۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

جمهوری ِ گرگ ها


همکار ِ ما از در که وارد شد با چهره ی خندان گفت : می دانی رفیق ، امروز لپتاپ خریدم. گفتم : مبارک باشد ، به چند خریدی؟ گفت : به چند خریده باشم خوب است؟ گفتم : به شش صد ، هفت صد ، هشت صد ، نه صد. گفت : نه ، تو عجب ساده یی هستی ، لپتاپ را کی به این قیمت ها می خرد؟ به هشتاد دالر خریده ام! گفتم : روزنامه نخریده باشی ! که یک باره موج خنده اش فضا را پر کرد. گفت : تو از کجا فهمیدی؟ گفتم : چرا ، چه شده؟ گفت : یک کثافت نیرنگ باز امروز این روزنامه ها را به جای لپتاپ به من فروخت ! بسته بندی اش کاملا حرفه یی بود. همه چیزش می گفت که در درون بسته لپ تاپ است. اما در داخل بسته فقط روزنامه چیده بودند.

من تجربه ی مستقیم چنین چیزی را داشتم. چند سال پیش با سه چهار نفر از دوستان از فروشگاه معروف " آفیس دیپو" بر آمدیم ( این فروشگاه  وسایل اداری و قلم و کتابچه و ... می فروشد). مرد سیاه پوست بسیار خوش برخوردی پیش ما آمد و به یکی از جوانان گروه ما گفت که کمره ی فیلمبرداری برای فروش دارد – با تخفیفی باور نکردنی. هر چه من و یکی دو نفر دیگر سعی کردیم که این دوست مان را از خریدن آن کمره منصرف کنیم دم ِ سرد ِ ما در او اثر نکرد ، چون او داغ ِ داغ شده  بود! صد دالر داد و بسته را گرفت و مرد سیاه پوست با سرعت برق ناپدید شد. بسته را که باز کرد نه ده تا روزنامه را بیرون آورد و دهان اش از شگفتی باز ماند. از کمره خبری نبود.

آنچه برای من در این دو مورد جالب بود این بود که هر کس این قصه را شنید خریدار را ملامت کرد. البته کسی که این گونه نیرنگ ها خیلی زود در جان اش اثر می کنند تا حدی  سزاوار ملامت است. اما آن که واقعا سزاوار نکوهش است کسی است که دیگران را فریب می دهد. تمام گناه ِ یک خریدار ساده دل در این مورد این است که سخنان یک انسان دیگر را باور کرده است.
در بعضی عرصه های دیگر هم همین طور است. مثلا زن تحصیل کرده و زیبایی را می بینید که با چشمانی اشک آلود در پس زانوی غم نشسته و بر تمام آنچه که میان او و یک مرد شیاد گذشته با اندوه می اندیشد. می گوید: " این آدم به من گفت که مرا دوست دارد و این دوست داشتن اش به خاطر خوبی هایی است که در شخصیت یگانه ی من یافته است. او هر چه جاذبه ی روشنفکرانه بود در پیش من ریخت و مرا مجذوب خود کرد. اما حالا می فهمم که او فقط یک شکارچی ماهر است و همچو من افتاده دارد صد قتیل". بعد که از دوستان و نزدیکان این خانم بپرسی که قضیه چیست ، همه شروع می کنند به ملامت کردن او. می گویند : " ما زیاد به او گفتیم که این مرد یک شارلاتان است ، اما او گوش نکرد". یعنی هر کس که به خاطر اعتقاد صمیمانه اش به خوبی آدم ها ساده دلی می کند و فریب می خورد و کلاه اش را بر می دارند خدا یار جان اش باشد؛  گناه خودش است. این ملامت کردن قربانی ( قربانی ِ باور و اعتماد به دیگران) به نحوی شارلاتان ها و فریبکار ها را تبرئه می کند. مبنای این ملامت کردن ها باور دل شکنی است که دل آدم را از زنده گی سیاه می کند و آن این است : این تویی که همیشه باید با یک چشم بخوابی و چشم دیگرت را باز نگه داری ، مبادا گرگی شکم ات را بدرد یا دزدی لباس ات را ببرد.

۲ نظر:

افغان بلاگر گفت...

پس ما چگونه باید عقب مانده بودن خود را ثابت کنیم. هر کلاه برداری می کنیم هم کلاه گشاد بر سرمان می رود. هر روز همین آش است و همین کاسه. هم در بعد شخصی هم در بعد اجتماعی و سیاستهای کلان مملکتی سالهاست که می بازیم.
پاینده باشید

حسین عباسی گفت...

سلام هاتف عزیز
این دو موضوعی که شما در یک مطلب کنجاندید یک تفاوت ظریف دارند،در مورد دوم شاید حق با شما باشد یعنی که یک نفر قربانی اعتماد به دیگران شود و شاید در حین ملامت قابل دلسوزی هم باشد ولی در مورد اول چنین مسئله ی نیست،در این مورد در واقع کلاه کذاشتن یک دزد بر سر یک مالخر است ودر اصل هر دو شارلاتان هستند،چرا که اگر چنین جنسی حقیقتا وجود داشته باشد با یک قیمت بسیار نازل (که مواد زیادی هم در بازار های کابل وتهران که من دیدم وجود دارد)صد در صد دزدی است و کسی که اقدام به خرید چنین اجناسی میکند با همین پیش فرض به دام طمعه خود می افتند.

 
Free counter and web stats