برای آ.ح که خیلی سودای گرامر دارد
پریروز دوستی از من پرسید : " آسمانی" از لحاظ دستور زبان چه نوع صفتی است؟ گفتم: صفت صفت است دیگر. انواع هم دارد؟ خندید و گفت : فکر می کردم تو دستور زبان فارسی را خوب می فهمی.
هشت-نه سال پیش دوست دیگری از من خواست که هر روز به او دستور زبان فارسی یاد بدهم. روز اول که نشستیم- و آن روز آخر مان هم بود- من همه ی آن چه را در مورد دستور زبان می فهمیدم به او گفتم. نا امید شد.
واقعیت آن است که به کسی که زبان مادری اش فارسی دری است دستور زبان یاد دادن کار سختی است. چرا که شما به او چیزی را یاد می دهید که او پیشاپیش بر آن تسلط دارد. مثالی بدهم :
اگر کسی بگوید " ما سال ها پیش معلمی داشتیم که هر روز با یک عصای بزرگ به صنف آمد" ، شما حس می کنید که در این جمله چیزی ناقص است. لازم نیست دستور زبان فارسی بفهمید تا این نقص را حس کنید. کافی است که زبان مادری تان فارسی باشد. آن نقص در فعل دوم جمله یعنی در " آمد" است که باید به شکل " می آمد" می آمد. حال ،آوردن این " می " بر سر فعل " آمد" هیچ منطقی ندارد. همین طور هست که هست. اگر به یک انگلیسی زبان فارسی یاد بدهیم می توانیم از نقش این " می" ها سخن بگوییم. اما فارسی زبان ها پیشاپیش این " می" ها را می شناسند و تنها چیزی که به آن نیاز دارند این است که بدانند منطق آمدن آن ها بر سر بعضی از فعل ها چیست. منطقی هم در کار نیست.
جنبه ی جالب دیگر دستور زبان تعریف هایش است. مثلا می گویند : اسم کلمه یی است که با آن انسان ها و موجودات دیگر را می نامند! می نامند؟ نام چیست؟ لابد تعریف نام این است : نام کلمه یی است که با آن انسان ها و موجودات دیگر را اسم گذاری می کنند! یا می گویند : صفت کلمه یی است که اسم را توصیف می کند. توصیف چیست؟ حالا بچرخ که بچرخیم. می گویند: فعل کلمه یی است که بر انجام کاری یا وجود حالتی دلالت می کند. می خواهند فعل را تعریف کنند و در تعریف از کلمه ی « دلالت» استفاده می کنند. اگر کسی بفهمد که دلالت یعنی چه دیگر هیچ نیازی به تعریف فعل نخواهد داشت. چرا که کسی که دلالت را می فهمد حتما سال ها پیش از گردنه ی اسم و فعل عبور کرده است.
به تقسیمات « اسم» دقت کنید. در همه ی دستور های موجود اسم را دسته بندی کرده اند. حتا مفرد و جمع را هم در دسته بندی آورده اند. مبادا کسی فکر کند که گوسفندها یکی است و یک بز به مجموعه یی از بز ها اشاره می کند. می گویند اسم ذات داریم و اسم معنا. اسم عام داریم و اسم خاص و از این قبیل. چه طور است بگوییم هر چیز در این دنیا یک نام دارد. چیزی هست به نام سنگ. چیزی هست به نام انسان. چیزی هست به نام شک. چیزی هست به نام خیال. چیزی هست به نام فرانسه. چیزی هست به نام خدا.
تجربه ی ما از تنوع در این جهان هم سوال های « چه گونه» و « چه اندازه» و امثال شان را به ما داده است. می گویند سنگ و ما می گوییم چه گونه سنگی؟ می گویند سنگ سفید و می پرسیم چه قسم سفید؟ سفید برفی ؟ سفید ابری؟ اگر کسی بگوید فلانی دوید ، می توان پرسید که چه گونه دوید؟ پاسخ به این سوال « قید» را تولید می کند که در آموختن اش این همه خون دل می خوردیم. قید هم بر دوازده نوع است! « دیشب» قید زمان است. « به شدت» قید حالت است و بقیه ی قیود.
زمان ها. زمان حال ساده داریم و زمان حال جاری. زمان گذشته هم شش-هفت نوع است. آینده هم انواع دارد.
ضمیر کلمه یی است که به جای اسم می نشیند. جالب است که اگر اسم شما احمد باشد و کسی با صدای بلند بپرسد که احمد تو کجایی ، شما نمی گویید : احمد این جا است. می گویید : من این جا هستم. بعد ها باید بدانید که آن « من» که گفتید ضمیر است و این ضمیر قاعده ها دارد. مثلا نباید بگویید : « من خود به چشم خویشتن دیدی که جانش رفته باشد».
مساله ی اساسی در یاد دادن دستور زبان فارسی به یک فرد فارسی زبان این است که برای این که او بفهمد که تعریف « اسم» چیست ، باید هزار مرتبه بیشتر از تعریف اسم فارسی بفهمد. در غیر این صورت خود تعریفی را که بنا است اسم را به او معرفی کند هم نخواهد فهمید. مثلا وقتی می گوییم « اسم کلمه یی است که ...» فرض ما این است که او می فهمد که کلمه چیست. به راستی کلمه چیست؟ کلمه اسم یک چیز است! حال ، اگر فرد دستور آموز می داند که کلمه اسم است و اسم چیست چه نیازی به تعریف اسم هست؟ اگر نمی داند شما چه گونه می خواهید با یک چیز ناشناخته یک چیز ناشناخته ی دیگر را معرفی کنید؟
اکنون ، من اعتراف می کنم که دستور زبان مادری خود را خوب نمی دانم. و سوال این است که چرا باید دستور زبان فارسی را بدانم؟ چرا من باید بدانم که اسم چیست و بر چند نوع است؟ چرا باید تعریف صفت را بدانم؟ چرا باید روزها تلاش کنم تا بفهمم که حروف اضافه کدام اند و چه کار می کنند؟ اگر من بخواهم بنویسم که « از خانه ی کاکای من تا مکتب یک کیلومتر فاصله است » ناگزیرم همین طور بنویسم. نمی توانم « از» و «تا» را از این جمله حذف کنم. اگر فارسی می دانم باید این طور بنویسم ( فارغ از این که دستور زبان فارسی و تعاریف موجود در آن را می دانم یا نمی دانم).
قصدم از آنچه گفتم این نبود که نشان بدهم دستور زبان فارسی - یا زبان های دیگر- چیز مزخرفی است. منظورم این بود که تعریف ها یا نام های دستوری اجزای کلام فارسی را ندانستن نباید پریشان مان کند. ما زبان را بی دستور یاد می گیریم. تسلط مان بر زبان نیز از راه خواندن و نوشتن و شنیدن بسیار ممکن می شود و نه از طریق آموختن دستور زبان.
۲ نظر:
چه چالب.
مهمترین نکته این مطلب دستوری در این بود که بنده غمگین را خنداند.
پس یک دنیا تشکر.
بعد از خواندن این مطلب حالا خیالم راحت شد... چون هرگز زبان فارسی را بشکل اکادمیک ناموختم همیشه فکر میکردم باید بروم کلاس زبان بگیرم در حالی که لسانس دارم و حالا ماستریم را میگیرم... البته به زبان نگلیسی.. :-)
ارسال یک نظر