شکایت های شما از زنده گی چیستند ؟ معاش تان کم است؟ موی تان بی موقع – یعنی زود- سفید شده؟ به در خواستی که شش ماه پیش داده اید جوابی نداده اند؟ یا جوابی داده اند که خوش تان نمی آید؟ از بی کاری خسته شده اید؟ ساعت قیمتی تان را گم کرده اید؟ ...
امروز در جایی خواندم که مردی مجبور شده است میان زنده ماندن و چهره ی خود یکی را انتخاب کند. این مرد سرطان داشته و طبیبان به او گفته اند که اگر می خواهد زنده بماند باید بینی و بخش بزرگی از روی او را بردارند و قسمتی از مغزش را هم قطع کنند. آن مرد به بی چهره شدن تن داده. گفته است : " وقتی اولین بار پس از عمل خودم را در آیینه دیدم وحشتزده شدم".
لطفا کمتر نق بزنید!
۲ نظر:
سلام آقای هاتف !
سلامتی ، گنجی است که قدر آن وقتی دانسته میشود که از دست برود.
www.qanonmandi.blogfa.com
پدر من اگر این آدم را می دید حتمن می گفت: دیوانه های دیگر چه می گفتند؟ سلامی؟ علیکی؟ و ...
ولی تجربه ی من از بودن در سخت ترین لحظات زندگی مریضانی که سرطان دارند این است که آنها هم درست مثل دیگران نق می زنند.
چیز های را که در "جایی" می خوانید، بهتر است آنقدر ها جدی نگیرید، روح و روان آدم ها پیچیده تر از آنی است که ما فکر می کنیم.
ارسال یک نظر