حالا دیگر تقریبا روشن است که از درون ماجرای حمله بر رزاق مامون ماجراهای تازه یی رخ می نمایند و بر آن نسخه ی اولیه ی ماجرا صفحه های جدیدی افزوده می شوند. ظاهرا خود مامون پیش تر از دیگران تشخیص خود را اعلام کرد و گفت که او را به خاطر فعالیت های اش هدف گرفته اند. اشاره ی او به ایران و عوامل اش قدری غریب بود. چرا که وقتی که آدم نمی داند چه کسی بر او حمله آورده ، منطقی تر آن است که تا روشن شدن بیشتر قضیه منتظر بماند و با سخنان عجولانه مسیر تحقیق را غبارآلود نکند. اکنون ، شایع شده است که آن کس که بر روی او تیزاب پاشیده هیچ انگیزه ی سیاسی نداشته و می خواسته به خاطر مسایل خانواده گی و ناموسی از او انتقام بگیرد.
آدم اگر بخواهد در باره ی این قضیه فکر کند ناگزیر است با مفاهیمی چون عدالت ، خشم ، انتقام ، قانون ، اخلاق ، حق ، انتخاب و... رو به رو شود. یعنی از نقطه ی الف ِ اندیشه در این مورد به نقطه ی ب نمی توان رفت مگر این که در سر ِ راه با این مفاهیم هم تکلیف خود را روشن کنیم. باید دید در منظومه ی فکری ما هر کدام از این مفاهیم در کجا می افتد و پیوندش با دیگر اجزای این منظومه از چه قرار است.
یکی از مشکلات مهم اجتماعی ما این است که ما در ذهن جمعی ِ خود چیزی داریم به نام " تمام شدن ِ آدم ها". این را توضیح می دهم: شما بروید و از افراد جامعه ی ما بپرسید که در چه صورتی یک آدم به عنوان آدم برای شان تمام می شود. بسیار می شنویم که مثلا می گویند " فلانی برای من تمام شد دیگر". منظور از این جمله این است که او دیگر در چشم من آدم نیست یا آدم هست ولی در نزد من دیگر هیچ حرمتی ندارد. مشکلی که در این " تمام شدن" ها هست این است که ما هر وقت آن را در مورد آدم ها به کار می بریم ، در واقع تمام ِ وجود و شخصیت آن ها را در یکی دو چیز خلاصه می کنیم. مثلا اگر فکر می کنیم که آدم یا آدم خوب کسی است که دزدی نکند ، به محضی که با خبر شویم که فلانی دزدی می کند ، می گوییم : او برای من تمام شد. به ما می گویند که فلانی شراب می خورد. آن آدم تمام می شود. می گویند فلانی فلان اعتقاد مذهبی را دارد. می گوییم : اگر این حرف راست باشد او برای من ختم است. بعضی آدم ها حتا با یک بد قولی در نگاه بعضی دیگر تمام می شوند.
این نوع نگاه به آدم ها نحوه ی برخورد ما با چیزهایی چون عدالت و قانون و اخلاق را هم متاثر می کند. بر تدبیر ها و اقدامات ما هم سایه می اندازند. اگر کسی که شراب خورده برای شما " تمام" شده باشد ، آن گاه مثلا آویخته شدن ِ او بر چوبه ی دار ( به جرم شراب خواری) نیز در چشم شما کراهت چندانی نخواهد داشت. احتمالا این کار سوزنی به ذوق عدالت طلب شما هم نخواهد زد.
حال ، فرض کنید که مردی همسر و چند فرزند دارد. بعد معلوم می شود که این مرد با زن یا زنانی دیگر نیز روابط غیر قانونی یا نامشروع دارد. آیا این مرد برای شما تمام شده است؟ آن زنانی که خارج از رابطه ی مشروع همسری با او ارتباط دارند چه طور؟ به جای این مرد یک زن را بگذارید که همسر و چند فرزند دارد و روابط نامشروع هم دارد.
در این میان ، نقش قانون این نیست که جلو تمام شدن آدم ها در چشم ما را بگیرد. نقش قانون این است که هزینه ی این تمام شدن آدم ها را پایین بیاورد. قانون برای این است که امروز که شما در چشم من تمام شده اید ، همین تمام شدن کافی نباشد که من تصمیم بگیرم شخصا به شما آسیبی برسانم. فردا که من در چشم شما تمام شدم ، شما هم نباید این امکان را داشته باشید که شخصا به من آسیبی بزنید. هر دوی ما بر یک نحوه ی نسبتا معقول تر " آسیب زدن به همدیگر" توافق می کنیم . همین توافق قانون ِ ما می شود و مهم ترین کارکرد اش به سامان کردن کنش ها و واکنش های اجتماعی ما به گونه یی است که هزینه ی زیادی بر افراد جامعه بار نشود. فرض هم این است که همه یا اکثر افراد جامعه از قانون سود می برند.
یکی از درس هایی که انسان ها از تاریخ گرفتند این بود که حتا آدم های "تمام شده" هم کاملا تمام شده نیستند. یعنی در ورای آن چهره ی " تمام شده برای ما" همیشه کسی نشسته است که انسان است و حقوق و خصوصیات انسانی دیگری دارد که در گیر و دار خشم ها و قضاوت های ما دیده نمی شوند. قانون یعنی به رسمیت شناختن آن خصوصیات و حقوق در همه حال. حتا در همان حالی که ما خوش داریم شخص " تمام شده" را با دندان های خود پاره- پاره کنیم. قانون به عنوان یک قرارداد اجتماعی مبتنی بر این شناخت است که هر کدام از ما گاه گاهی در چشم همدیگر "تمام" می شویم. بنا بر این خوب است که در چنین مواقعی قرار دادی باشد که همه ی ما را در نوبت های مان مورد حمایت قرار بدهد.
این که به کسی حق بدهیم که بر روی " آدم تمام شده" ی خود تیزاب بپاشد به این معنا است که به فرد مورد حمله قرار گرفته هم حق داده ایم که با همسر فرد مهاجم روابط نامشروع برقرار کرده باشد. چرا که فرد ِ مهاجم پیش از آن که حمله کند در چشم ِ آن دیگری تمام شده بوده. و گر نه با همسر او رابطه ی نامشروع برقرار نمی کرد. این است که وقتی از قانون مند شدن جامعه حمایت نکنیم ، آن وقت معیار فقط زور می شود. می ماند این که چه کسی زودتر کار طرف دیگر را یکسره می کند. در چنین فضایی نه اخلاق به سامان می شود و نه عدالت گسترش می یابد. با صرف خشم و انتقام هم که به جایی نمی توان رسید.
بعضی دوستان می گویند که در افغانستان قانون نیست. خوب ، اگر قانون نیست ، هر کس به نحوی کار خود را می کند. اگر از بد اخلاقی کسی بیزاریم ، باشیم. اما حد اقل از تیزاب پاشیدن بر روی کسی هم حمایت نکنیم. اگر تیزاب پاشیدن بر روی کسی که به نظر ما بی بند و بار است قابل قبول است ، چرا تیزاب پاشیدن بر روی هر کسی دیگر که ازش خوش مان نمی آید قابل قبول نباشد؟ نگویید که شما زن یا شوهر کسی را نربوده اید. گناه های دیگر که کرده اید. مثلا مرتکب این گناه شده اید که دختر اید و به مکتب می روید. یا چهره ی زیبایی دارید و حسد کسی را بر انگیخته اید و همین طور.