۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

من می نویسم ، شما نخوانید


دوست ناشناس عزیزی گاه گاه پیام می گذارد و از من می خواهد که ننویسم. جان سخن اش این است ( وقت هایی که خیلی عصبانی نیست) که این چیزها را خود ما می فهمیدیم.  
می خواهم دو چیز را روشن کنم : 1-مخاطب من کیست؟2- وقتی می گوییم " می فهمیدم" در واقع چه می گوییم؟
مخاطب:
من در این وبلاگ برای تعلیم و ارشاد نمی نویسم. برای این که از دیگران چیزی  بیاموزم هم نمی نویسم. به این ترتیب مخاطبان من نه شاگردان من اند و نه آموزگاران من. برای این هم نمی نویسم که دردی را تسکین کنم. می نویسم چون " مکتوب" نیز مثل مسموع ، ماکول و مشروب ( به معنای عام نوشیدنی- آن هم از نوع مجاز شرعی اش!) پاره یی از زنده گی عادی من است. می نویسم چون دلم می شود که بنویسم. با این حساب نوشته های من مخاطب خاصی ندارند. حد اکثر فرض من این است که  شاید آدم هایی در حد فکر و سواد خود من نوشته هایم را بخوانند و بخشی از دغدغه ها و پرسش ها و اندیشیده های خود را در آن ها باز یابند. آن هایی که محتوا یا شکل ِ بیان نوشته های مرا اهانتی به سطح  ِ سواد و عمق ِ دانایی خود می یابند مجبور نیستند که آن ها را بخوانند. آدم یکی دو نوشته که از کسی خواند سر رشته به دست اش می آید و می داند که مثلا می ارزد وقت خود را با خواندن مکتوبات او ضایع کند یا نمی ارزد. ولی این کمال بی منطقی است که به کسی بگوییم : من که نمی توانم نوشته های ترا نخوانم ، پس تو ننویس!  

فهمیدن :
می فهمیدم با فهمیدم و می فهمم فرق دارد. وقتی می گوییم " فلان چیز را می فهمیدم" منظور مان این است که در باره ی آن چیز فکر کرده بودم و روابط  ِ اجزای آن را کشف کرده بودم و کشف ِ خود را در نزد خود به بیان آورده بودم. گاهی چیزی را می خوانیم و وقتی که به پایان اش رسیدیم به جای این که بگوییم " فهمیدم" ، می گوییم " می فهمیدم". در این جا دو چیز متفاوت را با هم خلط می کنیم. چون آن چه را می خوانیم می فهمیم گمان می کنیم که لابد آن را از قبل هم می فهمیده ایم. این معمولا وقتی بیشتر اتفاق می افتد که آنچه را می فهمیم تا حد زیادی معقول و مقبول بیابیم. در این صورت با خود می گوییم : " من که می دانستم همین طور است. فقط مانده بود که این را خودم بگویم یا بنویسم". این است که به ساده گی از سطح ِ " فهمیدم" به سطح  ِ " می فهمیدم" می لغزیم و متوجه هم نمی شویم که چه کار شد. در این حالت ها احساس می کنیم که نویسنده تنها کاری که کرده است این است که فهمیده های از قبل موجود ما را بازگویی کرده است. نمی گویم که این بازگویی هیچ وقت اتفاق نمی افتد. می خواهم بگویم که مهم است بدانیم که در کجا با بازگویی محض  ِ فهمیده های قبلی خود رو به روییم و در کجا خودمان از دایره ی "فهمیدم" به دایره ی "می فهمیدم" لغزیده ایم.
طبیعی است که ما هم عقل و منطق داریم و اگر مثلا زبان ما فارسی دری باشد و کسی به این زبان چیزی نوشته باشد ما آنچه را او نوشته می توانیم بفهمیم. اما این به آن معنا نیست که آنچه را در یک نوشته به روانی می فهمیم و به روشنی در می یابیم حتما از قبل هم می فهمیده ایم. ممکن است در ذهن هر کدام از ما جرقه های پراکنده یی از فهم یک مساله بوده باشند. اما این جرقه ها فهم نیستند. فهمیدن یعنی این جرقه ها را به هم رساندن و آن ها را در یک نظم  ِ استوار با هم مربوط کردن ، به نحوی که بتوان در پرتو این پیوند های تازه چیزهایی را که قبلا در تاریکی یا ابهام بودند در روشنی دید.
این ها را به این خاطر گفتم که خودم سال ها این تجربه را داشته ام. وقتی که در باره ی این مساله فکر کردم و تفاوت " فهمیدم" و " می فهمیدم" برایم روشن شد ، نوشته های دیگران برایم ارزش بیشتری یافتند. البته قصدم از تاکید بر تفاوت میان این دو این نیست که هر نوشته ی مزخرف و سر و پا کنده یی را بر فرق سر خود بگذاریم. بر عکس ، فکر می کنم که توجه به این تفاوت ما را توانا تر می کند در این که بدانیم در کجاها بیشتر می توان به جست و جوی فکر تازه بر آمد.  

۱۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام هاتف عزیز

من از آنهایی هستم که هر وقت فرصت شد سری به وبلاگ تان می زنم. راستش من گاهی می فهمم چیزهایی را که شما می نویسید و از خواندن شان لذت می برم. اما گاهی می فهمیده ام ولی لذت بیشتر می برم از خواندن شان.

من وقتی برای بار اول سه تیوری نیوتن در مورد حرکت را خواندم با خود گفتم یا این آقا احمق بوده و یا غربی ها حماقت خود را علم می نامند. اکثر آدمها از خواندن سه تیوری نیوتن برای بار اول با خود می گویند که این را من قبلا می دانستم. اماهمین که وارد کشف رابط ای اجزا این تیوری ها می شویم روزگار را سیاه می کند !

من دوست دارم از این می فهمیدم های تان بیشتر بنویسید. حرفهای پایلو کویلو را هم همه ای انسان ها قبلا می دانستند اما بیان آنها و نشان دادن مصداق آن فهم ها در روابط روزمره از او یک پیامبر ساخت.

لطفا ادامه دهید.

علی داد هزاره

ناشناس گفت...

عجب!
بار اول است که می شنوم قوانین نیوتن حماقت است.

حسرت گفت...

درود هاتف گرامی
مدت هاست که نظری اینجا نگذاشته ام، امروز خواستم بگویم که شما مخاطبان فراوان دارین، من یکی ازآنها هستم. بی هیچ مبالغه ی ، هر روزصبح مثل نماز مومنین، حین رسیدن به دفتر به کانون وبلاگ نویسان افغانستان می آیم ومی بینم که نام وبلاگ تان درشت شده یاخیر، اگرنشده بود ازخیر جستجو دراین کانون می گذرم.
اما حیف وحسرت من ازین است که شما هرچند مخاطب های فراوان دارین اما همراهان وهواخواهان تنبل دارین. به سختی کسی را می توان یافت که با شما درامر نوشتن وبیان کردن هم ازلحاظ شکل و ترکیب وساختار چشم نواز ( ازخود شما عاریت گرفته ام ) وهم انتقال محتوا ومفاهیم سنگین، هم طرازی کند. ازین رو، گلایه ها بیش تر متوجه هواخواهان تنبل شما هست که خیلی ازحرف را درحوزه فرهنگ واندیشه جدی نمی گیرند. مثلاً درنوشته های امسال تان، کمتر کسی مستقیم یا غیرمستقیم درتبین بیشتر پدیده عاشورا ( پدیده که درسالهای اخیر ظهور کرده درمیان شیعیان شهری افغانستان ) سهم گرفت. من خیلی ازچیزها را جدی میگیرم، مثلا عاشورا را مذهب یا نگاه ها ودیدگاه های مذهبی ها را، به این دلیل نوشته های شمارا ازجدی ترین حرفها دراین حوزه میدانم، کاش این گفتگو جداً شروع شود وآدم های بیشتری دراین گفتگو مشارکت نمایند. اما آنگونه که از درون این فضا را می بینم، دوستان ما هنوز غرق سرگرمی های دیگری اند

سخیداد هاتف گفت...

حسرت عزیز سلام ،
سپاس از نظر تان. تشکر از لطف تان در حق من. من هم دوستدار گفت و گو های عمیق تر و راهگشاتر هستم. با دریغ تلاش در این زمینه کمتر به جایی می رسد. با این همه ، من بختیارم که خواننده گانی چون شما دارم. گاه از خود می پرسم: این نوشته ها را چه کسانی می خوانند؟ اما به هر حال می نویسم. بی نوشتن به سر نمی شود دیگر. البته روشن است که مشارکت اهل نظر آدم را بیشتر وا می دارد که با جدیت بیشتر بنویسد.

شادکام باشید.

ناشناس گفت...

آقای هاتف،

من همیشه وبلاگ شما را میخوانم. از آنجاییکه من یک

مهندس الکتریسیته استم، از نظر دادن در مورید فرمایشات

جناب عالی‌ معزوریم. ولی‌ به موضوعات که اشاره می‌‌کنید

خیلی‌ علاقه دارم.

شریف

صحرا کریمی گفت...

شما بنویسید، بنده با تمام شوق میخوانم.

zaher گفت...

hatef jan qalamat tavana bad, hamesha benaves moshtaq khandan naveshatnayet hastem

ح ع گفت...

سلام
بنویسسد
مطمئنم که وبلاگ شما طرفداران زیادی دارد ،خود بنده هر وقت نام وبلاگ شما را در فهرست کانون میبینم که بروز شده حتما مطلبش را میخوانم ،اگر فهمیدم تا آخرش میروم وگر نه وامیگذارم برای آنها که می فهمند.

احمد علی گفت...

اقای هاتف سلام!
امید وارم که نوشته های تان ادامه یابد.
راستش من به نوشته های تان عادت کرده ام ودر یک سال اخیر از خواننده های منظم وبلاگ تان هستم.
برای کسانی که می گویند ننویسید نیز بنویسید اما از جنس همین یادداشت اخیر تان.

الف. فرزام گفت...

جناب هاتف؛
می خواهم به دو نکته اشاره کنم؛ اول اینکه، من نیز یکی از خوانندگان نسبتا ً همیشگی نوشته های خواندنی تان هستم و انصافا ً مدام از خواندن نوشته های تان لذت برده ام. شما بنوسید و من می خوانم.
دوم اینکه؛ چنانکه اشاره نموده اید؛ از خواندن نوشته های ِ آدم به این نتیچه می رسد که این مسئله را من قبلا ً" می فهیدم" که به نکته ای پرداخته باشد که در عین حالیکه معقول و پذیرفتنی است، خیلی مغفول مانده است و جزو امور بدیهی است، اما در زندگی روز مره آدمها جدی گرفته نمی شود. طرح چنین مسائلی درواقع کشف و تازه کردن آنست و به نظر من یکی از ویژگی های یک نوسنده موفق، طرح چنین مسائل معقول اما از چشم افتاده، است.
بنابر این شما از نظر من خیلی موفقید.

صادق گفت...

سلام استاد
من هم یکی از خوانندگان دایمی نوشته های مفید و راهگشا شما هستم
بنویسید تا بیشتربدانیم
موفق باشی

ناشناس گفت...

شما بنویسید ننویسید مامی دانیم چه کار کنیم. دلکمان خواست میخواند و نخواست نه!
در مورد فهم اما فکر نمی کنید کمی بی انصافی کرده باشید؟ اینکه تلویحا خوانندگان خود را به کوته فهمی ونه فهمی متهم کنید پسندیده نیست. لطفا کمی باما مهربان باشید. پلیز!

saki گفت...

آقای هاتف، بخش اول (مخاطب) کاملن درست و منطقی است. بخش دوم اما به نظرم کمی سفسطه داشت. از حق نگذریم، من هم حس می کنم شما از یک جایگاه بالاتر نوشته هایتان را نشر می کنید و من شاگردوار این نوشته ها را می خوانم. در کنار این باید اعتراف هم بکنم که در این وبلاگ می آموزم. عقاید شما را نمی آموزم، بلکه طرز بیان را می آموزم و استفاده ی خوب از زبان را به عنوان یک ابزار.

سلطانی گفت...

آقای هاتف
به نوشتن ادامه دهید، آنها که خواندند می خوانند، که نخواندند هم دست شان خلاص! راستش چیزی که در نوشته های شما خیلی جالب است طرز بیان و شیوه استدلال تان است. چون مطالب را طوری منطقی می چینید که جان مطلب می برآید! در نتیجه اکثریت فکر میکنند که قبلا موضوع را میدانستند.

نویسا باشید

آزاد گفت...

سلام و عرض ادب
بسیار خردمندانه فرموده اید .
با اجازه این مطلب شما را لینک نمودم .
پیروز باشید

 
Free counter and web stats