شامگاهی در دروازه ی شادیان مزار شریف پیش دفتر " پنجشیر ترانسپورت" ایستاده بودم. می خواستم تکت بخرم. فهیم احسان هم صنفی سابق ام را آنجا دیدم. بعد از ده سال. نمی دانید چه قدر خوش حال شده بودم. فهیم سر حال بود. حالا موهای اش بیشتر سفید شده بودند. اصرار کرد که فردا میهمان اش شوم. اما فردا هنوز هوا تاریک بود که من مزار را ترک کردم. چند روز پیش که از " بریالی شکیب" هم صنفی دیگر مان احوال " بعضی نفرات" را پرسیدم ، نوشت که فهیم چهار سالی است از دنیا رفته است. باور نکردنی بود. آدم مرگ دیگران را باور نمی کند ، چه طور مرگ خود را باور کند.
قلم و کاغذی گرفتم و نام همه ی هم صنفی هایم را نوشتم – اسم پدران شان را نیز. احمد فهیم ولد خان محمد که نوشتم چشم ام تر شد.
۳ نظر:
"سخیداد جان" مرگ حق است و کسی که از مرگ میترسد ایمان به اخرت ندارد. امیداست کامنت مرا نشر کنیید.
اما چیز ی که مرا میکشد حماقت انسان ها است.
با سلام !
مرگ پلی است به سوی زندگی ابدی !
خدا اموات را رحمت کند.
www.qanonmandi.blogfa.com
آدم های فهیم زود تر پیشرفت می کنند! مگر مرگ پیش روی همه مان نیست؟ پس همه ما رو به پیشرفتیم بعضی ها تند تر بعضی ها کند تر! تنها در همین مورد است که پیشرفت دوستان آدم را دچارposttravumatisk stress disorder( شما فارسی اش کنید که نثر تان محشر است) می کند
ارسال یک نظر