصصان (با حمایت دولت و شهروندان) طرحی جامع و دقیق بریزند و بر اساس آن شروع کنند به ترکیب کردن اکسیجنِ شمال و هایدروجنِ جنوب و آب تولید شده را در سراسر کشور توزیع کنند. حال، سوال این است: چه کسانی این راه را در پیش میگیرند و چه کسانی این طریق را برنمیگزینند؟ خود معادن به ما دیکته نمیکنند که چه روشی را در پیش بگیریم بهتر است. اکنون، روشن است که کسی که مثلاً فکر میکند در ترکیب آب، هایدروجن به مراتب ارزشمندتر از آکسیجن است رویکرد دیگری، غیر از رویکرد پیشگفته را انتخاب خواهد کرد.کس دیگری هست که در شمال نشسته و فکر میکند که حالا که به معدن اکسیجن دست یافته بختیار است و فقط با یک حمله به جنوب میتواند معدن هایدروجن را هم از کف دیگران بیرون کند و آنگاه هر قدر که دلاش خواست آب تولید کند و بفروشد. شاید اهل شمال و اهل جنوب کشور -با این تصور که هرکدام معدن ارزشمندتری را در چنگ خود دارد- با همدیگر دعوا و مشاجره کنند و در برابر همدیگر مواضع انعطاف ناپذیر بگیرند. ممکن است مردمان هر دو سمتِ شمال و جنوب پس از آن که به اهمیت حیاتی آکسیجن و هایدروجن پی بردند از این دو عنصر کشف شده در مناطق خود به عنوان ابزار فشار استفاده کنند. شاید از آن پس سیاست شمالی ها «آکسیجن محور» شود و سیاست جنوبی ها «هایدروجن محور»؛ به این معنا که در هر سیاستی که مردمان این دو سو اتخاذ میکنند حرف اول و آخر را ذخایر معدنی آکسیجن و هایدروجن شان بزنند.
میبینیم که کشف شدن معادن هایدروجن و آکسیجن به صورت خودکار ما را به آب نمیرساند. نه فقط این، که ممکن است کشف این دو معدن در دو سمت کشور بر پیچیدگی اوضاع بیافزاید. برای این که بتوانیم به آبی برسیم که از ترکیب ِ مواد این دو معدن به دست میآید، به ساختارها و سازوکارهایی نیازمندیم که در چارچوب شان نیاز مشترک مان به آب را به اقدامی نیتجهبخش بدل کنیم. ایجاد کردن و فعال ساختن این ساختارها و سازوکارها منحصراً به خواست، اراده و دانش انسانیِ ما بستگی دارند. به بیانی دیگر، هر بار که معدنی از آکسیجن و معدنی از هایدروجن کشف میکنیم و سخت تشنه هم هستیم، باید در پیِ کشف بعضی معادن دیگر هم برآییم که بی آنها استفاده از معادن زمینی یا ناممکن میشود یا زیان آور. این معادنْ خاکی نیستند، انسانی اند و نه در زیر خاک، بل در دل و دماغ مجموعههای انسانی کشور ما قرار دارند. در این معادن انسانی باید بتوان به عناصری چون دانش تکنیکی، عقلانیت سیاسی، تمایل به عدالت اجتماعی، قانونگرایی و اعتماد شهروندی دست یافت. وقتی که این عناصر غایب باشند، ما به صورت طبیعی عناصری را از درون مجموعههای انسانی خود بیرون میآوریم که مخرب اند و در تعامل با این عناصر بر چرخهی متفاوتی از ابتکارات ویرانگر سوار میشویم و هر روز به نحوی عمیقتر در غرقاب شوربختی فرومیرویم.
با این حساب، مهم این نیست که معدنی در فلان منطقهی کشور ما سه هزار میلیارد دالر قیمت دارد. مهم این است که در هنگامی که پرده از رخ این معدن برمیداریم چه کسانی با چه خصوصیاتی بر گِرد این معدن میایستند. شاعر گفت :
باده نه در هر سری شر میکند
آنچنان را آنچنانتر میکند
معدنی که سه هزار میلیارد دالر قیمت دارد دیکتاتور را دیکتاتورتر میکند، قانون شکن را قانون شکنتر میکند، فاسد را فاسدتر میکند، دزد را دزدتر میکند، ستمگر را ستمگرتر میکند.... فقط میماند اینکه ببینیم ما چه هستیم تا آنچنانتر شویم.
مردمانی هستند که در کشورهای نفتخیز زندگی میکنند. دو نمونهی مهم و نزدیک از این کشورها عربستان سعودی و ایران اند. درآمد سرشار نفت در این دو کشور فقط استبداد و انسداد سیاسی را استوارتر و دیرپاتر کرده است. وقتی که حاکم مستبدی بتواند بیحساب مصرف کند (چون مثلا پشتاش به معادن سه هزار میلیارد دالری گرم است)، احتمال این که دیرتر در قدرت بماند بیشتر است. این حاکم میتواند در مواقع مقتضی شعارهای تودهگرا بدهد و بیشتر از همهی رقبای بیقدرت خود شعارهای خود را به صورت کوتاهمدت و از روی مصلحتی گذرا عملی کند. او میتواند بسیاری را با رشوت از میدان سیاست بیرون براند. او میتواند بخش اعظم فضای رسانهای را شب و روز با اطلاعاتِ مطلوب خود بمباران کند و نگذارد که صدای مخالفان و منتقدان به گوش مردم برسد. او میتواند بیوقفه دروغ بگوید و دروغهای خود را راست بنمایاند و وقتی که دروغاش فاش شد به اعتراض کسی اعتنا نکند. او میتواند نیروهای سرکوبگر خود را با پیشرفتهترین ابزارِ سرکوب تجهیز کند. او میتواند نتیجهی انتخابات را به نفع خود بچرخاند. چنین حاکمی قدرت خود را از معدن سه هزار دالری میگیرد نه از مردم و عدم مشروعیت خود را با دروغهای راستنما، وعدههای رنگین، و اگر با این ها نشد، با مشت آهنین میپوشاند. بسیاری دیگر هم در سایهی نظامی که با استبداد و فساد و دروغ میچرخد، بر سفرهای که آن سرش به معادن سه هزار میلیارد دالری بند است مینشینند و از مزایای همراهی با چنین نظامی بهرهمند میشوند و دم نمیزنند.
این است که کشف معادن سه هزار میلیارد دالری در کشوری چون افغانستان بیشتر به کشف معدن استبداد میماند که بیش از همه چیز صنعتِ دروغ و فساد را رونق خواهد داد. شاید کسی بگوید این چه برداشت غریبی است. مگر نمیتوان از این معادن برای بنا کردن افغانستانی آباد، با ثبات و پیشرفته استفاده کرد؟ در عالم نظر میتوان چنین کرد. اما مجموع شرایط عینیِ کشور را که در نظر بگیریم کشف این گونه معادن را بیش از آن که امیدوارکننده بیابیم، عمیقاً نگرانیآور خواهیم یافت. برای من به صحنه آمدن یک حزب سیاسی که سه هزار عضو درسخوانده و دموکرات و جهانشناس و باورمند به رویکردهای عقلانی و پابند به پلورالیزم سیاسی داشته باشد، خوشحالکنندهتر از خبر تبدیل شدن افغانستان به بزرگترین صادرکنندهی لیتیوم جهان است. ما معادن انسانی کارآمد کم داریم و تا از این نظر فقیر باشیم کشف هر معدن تازهای در هر جای کشور وبال گردن ما خواهد شد.
* این نوشته نخست در هفته نامه ی " قدرت" در کابل منتشر شده است.
۴ نظر:
هاتف جان،
چرا شمال "آکسیجن محور" و جنوب "هایدروجن محور"؟
پس از خاطرات ابوذر غزنوی، مثال ها هم بی انصاف شده است.
ناشناس عزیز
من خیلی خوش حال تر خواهم شد اگر شما جدی تر نقد کنید. به نظر شما این اشاره ی تان در مورد مثالی که فقط مثال است ( آن هم در مورد معدن ! هایدروجن و اکسیجن) چه قدر مفید هیچ فایده یی است؟ نمی دانم ابوذر غزنوی در این میان چه می کند؟
شادکام باشید.
هاتف عزیز!
حزب سیاسی دارای سه هزار عضو تحصیل کرده را از کجا بیاوریم. در کشوری که از نظر مادی فقیر است نمی توان به غنای معنوی و فرهنگی ملتش امیدوار بود. ابتدا نان پیدا شود بعد کم کم فکر و عقل و تحصیل و غیره هم پیدا می شود. من امیدوارم کشف معدن سه هزار دالری وسیله ای برای پیشرفت معنوی ملت شود. فقر بزرگترین عامل جهل و نفاق و عقب ماندگی و وحشیگری است. اگر معدن ما به رفع فقر کمک کند در واقع به پیدایش همان حزب دلخواه شما کمک کرده است. یک ملت سیر مانند عربستان و ایران اگر دیکتاتوری هم باشد بهتر است از یک کشور گرسنه مانند افغانستان و یمن که در آن وحشیگری و درنده خویی بر اثر فقر حکومت می کند. حد اقل ایران و عربستان کشورهایی هستند که مردمشان در رفاه و امنیت نسبی زندگی می کنند.
سلام
این نظر آخری هم چین بی ربط هم نمی گه
اگه کدام جوابی دارین بفرمایین
راستی در باره رسم و رواج های مربوط به ازدواج هم می شه چیزی بنویسین؟
ارسال یک نظر