۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

تیغ ِ مهر و گردن ِ اعتراض


مدتی است که با یکی از جوانان گفت و گویی در مورد رابطه ی او با پدر و مادرش دارم. می گوید که پدر و مادرش او را " نمی فهمند" و سعی می کنند عقاید خود را بر او تحمیل کنند. نمی دانم پدر و مادر او تا کجا بر او فشار می آورند که در چنبره ی عقاید و باورهای آنان فکر و زنده گی کند. اما این را تا حدی می دانم که آدم های جامعه ی ما در هیچ چیزی پایدار نباشند در تحمیل عقاید خود بر دیگران سماجتی دارند مدال آور. با این حساب ، ممکن است این جوان حق داشته باشد از این خصوصیت پدر و مادر خود گله مند باشد. اما آنچه برای من شگفتی انگیز است این است که او موضع ِ پدر و مادر خود را یکسره نقد ِ محتوایی می کند. به این معنا که آنچه برای او اهمیتی درجه اول دارد محتوای سخنانی است که آنان به او می گویند و درونمایه ی ارزش هایی است که آنان در پی ِ تحمیل شان بر او هستند. من از او خواستم که از زاویه یی دیگر هم به موضع ِ مادر و پدر خود نگاه کند. آنان – به گواهی خود این جوان- اصلا بدخواه فرزند خود نیستند. این که  با چنان سماجتی سعی می کنند فرزند شان را به راه خود ببرند هم از این روست که فکر می کنند راه ِ آنان به جاهای بهتری می رسد. آنان از سر " مهربانی" آن گونه رفتار می کنند.
حال ، آیا مهربانی را باید فارغ از محتوا و درون مایه اش ارزیابی کرد؟ اگر نه ، چه گونه می توان از موضعی قابل دفاع  به نقد رفتارهایی پرداخت که فکر می کنیم غلط اند اما از نیتی نیک و دلی سرشار از مهر برخاسته اند؟  من باید در این مورد فکر کنم و نتیجه ی فکرم را در اینجا خواهم آورد. نظر شما در این باره چیست؟  

۷ نظر:

فکرت نظرداد گفت...

هاتف جان دوست تان بایدقلب والدین را ازخودداغدار نسازد زیراآنها نظر به درگ که از اسلام کرده درآن عقیده دارد باآمدن پیامبر جدید هم تفیبر پزیر نیست پس درین مورید بحث کردن باوالدین جزپشیمانی سودیگری ندارد به عقیده حایش احترام شود و دوست تان نظر به شناخت جهان بینی امروز وبرداشت که با عقلش سازگار است حرکت نماید.
انسان به عقیده مانند بد ترین حیوان درنده است حتابه ناموس خود هم رحم ندارد

حسین عباسی گفت...

سلام هاتف عزیز
در این شکی نیست که بعضی وقتها دوستیها و مهربانیها تبدیل به دوستیها و مهربانیهای خاله خرسه میشود .
اما ای کاش مینوشتید که این پدر ومادر چه عقایدی را به فرزندشان تحمیل میکنند ،اگر چنانچه بگفته
دوست عزیزمان( فکرت )عقاید دینی باشند، هستند والدینی که فرزندشان را بخاطر عدم قبول عقایدشان ترد میکنند و اصلا برای آنها قابل تحمل نیست که فرزندشان از سر نقد عقاید با آنها وارد شود.

مهرگان گفت...

سلام، از او خواستید به این موضوع از زاویه ی دیگری نگاه کند، ولی من منظورتان را از زاویه ی دیگر نفهمیدم.
درد را از هر زاویه که نگاه کنیم درد است، و تا دست به کار نشویم درمان نمی شود.
ما مردم همیشه می خواهیم نفر دوم را به راه "راست" هدایت کنیم و راه راست همیشه همان راهی است که بار ها تجربه اش کردیم، قبول اینکه امکان دارد تجربه های بهتری غیر از تجربه ی ما تیز وجود داشته باشد، امریست محال.
نمونه ی زنده همین ازدواج های اجباری است، دختری مجبور می شود با یکی ازدواج کند، خودش صاحب دختری که شد همین دَور را دامه می دهد...

سخیداد هاتف گفت...

مهرگان عزیز
معمولا دست به کار حل مشکل شدن به مقدمه یی نیاز دارد. آن مقدمه یافتن یک وضعیت میانه است که در آن هر دو طرف حاضر شوند کمی مشت های خود را باز کنند ( یعنی به دیدن قضیه از زوایای دیگر هم اندکی مجال بدهند). مثلا اگر من با پدرم مشکل دارم اصرار رخنه ناپذیر من بر موضعی که خودم کاملا درست اش می دانم کمکی به حل مشکل نخواهد کرد. از زاویه ی دیگر به قضیه نگاه کردن فقط برای نگاه کردن نیست. برای باز کردن رخنه یی در دیواره ی ستبر مشکل است. اما آنچه در مثال ازدواج اجباری مجسم کرده اید درست است. آن هم به خاطر این است که ما پرسش های مان را عوض نمی کنیم. پاسخ های مان را بدل می کنیم. مثلا سوال ما این است : آیا پدر و مادر حق دارند در مورد ازدواج فرزندان خود تصمیم بگیرند؟ هر پاسخی که به این سوال بدهیم ( مثبت یا منفی) مشکلی را حل نکرده ایم. چرا که آنچه مشکل ساز است گنجاندن مفهوم " تصمیم گرفتن والدین برای فرزندان" در خود سوال است. این مفهوم شما را به سوی پاسخ های مشخصی می راند که قبول کردن هر کدام از آن ها یا به ازدواج اجباری می انجامد یا به بحران های خانواده گی. برای نیفتادن در این تنگنای دو شاخه باید اساسا پرسش را تغییر داد. شادکام باشید.

مهرگان گفت...

حرف شما درست است، ولی این عزیز کار های مقدماتی را شروع کرده انگار که همانا صحبت یا درد دل کردن با شماست.
ایستاده گی همیشه مشکل بوده، می دانم. ولی صد سال نشستیم، اگر صد سال دیگر هم بنشینیم طرف مقابل مشت خود را باز نخواهد کرد. منتطر نشستن وقت تلف کردن است، جوانی و عمر هدر دادن است، و عجله کردن بستگی به نوع مشکل پیش آمده دارد، عقیده ی من این است که باید شروع کرد هر چه زودتر، بهتر.

ناشناس گفت...

سلام اقای هاتف

این خوب است که ما به نسبیت اندیشی بپردازیم. اما بعضی وقت ها یک چیز غلط غلط است. این را ناچار باید قبول کرد. من خودم آنچنان کودکی وحشتناک از دست فامیل داشتم که سالیان سال طول کشید تا اعتماد به نفسم را باز یابم. آیا باز باید دنبال این باشم که در کجای کار من فرزند خوبی نبودم؟ در حالیکه طبق یافته های روانشناسی اشتباه من این بوده است که نه گفتن را یاد نگرفته بودم و نمی دانستم که یکی از پایه های فردیت یک انسان استاده شدن در مقابل تحمیل های بی مورد است حتی اگر از طرف پدر و مادر باشد.

فرض کنید که پدر و مادری فکر می کنند که دختر شان نباید به مکتب برود. آیا به نظر شما این دختر نباید رد مقابل این برخورد پدر و مادر استادگی کند چون پدر و مادرش این کار را از روی دلسوزی می کنند؟

علی

سخیداد هاتف گفت...

علی عزیز
من در این مورد فکر می کنم و هنوز موضع خودم را روشن نکرده ام. در این اشاره ی کوتاه فقط مساله را طرح کردم.

 
Free counter and web stats