۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

روزه گرفتن معصیت است!

خطرناک ترین بلایی که ممکن است بر سر یک ادعا فرود بیاید، بلای تناقض است. اگر شما ادعا کنید، مثلا، که  خوب ترین و کارآمدترین نظام سیاسی نظامی است که در آن رئیس جمهور برای دوره های ده ساله انتخاب شود و بعد استدلال کنید که تنها سیستم قابل قبول برای برگزیدن رئیس جمهور برگزار کردن انتخابات در هر چهار سال است، آن گاه روشن است که تناقض گویی می کنید. این تناقض گویی یا اعتبار دفاع ِ شما از دوره ی ده ساله ی ریاست جمهوری را مخدوش می کند، یا ضربه ی سختی بر این پیش نهاد شما وارد می کند که  انتخابات ریاست جمهوری در هر چهار سال برگزار شود، یا اساسا هر دو موضع تان را خراب می کند و نشان می دهد که شما آدمی پریشان گوی و پریشان فکر هستید.
اما آفت ِ تناقض همواره و در همه جا این چنین ویران گر نیست. نه تنها این، تناقض در بعضی حوزه ها اصلا مایه ی حیات و آب زنده گانی است. حوزه ی دین چنین حوزه یی است. این را شرح می دهم:

تناقض از آن جا بر می خیزد و در میان می آید که آدم به هر دلیل یا علتی از پیوند گزاره ها با همدیگر بی خبر و غافل باشد. به این معنا که هیچ آدم هوشیاری فکر نمی کند که اگر سخن آدم به تناقض آلوده شود، خوب است. همه می دانند که وقتی حرف های آدم با همدیگر جور نیایند و ناسازگار باشند، قوت ِ کلام آدم کم می شود و در نتیجه چانس پذیرفته شدن اش در میان دیگران بسیار پایین می آید. این یعنی این که هیچ کس تناقض را خوش ندارد. هیچ کس نمی خواهد گرفتار تناقض گویی شود. با وجود این، آدم ها همواره در این دام می افتند. چرا؟ چون متوجه نمی شوند که میان سخن ِ"الف" و سخن ِ "ب" شان تناقضی هست. از وجود چنان ناسازگاری میان دو سخن خود بی خبر اند یا تصور روشنی ندارند.

حال، در گفتار دینی تناقض چه گونه رخ می نماید؟ در گفتار دینی، چیزی داریم به نام "خدای علیم"، یعنی خدایی که نادانی و بی خبری و ندانستن در ساحت وجودش راه ندارند. خدای علیم همه چیز را می داند و هیچ چیز بر او پوشیده نیست. هر چیزی که دانستنی باشد (از گذشته و حال و آینده) در محضر خداوند "دانسته" است.  اساسا برای خداوند گذشته و حال و آینده معنا ندارد. علم ِ خداوند بر همه چیز علم ِ حضوری است. خداوند دانش ِ مطلق است. به او خبر نمی رسد؛ او خود مطلق ِ خبر و خبر ِ مطلق است. او نمی داند (این گونه که ما در یک پروسه می دانیم و دانستن مان روند دارد)؛ خداوند اصلا وجودش دانایی محض است.

اکنون، پی آیند این موضع خداشناختی را در یک نمونه ی مشخص بیازماییم:
ماه رمضان است. فرض کنید محمود (احتمالا محمود حکیمی!) روزه نمی گیرد. این محمود پنجاه و هشت سال پیش در سمنگان به دنیا آمد. فرزند دوم پدر و مادر خود بود. بسیاری از آدم ها نمی دانستند که او به دنیا می آید. اما خداوند می دانست. خداوند می دانست که محمود به دنیا می آید و حتا به سن پنجاه و هشت ساله گی می رسد. خود محمود، حتا، این را نمی دانست. محمود وقتی که شانزده ساله شد اولین بار روزه گرفت. یک ماه تمام. با یقین و انضباطی بی نظیر. خداوند می دانست او این کار را می کند. اما همین خداوند این را هم می دانست که این جوان شانزده ساله وقتی که پنجاه و هشت ساله شود، روزه را ترک خواهد کرد. جالب آن که خود محمود قسم می خورد، در آن سال های نوجوانی، که حتا اگر ماه را در یک دست اش بگذارند و خورشید را در دست دیگرش، روزه را ترک نخواهد کرد. اگر محمود روزی گفته باشد که "من هرگز روزه را ترک نخواهم کرد"، این سخن اش در تناقض آشکار با این سخن امروزین اش هست که "من امسال روزه را ترک می کنم و دیگر هرگز روزه نخواهم گرفت". این تناقض محصول بی خبری محمود از یک تغییر است. تغییری که از شانزده ساله گی تا پنجاه و هشت ساله گی روی داده و او نمی توانست در شانزده ساله گی از آن "باخبر" باشد. اگر او می دانست، در آن زمان، که در پنجاه و هشت ساله گی روزه را ترک خواهد کرد، قطعا می دانست که هرگز روزه را ترک نخواهم کرد و دیگر هرگز روزه نخواهم گرفت با هم دیگر ناسازگار اند.

اما خداوند چه؟ آیا خداوندی که بر سراسر زنده گی محمود احاطه داشت هم دچار تناقض گویی می شد؟ آیا خداوند هم یک روز، در شانزده ساله گی محمود، می گفت که محمود هرگز روزه را ترک نخواهد کرد و  روزی دیگر، در پنجاه و هشت ساله گی محمود، می گفت که او دیگر هرگز روزه نخواهد گرفت؟ طبیعی است که یک خدای "باخبر" نبایست چنین سخنان متناقضی بگوید. در واقع هم نگفته. شما در هیچ جا نمی یابید که  خداوند در باره ی محمود سخنی، و سخن تناقض آلودی، گفته باشد.

اکنون، اگر محمود پیش از آن که پنجاه و هشت ساله شود می خواست در پنجاه و هشت ساله گی مسلمان خوبی باشد، باید چه کار می کرد؟ اگر خداوند نمی دانست که او در پنجاه و هشت ساله گی چه گونه آدمی خواهد شد و چه کار خواهد کرد، معنای اش این است که با خدای علیمی سر و کار نداریم و در واقع خداوند هم از آینده ی آدم ها "خبر" ندارد. اگر خداوند می دانست که محمود در پنجاه و هشت ساله گی قطعا روزه نخواهد گرفت و از آن پس نیز روزه را ترک خواهد کرد، آیا محمود می توانست از چنین سرنوشتی بگریزد؟ اگر خداوند می دانست که محمود در پنجاه و هشت ساله روزه را ترک خواهد کرد و حالا محمود پنجاه هشت ساله است اما مثلا روزه را ترک نکرده، آن گاه خداوند چه را می دانست؟

می بینید که این رشته به کجا می رود؟
فکر کنید آن محمود شمایید. شما به عنوان یک مسلمان همین امروز روزه ندارید (بدون هیچ عذر معقول و مقبول شرعی) و این روزه نداشتن تان قطعا معصیت است. این را می دانید. اما این را هم می دانید که خداوند از قبل می دانسته که شما امروز این معصیت را مرتکب خواهید شد. می دانید اگر امروز روزه بگیرید، چه معصیت بزرگ تری را مرتکب خواهید شد؟ آن معصیت این است: شما سعی می کنید یک دانسته ی قطعی خداوند را نقض کنید و به اصطلاح به ریش ِ دانایی مطلق او بخندید (البته در نهایت این کار را نمی توانید بکنید چون بنا نیست که شما جز از مسیری که برای تان "دانسته" شده، به سوی سرنوشت تان بروید). حال، دو گزاره ی هم زمان در درون شما کنار هم نشسته اند و هر دو درست اند:
اگر امروز روزه نگیرم، معصیت می کنم/ اگر امروز روزه بگیرم، معصیت می کنم.
این یعنی تناقض.
اما جان مطلب این است: این تناقض که می تواند صاحب ِ سخن یا گوینده ی این گزاره را در هر وضعیت متعارف در هر حوزه ی دیگری بی اعتبار کند، در حوزه ی دین مایه ی حیات ِ دینی یک آدم دیندار است. چرا که او را همواره در یک کشیده گی یا تنش ِ بی امان نگه می دارد و به او رخصت می دهد که میان شک  و یقین و خوف و رجا - و همواره در زیر نگاه خداوندی علیم- بتپد.


(حالا یکی می گوید: آخ، این یادداشت چه بی موقع خاتمه یافت! من هم چیزهایی می دانم!). 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این حرف را خیام صدها سال پیش گفته بود.
من می خورم و هر که چو من اهل بود
می خوردن من به نزد وی سهل بود
می خوردن من حق ز ازل می دانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود

rafiqpoor گفت...

عجب مثال زنده انتخاب شده محمود حكيمي! خوشحاليم كه برگشتي و ما را از نوشته هاي دراز و دنباله دار ات مستفيد ميكني. حوصله و شوق وبلاك خواندن هردو زنده شد.

 
Free counter and web stats