۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

پیر شدیم و هنوز انشا می دهند


یکی از دوستان چند بار به من زنگ زده بود که به مناسبت تولد امام دوازدهم شیعیان چیزی بنویسم و آن را در محفلی بخوانم. این کار نشد و آن دوست محترم آزرده شد. گاهی در این گونه تنگناها آدم حیران می ماند که چه کار کند. به آدم می گویند " برای فلانی یک شعر بگو ، شعر ات باید خوب اش باشد"! یادم آمد که در دانشگاه بلخ به ما چند نفری که متهم به شعر گویی بودیم دستور داده بودند که برای " رسول پهلوان" شعر بگوییم. گویی ما اصلا آدم نبودیم و طرز فکر و باورها و پسند ها و ناپسندهای ما هیچ ارزشی نداشتند.
سابق در مکتب که بودیم به ما می گفتند " بهار را توصیف نمایید". و آن گاه کاغذها پر می شدند از این گونه نوشته ها:
" بهار فصل زیبایی می باشد. در این فصل گل ها شگوفا می شوند و قطرات شبنم بالای سبزه ها جلوه ی خاصی دارد. در فصل بهار طبیعت بی نهایت زیبا می باشد که پرنده ها در هر طرف آواز می خواند و نسیم بهاری در کوه و دمن می وزد...".
حالا که از مکتب فارغ شده ایم و کم کم شقیقه های مان هم سفید می شود هنوز بعضی به آدم موضوع انشاء می دهند. آن دوست که گفتم حتا به من پیش نهاد داد ( پس از آن که من زیاد تعلل کردم) که اگر وقت کافی ندارم می توانم انشای یک آدم بی سوادتر از خودم را برای حاضران بخوانم. آخر گفتم :"  شما بروید کار خودتان را بکنید ، وضع فکر ِ من در این زمینه چندان خوب نیست. آزرده می شوید".

۴ نظر:

شیرمحمد حیدری(میرافغان) گفت...

سلام وعرض ارادت
ما مهاجرین افغانی درایران در طول سال برای نوشتن انشاء کودکان مدرسه ای مان با چنین مسائیل رو برو هستیم.
در چنین مواقعی این حقیر با چشمان کاملا" بسته مثل ""دلده"" نیم خام یک صفحه را خط خطی نموده واطاعت امر میکنیم.!
آخرش هم... !!!

پرنسس گفت...

یاد مدرسه و موضوعات انشا را برایم زنده کردی. واقعا درک میکنم . من هم گاهی برای بعضی ها انشا مینویسم.اما هیچوقت نمره یکاملنمی گیرد چون معلم میداند که این انشای یک دانش آموز نیست.موفق باشید.

تفنگدار گفت...

وبلاگ قشنگی دارید. امیدوارم مهمیشه خوشی در زندگیتان موج بزند.

ناشناس گفت...

بالاخره چطور شد؟ برای آقای رسول پهلوان شعر سرودید یا نه؟ اگر نمی سرودید که باید مجازات میشدید، و اگر سرودید شعر تان چه بود؟

 
Free counter and web stats