۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

بادبان ِ بی کشتی

تولد امام زمان و وفات خمینی. وقتی که این دو با هم می آیند، تردیدی نمی ماند که غم و اندوه جهان جدایی ناپذیر اند. البته برای این که بفهمیم غم و اندوه در هم تنیده اند، مثال کم نداریم. همین که در میانه ی روز عید می شنویم فرزند شش ماهه ی مان تب کرده، کافی است به ما نشان بدهد که چرخ فلک لحظه یی از آلودن شادمانی به اندوه غافل نمی شود. آنان که فرزند شش ماهه ندارند و آنان که فرزند شش ماهه ی شان در روز عید مریض نمی شود، نیز ایمن نیستند. واقعا لازم است آدم برای این چیزها مثال بیاورد؟

اما یک چیز هست:
اگر آدم به این خوش باشد که در هفتم عقرب امسال به گنجینه یی از طلا ( با قیمتی معادل 35 میلیون یورو) دست می یابد و اگر آدم از این اندوهگین باشد که در نهم قوس امسال احتمال بسیار می رود که فرشته ی نگهبان ِ زنده گی آدم بمیرد و آدم بی پناه بماند، آن گاه این شادی و این غم، هرچند که آمیخته اند و یکجا آمده اند، طبیعت متفاوت تری دارند. به این شرح:
نه گنجینه ی طلایی هست که در فلان تاریخ به چنگ ما بیفتد و نه زنده گی ما به دست فرشته ی نگهبانی است که در فلان تاریخ بمیرد و ما را بی پناه و آسیب پذیر بگذارد. با این همه، اگر من عمیقا معتقد باشم که آن گنج رخ می نماید و آن فرشته رخ می پوشاند، غم و شادی ای که از پی ِ این باور می آیند واقعی اند.

حال، با این غم و شادی ِ واقعی چه کار کنیم؟ این سوال یک پاسخ ساده و سرراست دارد و یک پاسخ پیچیده و مغز آزار. پاسخ ساده اش این است، و هر آدم عاقلی می تواند بر آن صحه بگذارد، که تا آنجا که می توانیم از غم بکاهیم و بر شادی بیفزاییم. خلاف این را عقل سلیم تایید نمی کند. یعنی کجا آدم هوشیار به افزایش غم و کاهش شادی رای می دهد. اما پاسخ پیچیده ی همین سوال جنجال بسیار دارد. مثلا شما به کسی که یک غم دارد و یک شادی بگویید که می خواهید، بر اساس فیصله ی عقل سلیم، شادی اش را بیشتر کنید و غم اش را کاملا از میان بردارید. او می تواند از شما بپرسد که چه گونه می خواهید این کار را بکنید. در این جا اولین انتظار معقولی که شما از آن شخص دارید، یا منطقا می باید داشته باشید، این است که او در این کار با شما همکاری کند. به نفع اوست که بیشتر شاد باشد و کمتر اندوهگین و اگر کسی در این کار به او یاری برساند چه بهتر.
اکنون، فرض کنید که فردی که بناست شما کمک اش کنید می تواند تدابیری بسنجد که غم خود را کاهش بدهد و شادی خود را توسعه ببخشد. آیا او این تدابیر را به کار خواهد بست؟ فرض کنید که او می تواند فلان غم مشخص خود را از یاد ببرد. آیا او حاضر هست که آن غم را از یاد ببرد؟ مثلا آیا کسی که بیست سال پیش مادر خود را در سقوط طیاره از دست داده و می تواند این ماجرا را کاملا از یاد ببرد، حاضر هست که آن را از یاد ببرد؟ در این جا، رشته های بی شمار دیگری که به "یک غم مشخص" وصل اند، آشکار می شوند. به بیانی دیگر، آن "مرگ مادر در سقوط طیاره" رابطه های دیگری را به سطح می آورد که معنای آن غم مشخص را بسیار توسعه می دهند. یعنی فراموش کردن آن سقوط طیاره به معنای از یاد بردن شبکه ی بسیار گسترده یی از پیوندهای دیگر هم خواهد بود که ممکن است آن فرد حاضر به فراموش کردن نباشد. در این مرحله، آن حکم ساده ی "کاهش غم و افزایش شادی مطلوب است"، ساده گی خود را از دست می دهد. در واقع، در این جا غم و شادی به گونه یی در هم می آمیزند که دیگر نتوان به روشنی گفت کدام شان مطلوب و خواستنی است و کدام یکی نامطلوب و کنار گذاشتنی.

با همه ی این ها، هنوز می توان به نحوی مستند نشان داد ( با این فرض که طرف گفت و گو صاحب عقل سلیم است) که قضاوت کردن یکسره ناممکن یا نادرست هم نیست. یعنی می توان با حد معقولی از اطمینان قضاوت کرد که مثلا شاد بودن از امکان ِ پول دار شدن قابل توجیه است؛ اما شاد بودن از امکان دست یافتن به گنجینه ی طلا در فلان تاریخ معین یک شادی بی بنیاد و ناموجه است. یا مثلا اگر مادر آدم در سقوط طیاره جان خود را از دست داده باشد، می توان گفت که آدم حق دارد در برابر ِ فراموش شدن این غم بایستد. اما اگر مادر آدم در سقوط ِ طیاره جان خود را از دست نداده باشد، و حتا فعلا زنده و سالم باشد، خطاست که آدم بگوید " این غم ِ از دست دادن مادر در سقوط طیاره برای من بسیار پرمعنا است". این است که هرچند در مورد اول (سقوط واقعی طیاره) شما نمی توانید از فرد ِ مادر از دست داده بخواهید که غم خود را فراموش کند، در مورد دوم (توهم سقوط طیاره) شما می توانید و می باید از آن فرد بخواهید که دست ازتعمیق و تطویل و توسعه ی این غم ِ ناموجه بردارد.

حالا برگردیم به امام زمان و خمینی.
برای اکثر شیعیان تولد "امام زمان"- که این روزها تبلیغات ِ جشن اش را می بینیم- یک رویداد شادی آور است. برای عده یی از شیعیان، وفات آیت الله خمینی رویدادی غم انگیز است. امام زمان منجی ِ دادگری است که روزی ظهور خواهد کرد. امام خمینی منجی رهایی بخشی بود که آمد و رفت. شادی انتظار ِ آن و اندوه از دست دادن ِ این.
اکنون، سوال این است: آیا این شادی و این اندوه - که پی آمدهای فکری و اجتماعی بسیار دارند- موجه اند؟
به نظر من، این شادی و این اندوه، هر قدر هم که واقعی باشند، حد اقل از یک نظر قطعا ناموجه اند:
هر دو بر توهم هایی بنا شده اند که بی پایه بودن شان را به راحتی می توان نشان داد. امام زمانی اساسا وجود ندارد تا بعد منجی باشد و ظهور کند. همین طور، امام خمینی نه یک رهبر آزادی بخش که بنیان گذار حکومتی است که هم در دوران خود او و هم پس از او کارنامه یی جز در بند کشیدن شهروندان و تحکیم استبداد دینی نداشته. حالا ما می توانیم به خاطر امام زمانی شاد باشیم که  گمان می کنیم هست و روزی ظهور خواهد کرد و جهان را از عدالت پر خواهد کرد؛ ما می توانیم در مرگ کسی اندوهگین باشیم که گمان می کنیم مردمی یا مردمانی را در یک کشور یا منطقه از بند ستم رهانید و به عزت و آزادی رسانید. اما واقعیت تاریخی و گواهی تجربه ی عینی آدم ها به روشنی نشان می دهند که نه آن امام آن بود و هست که ما گمان می کنیم و نه این امام.

این است که می توان، و می باید، هم این شادی و هم این غم را کنار نهاد. فرصت و منابعی را که می توان صرف افزایش شادی های موجه و کاهش غم های راستین کرد، چرا باید در پای توهمات ِ پوچ و زیان بار هدر داد؟ 

۴ نظر:

ناشناس گفت...

فقط می خواهم سلامی بگویم و بگویم که خواندم و لذت بردم. گفتم شاید نویسنده فکر کند که در عصر فسبوک، کسی را پروای وبلاگ نیست. البته از شما چه پنهان از فسبوک به اینجا رهنمایی شدم! عبدالله وطندار

سخیداد هاتف گفت...

وطندار عزیز، زنده باشی. من رفته-رفته به این نتیجه رسیدم که این جا بیشتر آرام ام. تشکر.

ناشناس گفت...

سلام جناب هاتف
خوب شد که بلاخره این مکان آرام ات را دوباره پیدا کردی و برگشتی. راستی چرا در بین این همه پرنده ی خوش رنگ و خوش قیافه، عکس این بوم یا جغد را انتخاب کردی. آیا معنی خاصی دارد یا بخاطر بی توجهی بعضی ها به این برنده که فکر میکنند بد قدم و بد یوم است، انتخاب کردید.
موفق و پیروز و ماندگار باشید.

ناشناس گفت...

تشکر که پس آمدید و دوباره می نویسید.

 
Free counter and web stats