درس دموکراسی خواهی
یکی از دوستان- دایزنگی- در بخش نظرها نوشته بود : "در ایران سی سال دیکتاتوری مذهبی داریم که شباهتی کمی با سیستم شاهنشاهی ایران ندارد. کم و بیش می توان آن را شاهنشاهی دینی دانست. آقای منتظری و سروش بعد از سی سال به این نتیجه رسیده اند که به ایجاد دیکتاتوری کمک کرده اند و کم و بیش به جدایی دین از سیاست رسیده اند. آیا به نظر شما این فهمیدن ها خیلی پر هزینه نیستند؟
به نظر شما عبرت ما افغانها چه می تواند باشد از سرگذشت سیاسی همسایه ای همزبان مان ایران؟"
این فهمیدن ها پر هزینه هستند. دموکراسی
هم اساسا نظامی است که برای پایین آوردن هزینه ها طراحی شده است. یک حاکم
غیر دموکرات در یک نظام دیکتاتوری ممکن است لشکر کشی کند و بر کشوری دیگر
حمله ببرد و این کار اش چیزی جز یک خطای بزرگ استراتیژیک نباشد. چنین
حرکتی ممکن است هزینه های سنگین سیاسی ، اقتصادی و نظامی را بر مردم تحت
حاکمیت دیکتاتور تحمیل کند. در یک نظام دموکراتیک ساز و کار ِ تصمیم گیری
های خطیر تنها بر ذایقه و اراده ی فرد ِ حاکم استوار نیست وهمین هزینه های
احتمالی تصمیم های بزرگ را کم می کند. مثالی بدهم : معمولا وقتی در کشوری
انقلاب می شود بیشتر مردم فکر می کنند که این انقلاب سزای بدکاره گی های
فرد یا خاندان حاکم است. گویی فقط همان فرد خودکامه و خاندان و همکاران اش
هستند که در بدل ستم هایی که کرده اند به روز ِ سیاه می افتند و تاوان بی
رسمی های خود را می پردازند. اکثر مردم فراموش می کنند که در اکثر انقلاب
ها بازنده ی اصلی خود مردم ِ انقلابی هستند. چرا که اولا انقلاب ها به
احتمال بسیار زیاد فقط نسخه ی بدل همان حاکم به زیر کشیده شده را بر سر
کار می آورند ، و ثانیا در جریان انقلاب روند رشد ِ طبیعی جامعه به هم می
خورد و از هم پاشیده شدن سامان ِ اجتماعی ( فرو ریختن ِ ساختارهای اقتصادی
، فرهنگی ، سیاسی و...) هزینه های بزرگی بر دوش مردم انقلابی می گذارد. حال
، وقتی که مردمی تصمیم می گیرند که انقلاب نکنند اما در سامان زنده گی
اجتماعی ِ خود تغییر بیاورند در واقع می خواهند خواسته های خود را با
هزینه ی کمتری به دست بیاورند و کاری نکنند که آفتابه خرج لحیم شود. به
عبارتی دیگر ، اگر شما هم تغییر بخواهید و هم آن را با هزینه ی کمتر
بخواهید به راه حلی به نام دموکراسی می رسید. درسی که ما از وقایع ایران
می توانیم بگیریم درس دموکراسی خواهی است. امسال مردم ایران نشان دادند که
صلاحیت و انضباط لازم برای به چالش خواندن نظام دیکتاتوری را یافته اند و
می دانند که اگر چه رفتن ِ نظام ولایت فقیه را می خواهند اما نمی خواهند
که برای رسیدن به این خواسته مملکت خود را به تباهی بکشانند. هر چه قدر که
کارگزاران ولی فقیه سعی می کنند مردم را وادار به تندروی های ویرانگر کنند
( تا زمینه ی سرکوب شان فراهم شود) مردم دم به تله نمی دهند. این
که کسی در پی افکندن نظامی دیکتاتوری کمک کرده باشد و بعد خیلی دیر به این
نتیجه رسیده باشد که این کار اش غلط بوده ، باز ما را به ضرورت نظامی
دموکراتیک می رساند. در نظام های بسته " افراد" کاردانی که به هر دلیلی
مغضوب مراکز قدرت نباشند و دستی در گرداندن چرخه ی نظام داشته باشند ،
واجد اقتداری فوق العاده می شوند. چرا که توزیع اقتدار در نظام های غیر
دموکراتیک افقی و در گستره ی جامعه نیست ؛ عمودی و در سلسله مراتب قدرت
حاکم است. حال ، اگر فردی بسیار دانشمند در جامعه باشد که صلاحیت علمی اش
غیر قابل انکار باشد ، در تحت نظامات غیر
دموکراتیک چنین فردی هیچکاره می شود ( مگر این که وفاداری عملی اش را به
مرکز قدرت خودکامه اعلام و اثبات کند). اکنون اگر افراد ِ کاردان صاحب
اقتدار- در سلسله مراتب قدرت خودکامه – در شکل گرفتن تصمیم های بزرگ ِ
نظام مشارکت کنند ، هیچ کس از بیرون نظام نخواهد توانست مشارکت شان در آن
تصمیم گیری را به چالش بخواند یا پیامد آن تصمیم گیری ها را مورد بررسی
های انتقادی قرار بدهد. این است که سال ها می گذرد و آن تصمیم گیری ها
پیامدهای خود را نشان می دهند و در این حال اگر کسی از مشارکت خود در
گرفتن آن تصامیم اظهار پشیمانی هم بکند ، هنوز باید جامعه هزینه ی اقدام
او را بپردازد. در نظام های دموکراتیک افراد – حتا در بالاترین سطوح قدرت-
از اقتدار ِ خودکامه گانه برخوردار نمی شوند و تصمیم گیری های شان بر چالش
و انتقاد گشوده اند. در جوامع دموکراتیک اقتدار افراد ِ بیرون از ساختار
قدرت هم اقتدار است و بر سرنوشت جامعه تاثیر می گذارد. این توزیع افقی
اقتدار نمی گذارد که تمرکز فاسد کننده ی قدرت در ساختار حاکمیت عقول همه ی
مردم را به مسخره بگیرد یا بر زنده گی همه ی مردم هزینه های کمرشکن تحمیل
کند. دایزنگی
عزیز از داکتر سروش و مرحوم منتظری نام برده . یکی از وجوه جالب ِ اقتدار
امروزی سروش و منتظری ( در بیرون از نظام حاکم) این است که این دو نفر
هنوز هم نان ِ اقتداری را می خورند که در سال های اولیه ی انقلاب اسلامی
واجد آن شدند. این نقد یا اهانتی به آن دو نفر نیست و من هردوی شان را
بسیار دوست دارم. فقط می خواهم بگویم که چرا سخنان و انتقادات دیگران به
پای سخنان و انتقادات این دو نفر نمی رسند؟ جواب اش این است که : چون این
دو نفر اتوریته یی دارند که دیگران ندارند. آنان این اتوریته را تنها از
دانش و فرزانه گی خود نیافته اند. این اتوریته را ابتدا در سایه ی قدرت
یافتند و بعد از آن بر ضد قدرت استفاده کردند. یعنی در جوامعی که نظام های
حکومتی غیر دموکراتیک دارند حتا اقتدار مخالفان سرشناس استبداد هم کمی از
اقتدار غیر دموکراتیک نظام های استبدادی آب می خورد.
یکی از دوستان- دایزنگی- در بخش نظرها نوشته بود : "در ایران سی سال دیکتاتوری مذهبی داریم که شباهتی کمی با سیستم شاهنشاهی ایران ندارد. کم و بیش می توان آن را شاهنشاهی دینی دانست. آقای منتظری و سروش بعد از سی سال به این نتیجه رسیده اند که به ایجاد دیکتاتوری کمک کرده اند و کم و بیش به جدایی دین از سیاست رسیده اند. آیا به نظر شما این فهمیدن ها خیلی پر هزینه نیستند؟
به نظر شما عبرت ما افغانها چه می تواند باشد از سرگذشت سیاسی همسایه ای همزبان مان ایران؟"
این فهمیدن ها پر هزینه هستند. دموکراسی
هم اساسا نظامی است که برای پایین آوردن هزینه ها طراحی شده است. یک حاکم
غیر دموکرات در یک نظام دیکتاتوری ممکن است لشکر کشی کند و بر کشوری دیگر
حمله ببرد و این کار اش چیزی جز یک خطای بزرگ استراتیژیک نباشد. چنین
حرکتی ممکن است هزینه های سنگین سیاسی ، اقتصادی و نظامی را بر مردم تحت
حاکمیت دیکتاتور تحمیل کند. در یک نظام دموکراتیک ساز و کار ِ تصمیم گیری
های خطیر تنها بر ذایقه و اراده ی فرد ِ حاکم استوار نیست وهمین هزینه های
احتمالی تصمیم های بزرگ را کم می کند. مثالی بدهم : معمولا وقتی در کشوری
انقلاب می شود بیشتر مردم فکر می کنند که این انقلاب سزای بدکاره گی های
فرد یا خاندان حاکم است. گویی فقط همان فرد خودکامه و خاندان و همکاران اش
هستند که در بدل ستم هایی که کرده اند به روز ِ سیاه می افتند و تاوان بی
رسمی های خود را می پردازند. اکثر مردم فراموش می کنند که در اکثر انقلاب
ها بازنده ی اصلی خود مردم ِ انقلابی هستند. چرا که اولا انقلاب ها به
احتمال بسیار زیاد فقط نسخه ی بدل همان حاکم به زیر کشیده شده را بر سر
کار می آورند ، و ثانیا در جریان انقلاب روند رشد ِ طبیعی جامعه به هم می
خورد و از هم پاشیده شدن سامان ِ اجتماعی ( فرو ریختن ِ ساختارهای اقتصادی
، فرهنگی ، سیاسی و...) هزینه های بزرگی بر دوش مردم انقلابی می گذارد. حال
، وقتی که مردمی تصمیم می گیرند که انقلاب نکنند اما در سامان زنده گی
اجتماعی ِ خود تغییر بیاورند در واقع می خواهند خواسته های خود را با
هزینه ی کمتری به دست بیاورند و کاری نکنند که آفتابه خرج لحیم شود. به
عبارتی دیگر ، اگر شما هم تغییر بخواهید و هم آن را با هزینه ی کمتر
بخواهید به راه حلی به نام دموکراسی می رسید. درسی که ما از وقایع ایران
می توانیم بگیریم درس دموکراسی خواهی است. امسال مردم ایران نشان دادند که
صلاحیت و انضباط لازم برای به چالش خواندن نظام دیکتاتوری را یافته اند و
می دانند که اگر چه رفتن ِ نظام ولایت فقیه را می خواهند اما نمی خواهند
که برای رسیدن به این خواسته مملکت خود را به تباهی بکشانند. هر چه قدر که
کارگزاران ولی فقیه سعی می کنند مردم را وادار به تندروی های ویرانگر کنند
( تا زمینه ی سرکوب شان فراهم شود) مردم دم به تله نمی دهند. این
که کسی در پی افکندن نظامی دیکتاتوری کمک کرده باشد و بعد خیلی دیر به این
نتیجه رسیده باشد که این کار اش غلط بوده ، باز ما را به ضرورت نظامی
دموکراتیک می رساند. در نظام های بسته " افراد" کاردانی که به هر دلیلی
مغضوب مراکز قدرت نباشند و دستی در گرداندن چرخه ی نظام داشته باشند ،
واجد اقتداری فوق العاده می شوند. چرا که توزیع اقتدار در نظام های غیر
دموکراتیک افقی و در گستره ی جامعه نیست ؛ عمودی و در سلسله مراتب قدرت
حاکم است. حال ، اگر فردی بسیار دانشمند در جامعه باشد که صلاحیت علمی اش
غیر قابل انکار باشد ، در تحت نظامات غیر
دموکراتیک چنین فردی هیچکاره می شود ( مگر این که وفاداری عملی اش را به
مرکز قدرت خودکامه اعلام و اثبات کند). اکنون اگر افراد ِ کاردان صاحب
اقتدار- در سلسله مراتب قدرت خودکامه – در شکل گرفتن تصمیم های بزرگ ِ
نظام مشارکت کنند ، هیچ کس از بیرون نظام نخواهد توانست مشارکت شان در آن
تصمیم گیری را به چالش بخواند یا پیامد آن تصمیم گیری ها را مورد بررسی
های انتقادی قرار بدهد. این است که سال ها می گذرد و آن تصمیم گیری ها
پیامدهای خود را نشان می دهند و در این حال اگر کسی از مشارکت خود در
گرفتن آن تصامیم اظهار پشیمانی هم بکند ، هنوز باید جامعه هزینه ی اقدام
او را بپردازد. در نظام های دموکراتیک افراد – حتا در بالاترین سطوح قدرت-
از اقتدار ِ خودکامه گانه برخوردار نمی شوند و تصمیم گیری های شان بر چالش
و انتقاد گشوده اند. در جوامع دموکراتیک اقتدار افراد ِ بیرون از ساختار
قدرت هم اقتدار است و بر سرنوشت جامعه تاثیر می گذارد. این توزیع افقی
اقتدار نمی گذارد که تمرکز فاسد کننده ی قدرت در ساختار حاکمیت عقول همه ی
مردم را به مسخره بگیرد یا بر زنده گی همه ی مردم هزینه های کمرشکن تحمیل
کند. دایزنگی
عزیز از داکتر سروش و مرحوم منتظری نام برده . یکی از وجوه جالب ِ اقتدار
امروزی سروش و منتظری ( در بیرون از نظام حاکم) این است که این دو نفر
هنوز هم نان ِ اقتداری را می خورند که در سال های اولیه ی انقلاب اسلامی
واجد آن شدند. این نقد یا اهانتی به آن دو نفر نیست و من هردوی شان را
بسیار دوست دارم. فقط می خواهم بگویم که چرا سخنان و انتقادات دیگران به
پای سخنان و انتقادات این دو نفر نمی رسند؟ جواب اش این است که : چون این
دو نفر اتوریته یی دارند که دیگران ندارند. آنان این اتوریته را تنها از
دانش و فرزانه گی خود نیافته اند. این اتوریته را ابتدا در سایه ی قدرت
یافتند و بعد از آن بر ضد قدرت استفاده کردند. یعنی در جوامعی که نظام های
حکومتی غیر دموکراتیک دارند حتا اقتدار مخالفان سرشناس استبداد هم کمی از
اقتدار غیر دموکراتیک نظام های استبدادی آب می خورد.
۴ نظر:
همچنان باید اضافه کرد که آن استبداد شاهی برای مردم ایران استبداد بود نه برای مردم افغانستان به خصوص هزاره ها. در آن دوران هزاره ها بسیار قدر داستند هم در ایران هم در عراق.
هاتف عزیز،
نوشته سمینار در مورد حقوق بشر را خواندم. جان برار:
- بیش از حد سروشی شده یی.
- موعظه میکنی!
- هر چیز را به هم می بافی.
- مبنا و روش را بیخی کنار گذاشته یی.
انتظار داشتم مبنای مدرن حقوق بشر را به شنوندگان در جاغوری در مقایسه با برداشت سنتی از حق بگویی و کمی هم انگاره ها و درک مردم ما را از حقوق بشر موشکافی کرده باشی و در آخر چند راهکار ساده و روشن برای جا افتادن حقوق بشر در افغانستان کرده باشی، راه حل هایی که دولت مردان کم سواد افغان هم چیزی از آن بفهمند.
آخر، چند سالی است به این کار سروش که هر چیزی را به چند بیت از مولانا نسبت می دهد، خسته شده ام. نمی دانم آیا داکتر سروش پروژه یی دارد که مولانا را مدرن کند یا این که مدرنیته مولانایی را شرح دهد و به این غربی ها بگوید که پیش از رنسانس مدرنیته در ایران کشف شده و گفته شده و این همه غرور غربی ها بیجاست. تو هم در این راه افتاده یی و الخ...
بیکار عزیز ،
تشکر از نظر تان .
بیخی سروشی شده ام یعنی چه؟ چطور؟ در کجا موعظه کرده ام؟ چه گونه هر چیز را به هم بافته ام ( و چرا بافته هایم نا مقبول اند؟). کدام مبنا و کدام روش را بیخی کنار گذاشته ام؟
شما که از سروش و مولانایش خسته شده اید ، حق دارید خسته شوید. اما این چه ربطی به نوشته ی من داشت؟
اگر حوصله اش را دارید به طور مشخص راهنمایی ام کنید که در کجا و چرا بر خطا رفته ام. یک بورس عریض را در رنگ ِ انتقاد فرو کردن و آن گاه آن را به دو سه حرکت ِ دست بر سر و روی یک نوشته مالیدن که به کسی فایده یی نمی رساند.
شادکام باشید.
عطار هفت شهر عشق را پیمو ده اند ما هنوز اندر خم یک کو چه ایم
فکر می کنم که زمان آن رسیده که قدری به خو توجه نمایم که از چه رنج می بریم و به چه باید برسیم ؟ ما در کشور خود مشکلی به نام انسانیت . اصالت انسانی و تساوی انسانی در حوقوق داریم که از امور زمینس است نه از عالم رویا که حقیقت خارجی ندارد . سروش در پی حقیت به نام صوفی و یا عرفان است که نه تنها گرهی از مشکل ما باز نمی نماید که مارا در راه رسیدن خصم به کار می گیردما مشکل قبض وبسط شریعت نداریم ما مشکلی به نام قبض وبسط اسانی از نوع زمینی آنداریم ترویج فر هنگی که در آن به همه انسان ها احترام شود واز دید گاه حقوق به آن توجه عملی شود از مهمترین مسولیت نویسنده گان ما می باشد
ارسال یک نظر