همین پارسال بود که شاگردان صنف دوازده ی مکتبی در جاغوری از من خواستند که روزی پیش شان بروم و با هم گفت و گو کنیم. رفتم. ده- دوازده نفری ( دختر و پسر) آمده بودند و سر های پر سوالی داشتند. کسی از آنان سوالی در این مایه پرسید که بدترین دشمن ِ رشد ِ آدم چیست؟ ( حتما فکر کرده بودند که آدمی که رشد نکرده باشد احتمالا دشمنان رشد را خوب می شناسد). گفتم : بزرگ ترین دشمن رشد آدم خیال-بافی است. بعد از آنان خواستم که به چیزی که ازشان می پرسم صادقانه جواب بدهند. سوال من این بود: چند نفر از شما به طور مکرر با خود می گویید " کاش این قسمت چهره ام ، مثلا چشم ام/ بینی ام/ دهان ام/ موی ام/ ابروی ام و... این قسمی نمی بود و یک قسم دیگر می بود" ؟ تقریبا همه گی دست های خود را بالا بردند و بنا بر این تایید کردند که این " کاش" را دارند و با خود تکرار می کنند. گفتم : این یک نمونه ی خیال-بافی است. توضیح دادم که وقتی که ما در مورد تغییر ناپذیر ترین چیزها – مثلا شکل چشمان ِ خود- از خیال بافی های بی ثمر دست بر نمی داریم ، آن گاه گونه های دیگر خیال- بافی باید با شدت بیشتری ما را درگیر کنند. گفتم که از همین امروز دست از تغییر چهره ی تان بردارید و برای همیشه بپذیرید که همین است که هست. آن گاه سوژه های خیال-بافی تان را یکی یکی لیست کنید و به نوبت گریبان تان را از چنگ شان خلاص کنید. بعد ، ببینید که پس از حذف کردن آن سوژه ها جهان چه گونه جایی است و زنده گی چه گونه چیزی است. و این تازه آغاز راه است.
آن روز به آن جوانان ِ پر نیرو گفتم که تا آدم با واقعیت به آن گونه که هست و نه آن گونه که ما می خواهیم باشد روبرو نشود و به رسمیت نشناسدش ، اکثر ِ خیالات آدم تنها به خسته گی و ملال راه می برند...
امروز صبح هنگامی که قدم می زدم یکباره احساس کردم که واقعیت های این جهان این گونه که هستند زشت و غیر قابل تحمل اند و در هیچ چیز اش دل نمی توان بست. برای لحظه یی جهان در چشم ام " از تهی سرشار" ی شد بیگانه و کراهت آور که حتا نمی شد نگاه اش کرد. به یاد خیال افتادم. به نظرم آمد که خیال حلقه یی است که به پلک زدنی هزار در هزار تکثیر می شود. و ما هر وقت که معلق می مانیم در یکی یا چند تا از این حلقه ها دست می بریم و دل مان گرم می شود. نیما یوشیج گفته بود : " به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را؟". و هر بار قبای ژنده ی خود را بر یکی از این حلقه های خیال می آویخت.
هیجان انگیزترین تجربه ی بشر- یعنی عشق- خیال است. عشق خیال ِ " یک گانه گی" است. خود ِ یک گانه گی نیست. آدم ها هرگز یکی و یک گانه نمی شوند. تفاوت های سرکش ِ آدم ها هرگز نمی گذارد که دو نفر حتا برای لحظه یی در وحدتی عاشقانه از مرزهای فردیت خود فرا بگذرند. اما خیال اش هست. آدم با خود خیالی می تند و می گوید : " کاش این کار می شد". آدم قبای ژنده ی تنهایی خود را بر حلقه ی همین خیال می آویزد. اگر این خیال نباشد که چشم انداز ما را رنگ بزند و عطر بزند و تماشایی کند ، دو آدم کجا هرگز می توانند در عشق یک گانه شوند؟ خیال را بردارید فرزند تان یکی از آدم های جهان می شود ، از همان ها که شما هیچ به قصه ی شان نیستید. خیال تان را بردارید ، دل تان از غیبتی دیرپا یا مرگی شانه شکن داغ بر نخواهد داشت. خیال را بردارید شادمانی آن قدر سبک خواهد شد که دیگر وزن اش را در جان خود حس نخواهید کرد. خیال را بردارید اندوه پرنده یی می شود که در افقی دور بال بال می زند اما هرگز نزدیک شما نمی آید.
این است که حس کردم خیال های آدم اگر به خسته گی و ملال هم راه می برند ، باری ، خسته گی و ملال هم گرفتاری های این عالم اند. رفتن در آن سوی گرفتاری است ( حتا برای یک لحظه) که همه چیز را از تهی سرشار می کند.
می گویند کسی پیش طبیب رفته بود تا بداند که او هم مثل پدر خود صد سال عمر می کند یا نه. طبیب از او پرسید: گل را خوش داری؟ گفت : نه. پرسید : به موسیقی گوش می دهی؟ گفت : نه . پرسید: کسی را دوست داری؟ گفت : نه . طبیب که عصبانی شده بود گفت : بفرمایید همین حالا بمیرید ، عمر صد سال را چه می کنید!؟
۳ نظر:
وقتی یک شعر خوانده بودم از داکتر سمیع حامد که: اگر خیال نبود_جهان که بیشتر از چار فصل ارج نداشت.
نوشته ی تان زنگ از دل برد.موفق باشید
سلامی بر هاتف،
تعجب من از جواب صریحی است که شما مانند یک قانون به جوانان داده اید، حتی رویاپردازی تغییر چهره هم گناه (!) نیست، بیشتر یا تمام تکنالوژی روزی فقط در دایره خیال بافی جای داشت. شاید صدها تن و هزارها آدمی پیش از برادران رایت در مورد پرواز خیال بافی کرده اند و چندتایشان هم دست به عمل زده و جانشان را در این راه از دست داده اند و اکنون ما از این قاره به قاره دیگر سریع تر از هر عقابی پرواز می کنیم.
فکر می کنم خیال نه تنها جنبه های زیبای زندگی انسانی مانند شعر و موسیقی و هنر را می سازد، حتی فراتر خیال مسیر زندگی آینده را ترسیم می کند. راه های نو را می گشاید. البته هر آدم عاقلی می داند که اگر برنامه عمل را روی دست نگیرد، خیال و رویا در همان سطح می ماند، ما باید برای رسیدن به رویاهایمان کاری کنیم.
خیال آزادی است، توانایی است، چه بسیارند مردمی که تنها در رویا می توانند به همه چیز برسند و چه بسیارند مردمی که البته برای رویاهاشان برنامه ریزی و تلاش می کنند و آخر می رسند.
این همه انتقاد نبود، فقط برداشتم است.
بالاخره از نظر شما خیال خوبه یا بد؟
یه جا میگین خیال بده یه جا میگین نیما خیال پرداز بود ....
ولی من میگم خیال یکی از بزرگترین نعمتهای خداونده ...
اگه خیال نباشه این واقعیت ها چنان رو سر آدم هوار میشن که ازش چیزی جز مرده متحرک باقی نمیذارن
ارسال یک نظر