ته چاه
-
به سال آخری که کابل بودم فکر می کنم، خانه ام را داشتم و کسی که هر روز می
آمد و کارهای خانه را انجام می داد و راننده ای که هر روز من را به آفیس م می
برد....
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)

۴ نظر:
تنها نیستید... شب با خیلی ها می ماند..
یادداشت قبلی خیلی جالب بود... یعنی هر دو یادداشت قبلی... با شما موافقم که باید هر وضعیت را در چهارچوب بزرگتری دید و فقط به یک طرف ماجرا اکتفا نکرد... من بسیار شده که حرف مادرم را کاملا منطقی نیافته ام ولی از روی احترام پذیرفته ام و بعدا دیدم که به خاطر حکمتی که تجربه به او داده است حرف و نصیحت او به من یاری رسانده است.
شعله اش هنوز رهاست و آزاد...
هاتف گرامی دروووووووووود
مثل همیشه زیبا می نویسی ، شبها می آیند و میروند یا ما؟؟؟؟
بدرود
سلام. جمله زیبایی خلق کرده اید. گاهی کوتاه نویسی مذاق خواننده را شیرین تر می سازد.
ارسال یک نظر