۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

اگر تو زهر دهی بِه که دیگری تریاک؟


در یادداشت قبلی پرسیده بودم که " آیا مهربانی را باید فارغ از محتوا و درون مایه اش ارزیابی کرد؟ اگر نه ، چه گونه می توان از موضعی قابل دفاع  به نقد رفتارهایی پرداخت که فکر می کنیم غلط اند اما از نیتی نیک و دلی سرشار از مهر برخاسته اند؟". تشکر از دوستانی که نظر دادند.

این بیت را همه خوانده ایم که " دشمن دانا که غم جان بود/ بهتر از آن دوست که نادان بود". یا این یکی را:  " دوستی با مردم دانا نکوست/ دشمن دانا به از نادان ِ دوست". می دانیم که وقتی می گوییم " دشمن ِ دانا" به یکی از خصوصیات این دشمن اشاره می کنیم. همین طور وقتی می گوییم " دوست ِ نادان" از یکی از خصوصیات این دوست سخن می گوییم. هیچ کسی را نمی توان فقط دانا یا نادان خواند. آدم ها به جز دانایی و نادانی چیزهای دیگری هم در وجود خود دارند. حال ، من نمی دانم چرا از دشمن مثبت ترین خصوصیت اش را که همان دانایی باشد گرفته اند و آن را در برابر منفی ترین خصوصیت دوست یعنی نادانی اش گذاشته اند و آن گاه به این نتیجه رسیده اند که دشمن دانا بهتر از دوست نادان است. دانایی در دشمن یعنی این که عقل ابزاری ِ این دشمن خوب کار می کند ( آن هم بر ضد شما). نمی توان گفت در این جا دانایی  شامل مهربانی هم می شود. چرا که در این صورت باید از مفهومی به نام " دشمن مهربان " سخن بگوییم که اساسا دشمنی را بی معنا می کند. از آن سو ، دوست ِ نادان هم به جز نادانی لابد خصوصیات دیگری نیز دارد و آن خصوصیات سبب دوستی ِ ما با او شده اند.  دشمن دانا کسی است که دانا است اما از شما کینه به دل دارد و به هر طریقی که ممکن باشد به شما آسیب می رساند. دوست نادان کسی است که نادان است اما جز خیر و خوبی شما را نمی خواهد و هر جا که دست اش برسد به شما کمک می کند. پس چرا دشمن دانا که غم ِ جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود؟ کسانی که چنین اعتقادی دارند فکر می کنند که رفتارها را باید با معیار دانایی و نادانی سنجش کرد. فرض شان این است که آنچه از دانایی بیاید – حتا اگر از جانب دشمن باشد- بهتر و قابل قبول تر از آن چیزی است که برخاسته از نادانی باشد ، حتا اگر از جانب دوست باشد.
اما مشکل این موضع در این جا است که ریشه ی همه ی رفتارها را به دانایی و نادانی وصل می کند و در باره ی آنچه در چارچوب دانایی انجام می یابد نگرش مثبت و در باره ی آنچه در چارچوب ِ نادانی صورت می پذیرد نگرش منفی دارد.  اکنون ، چیزهایی چون دوست داشتن و مهر ورزیدن ساحت هایی از امکانات وجودی ما هستند که ممکن است ملازمه یی با دانایی یا نادانی ما نداشته باشند. هیچ دلیلی ندارد که فکر کنیم آن کس که داناتر است مهربان تر هم هست یا دوست داشتن اش اصیل تر ، عمیق تر و ارزشمند تر است. همین طور نادانی ِ یک فرد اصلا دلیل نمی شود که فکر کنیم او از دوست داشتن و مهرورزیدن هم ناتوان است و اگر دوست بدارد و مهر بورزد باید برای مهر او ارزشی قایل نشد. نمی توان گفت مهر ِ یک مادر نادان به فرزند ِ خود مهر نیست و یا مهری است که به هر حال به حال فرزند او زیان آور خواهد بود.  
پس با مهربانی ها و دل سوزی هایی که پی آمدهای معکوس دارند ، چه کار کنیم؟ مادری صمیمانه باور دارد که اگر دخترش به مکتب برود ، این مکتب رفتن به زیان او خواهد بود و بنا بر این به مصلحت نزدیک تر آن است که او درس نخواند. با این مادر چه گونه باید برخورد کرد؟ و بر همین قیاس.
به نظر من هیچ پاسخ ساده و جامعی برای این گونه سوال ها وجود ندارد. عده یی تنها به مهربانی یا دل سوزی پدر و مادر خود اکتفا نمی کنند و این مهربانی ها و دل سوزی ها را به لحاظ محتوایی هم نقد می کنند و از این نقد خود سود هم می برند. پدر و مادر شان هم سود می برند. عده یی دیگر ، با پدر و مادر خود هم آهنگ می شوند و این هم آهنگی به نفع شان تمام می شود. این چیزها در تحت شرایط و احوال گوناگون باز می شوند و به سر انجام منطقی – یا غیر منطقی-  خود می رسند.
با این همه ، می توان گفت که هر کسی باید ببیند که این پاره یا آن پاره از واکنش های اش در یک چارچوب بزرگ تر چه معنا می دهد. فرض کنید کسی هست که  به صورت کلی زنده گی را پوچ می داند و چارچوب ِ کلان زنده گی اش خالی از هر نوع هدفی است. برای چنین کسی بی معناست که سر جزئیات فلان برنامه ی کوچک با دیگران بجنگد. یا مثلا دختری هست که فکر می کند در آینده درس نخواهد خواند و اصلا درس خواندن کاری است بیهوده. آن گاه همین دختر شب و روز با پدر و مادر خود جنجال دارد که چرا با رفتن او به مکتب موافق نیستند. برای چنین کسی مهم است که موضع غلط ِ پدر و مادر خود را نقد کند و در این کار تا آن جا پیش برود که بر مهر و شفقت آنان نیز چلیپا بکشد. اما همین آدم وقتی که به مکتب می رود درس نمی خواند و آنچه را در بدل ِ هزاران کش-مکش ِ دل شکن به دست آورده مثل یک مشت خاک ضایع می کند.
همین مثال ازدواج اجباری یا ازدواج تنظیم شده به دست مادران و پدران را در نظر بگیرید. من مخالف این نوع ازدواج ام. اما به گمان من غلط است اگر فکر کنیم که هر وقت در امر ازدواج انتخاب با ما نباشد نتیجه حتما فاجعه است.  بعضی فکر می کنند که اگر خودشان شریک زنده گی خود را انتخاب کنند یک فرد انسانی را انتخاب می کنند و اگر پدر و مادرشان این کار را بکند حیوانی شریک زنده گی شان خواهد شد. می توان و باید در برابر ازدواج های اجباری ایستاد. اما در عین حال می توان به یاد داشت که در ازدواج های غیر اجباری هم ما به منبعی به نام " جامعه ی انسانی" مراجعه می کنیم و شریک زنده گی خود را از میان همین آدم هایی انتخاب می کنیم که در دسترس پدران و مادران ما هم بوده اند. می توان به بازار رفت و مواد غذایی خرید و چیزی برای چاشت خود تهیه کرد. اما اگر به یکی از دوستان خود زنگ بزنیم که امروز برای چاشت " یک چیز" بیاورد ، او هم سنگ و چوب یا زهر ِ مار نخواهد آورد. دانستن این نکته به ما کمک می کند که شرایط و محدودیت های انتخاب های خود را هم از یاد نبریم.
ممکن است کسی بگوید : " اگر من در پی ِ انتخاب آزادانه ی خود در چاه بیفتم بهتر از آن است که کس دیگری برای من تصمیم بگیرد و انتخاب کند- نتیجه هر چه باشد". با چنین کسی البته نمی توان بحثی معقول کرد.

۵ نظر:

مهرگان گفت...

من به گونه ی با این نوشته ی تان کنار آمده نتوانستم، دلیل هایتان مرا قانع نکردند... سرسری به نطرم می آیند.

رسول گفت...

سلام
اکثرا پدران ومادران ما میکوشند اولاد شان را به همان سلیقه که آنها زندگی را دوست دارند یا تجربه نموده اند ببار آورندزیرا از دید آنها زندگی همانی میباشد که آنها آنرا تجربه کرده اند. عملهای را که خودشان تجربه نکرده اند برایشان جدید و تا حدی غیر قابل پسند میباشند. اگر هزار دلیل هم برایشان بیاوری به مشکلی خودرا تغیر خواهد کرد ودر جواب خواهی شنید: بچیم حج اصلی را پدرکلانت رفته بود از همینجا تا به کعبه پیاده روی نموده بود حج های امروزی که نه ثواب و نه لذت دارد حج رفتن همان حج رفتن قدیم نه که امروز. در صورتیکه آنروز سالها در راه بودی ولی امروز کوتاه ترین وقت را دربر میگیرد دراینجا پدر مهربان مزایای وقت و راحتی آنرا درنظر ندارد فقط تجربه خودرا محکم به زبان چسپانده و هر دم میچرخاندش.

ناشناس گفت...

سلام اقای هاتف

من می خواستم بپرسم که شما نقش عمل غیر عقلانی را در زندگی بشر چقدر می بینید؟

تشکر

تیمور

فاطمه مهرافزا گفت...

سلام برادری مهترم"
از بحث های لزت بخش تان جهان سباس.
من هم بر این باور استم که ریشه اصلی ماجرا والدین با فرزندان شان اختلاف در نظر است که.....و چی جالب دلایل در مورید ازدواج اجباری. خیر بیبنی.
موفق باشی.

ناشناس گفت...

در مورد "دشمن دانا که غم جان بود/ بهتر از آن دوست که نادان بود" واقعا خوب ابراز نظر کرده اید. من هم همیشه همینطور فکر میکردم. دشمن دانا یعنی چه؟ اگر شما هم دانا باشید و دشمن تان هم دانا باشد، پس دشمنی از بین میرود. فکر میکنم این شعر تنها برای آدم های خیلی نادان صدق میکند. یعنی اگر کسی خیلی نادان باشد و یک شخص دانا را دشمن فکر کند، با اینکه این شخص دانا او را دشمن فکر نمیکند، اما چون او وی را دشمن فکر میکند پس برای این شخص نادان این شعر معنی پیدا میکند. اما در مورد دوست نادان من موافقم که دوست نادان با آنکه به آدم مهر و علاقه دارد، میتواند به حساب نادانی اش ضررهایی را متوجه آدم سازد.

 
Free counter and web stats