از موج سراب آب خوردن نتوان
می در قدح حباب خوردن نتوان
از خوان فلک به وهم قانع می باش
قرص مه و آفتاب خوردن نتوان
( بیدل)
امروز بیست و پنجم نوامبر روز شکرگزاری است. این روز مرا به یاد دو چیز انداخت :
یکی این که کسی نوشته بود که همه ی ما به نحوی مدیون دینداران هستیم. چون بیشتر نهادهای مفید اجتماعی ما ( حتا آن هایی که اکنون به نظر مان کاملا سکولار می آیند) خاستگاه های دینی دارند. چیز دیگری که به یادم آمد این بود که ببینم خودم شکرگزار چه چیزهایی باید باشم.
خانواده ام : من در خانواده یی متولد شدم که در آن روان های سالم ، باورهای ساده و استوار و قلب های مهربان زنده گی می کردند. در خانواده ی من کسی کسی را نمی زد ، کسی بر سر کسی فریاد نمی کشید و کسی « به من چه؟» نمی گفت. من آخرین فرزند پدر و مادرم بودم. پدر و مادرم همدیگر را بسیار دوست داشتند و در این میانه مرا نیز. و خواهران ام تمام وقت یعنی ۲۴/۷/۳۶۵ مرا با مهر بی دریغ و بی دروغ خود می نواختند. من تا سال ها بعد نمی دانستم که خانواده های در هم ریخته و آشفته هم زیاد اند و سلامت خانواده چیزی تضمین شده نیست.
بحران ها: من شکرگزار بحران هایی نیز هستم که دو سال پیش از تولد من در افغانستان آغاز شدند. وقتی من به دنیا آمدم داوود خان رئیس جمهور مملکت بود و فقط سه چهار سالی مانده بود که همه چیز از هم بپاشد. زنده گی کردن در متن بحران های چهار دهه ی اخیر افغانستان به من چیزهایی را یاد داد و برایم فرصت هایی فراهم کرد که در غیر آن قابل تصور نبودند. من در جایی و در زمانی به مکتب رفتم که کسی بر استفاده از آن جا و زمان کنترولی نداشت. در مکتب ما آدم های چپگرا درس می دادند ، ملاها درس می دادند ، مجاهدین درس می دادند و کسی به کسی کاری نداشت. یعنی کنترولی نبود. کتاب های درسی ما هم مخلوط بودند. هم کتاب های دوران ظاهرشاه داشتیم ، هم کتاب های چاپ ایران ، هم کتاب های چاپ شده در نظام کمونیستی و هم حتا کتاب هایی که مجاهدین برای مکتب ها تالیف کرده بودند. در خانه ها و کتابخانه ها هم هر نوع کتابی پیدا می شد. من می توانستم در یک دست قرآن داشته باشم و در دست دیگر یک متن مارکسیستی. نه این که کسی متون مارکسیستی را خوش داشت. کسی آن قدر مهارت نداشت یا فرصت اش نبود که این چیزها را کنترول کند.
از وجهی دیگر ، این بحران ها به من و هم نسلان من فرصت داد که از سنت سیاسی ای که آبا و اجداد مان را زمین گیر کرده بود کنده شویم و جهان و آینده را به گونه ی دیگری ببینیم. این خیلی مهم بود.
زبان فارسی-دری: من خوش حال ام که این زبان را می دانم. حتما در هر زبانی چیزهای خوبی هستند که آدم از خواندن و فهمیدن شان لذت ببرد. من بختیار ام که می توانم آثار حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و سنایی و نظامی و بیدل و جامی و صدها و بل هزاران شاعر و نویسنده و هنرمند دیگر را در زبان نخستین خود بخوانم. فقط یک تصادف می توانست میان من و این بزرگان فاصله یی طی ناشدنی بیندازد اما آن تصادف به من امان داد.
تکنولوژی و صنعت قرن بیست : اگر این جاکت بسیار گرم و ارزان را نمی داشتم ، امروز یخ می زدم. اگر انترنیت نمی بود ، کامپیوتر نمی بود این چیزها را نمی توانستم بنویسم. حال ، اگر این چیزها به درد بخور نیستند گناه من است. اگر من سعی کنم و چیزهای خوبی بنویسم امکانات این عصر به من مجال می دهند که آن را به صورت رایگان به محضر میلیون ها نفر ببرم. امروز صبح به سه چهار جا تلفن کردم. اگر تلفن نمی بود باید خرم را پالان می کردم و راه می افتادم. نه نمی شد. با خر کجا می شد به هندوستان بروم مثلا؟
حافظه ام : از حافظه ی بسیار قوی من در سال ها پیش اندکی باقی مانده. اما شکرگزار همین مقدار اش هم هستم. هنوز می توانم مثلا از محتوای کتابی که خوانده ام گزارش بدهم. ده سال پیش می توانستم یک صفحه ی کتاب را با دو بار خواندن حفظ کنم. حالا این کار - با پنجاه بار خواندن - نا ممکن می نماید. البته این شکرگزاری من از این جهت هم هست که برای خود آلزایمر را پیش بینی می کنم.
دوری از الکل و سگرت و قمار : می گویند این سه فایده هایی هم دارند. من هرگز نزدیک شان نشدم ( و از خیر فایده ی شان هم گذشتم). قصد استخفاف کسی را ندارم اما خودم شکرگزارم که از این چیزها دور ماندم. در سال های اخیر کسان بسیاری را دیده ام که از این سه چیز زیان دیده اند و با آن ها به دیگران هم زیان رسانده اند.
بی آزاری : من به طور کل در همه ی عمرم آدم بی آزاری بوده ام. به این خاطر از خودم متشکرم. به کین و نفرت رخصت نمی دهم که در جان ام خانه کنند. هرگز به صورت آگاهانه دلی را نشکستانده ام و به آزار کسی دست نزده ام. اعتراف می کنم که در گذشته از این بابت احساس ضعف هم کرده ام. اما حالا که پیر می شوم احساس می کنم که آدم اگر مجبور شود میان احساس ضعف و سرشکسته گی از یک سو و آزار رساندن و دل شکستن از سوی دیگر یکی را انتخاب کند همان ضعف و سر شکسته گی
بهتر است. هشدار به دوستان نوجوان : این نسخه ی تجویز ضعف و سرشکسته گی نیست. به کار بستن اش بی دانستن ظرافت اش خطرناک هم هست. هر کس فقط خودش می داند که چه چیز برای آدم ماندن اش بهتر کار می دهد.
عمر طولانی : به خاطر این همه سال فرصت زنده گی کردن شکرگزارم. راه درازی را پیموده ام و به حد کافی زنده گی کرده ام. از این پس اگر زنده بمانم شاکرتر خواهم شد.
دوست هایم : به خاطر داشتن همه ی کسانی که دوست شان دارم و دوست ام دارند شکرگزارم. دوستان خوب به گفته ی حافظ « کیمیای سعادت» اند.
می در قدح حباب خوردن نتوان
از خوان فلک به وهم قانع می باش
قرص مه و آفتاب خوردن نتوان
( بیدل)
امروز بیست و پنجم نوامبر روز شکرگزاری است. این روز مرا به یاد دو چیز انداخت :
یکی این که کسی نوشته بود که همه ی ما به نحوی مدیون دینداران هستیم. چون بیشتر نهادهای مفید اجتماعی ما ( حتا آن هایی که اکنون به نظر مان کاملا سکولار می آیند) خاستگاه های دینی دارند. چیز دیگری که به یادم آمد این بود که ببینم خودم شکرگزار چه چیزهایی باید باشم.
خانواده ام : من در خانواده یی متولد شدم که در آن روان های سالم ، باورهای ساده و استوار و قلب های مهربان زنده گی می کردند. در خانواده ی من کسی کسی را نمی زد ، کسی بر سر کسی فریاد نمی کشید و کسی « به من چه؟» نمی گفت. من آخرین فرزند پدر و مادرم بودم. پدر و مادرم همدیگر را بسیار دوست داشتند و در این میانه مرا نیز. و خواهران ام تمام وقت یعنی ۲۴/۷/۳۶۵ مرا با مهر بی دریغ و بی دروغ خود می نواختند. من تا سال ها بعد نمی دانستم که خانواده های در هم ریخته و آشفته هم زیاد اند و سلامت خانواده چیزی تضمین شده نیست.
بحران ها: من شکرگزار بحران هایی نیز هستم که دو سال پیش از تولد من در افغانستان آغاز شدند. وقتی من به دنیا آمدم داوود خان رئیس جمهور مملکت بود و فقط سه چهار سالی مانده بود که همه چیز از هم بپاشد. زنده گی کردن در متن بحران های چهار دهه ی اخیر افغانستان به من چیزهایی را یاد داد و برایم فرصت هایی فراهم کرد که در غیر آن قابل تصور نبودند. من در جایی و در زمانی به مکتب رفتم که کسی بر استفاده از آن جا و زمان کنترولی نداشت. در مکتب ما آدم های چپگرا درس می دادند ، ملاها درس می دادند ، مجاهدین درس می دادند و کسی به کسی کاری نداشت. یعنی کنترولی نبود. کتاب های درسی ما هم مخلوط بودند. هم کتاب های دوران ظاهرشاه داشتیم ، هم کتاب های چاپ ایران ، هم کتاب های چاپ شده در نظام کمونیستی و هم حتا کتاب هایی که مجاهدین برای مکتب ها تالیف کرده بودند. در خانه ها و کتابخانه ها هم هر نوع کتابی پیدا می شد. من می توانستم در یک دست قرآن داشته باشم و در دست دیگر یک متن مارکسیستی. نه این که کسی متون مارکسیستی را خوش داشت. کسی آن قدر مهارت نداشت یا فرصت اش نبود که این چیزها را کنترول کند.
از وجهی دیگر ، این بحران ها به من و هم نسلان من فرصت داد که از سنت سیاسی ای که آبا و اجداد مان را زمین گیر کرده بود کنده شویم و جهان و آینده را به گونه ی دیگری ببینیم. این خیلی مهم بود.
زبان فارسی-دری: من خوش حال ام که این زبان را می دانم. حتما در هر زبانی چیزهای خوبی هستند که آدم از خواندن و فهمیدن شان لذت ببرد. من بختیار ام که می توانم آثار حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و سنایی و نظامی و بیدل و جامی و صدها و بل هزاران شاعر و نویسنده و هنرمند دیگر را در زبان نخستین خود بخوانم. فقط یک تصادف می توانست میان من و این بزرگان فاصله یی طی ناشدنی بیندازد اما آن تصادف به من امان داد.
تکنولوژی و صنعت قرن بیست : اگر این جاکت بسیار گرم و ارزان را نمی داشتم ، امروز یخ می زدم. اگر انترنیت نمی بود ، کامپیوتر نمی بود این چیزها را نمی توانستم بنویسم. حال ، اگر این چیزها به درد بخور نیستند گناه من است. اگر من سعی کنم و چیزهای خوبی بنویسم امکانات این عصر به من مجال می دهند که آن را به صورت رایگان به محضر میلیون ها نفر ببرم. امروز صبح به سه چهار جا تلفن کردم. اگر تلفن نمی بود باید خرم را پالان می کردم و راه می افتادم. نه نمی شد. با خر کجا می شد به هندوستان بروم مثلا؟
حافظه ام : از حافظه ی بسیار قوی من در سال ها پیش اندکی باقی مانده. اما شکرگزار همین مقدار اش هم هستم. هنوز می توانم مثلا از محتوای کتابی که خوانده ام گزارش بدهم. ده سال پیش می توانستم یک صفحه ی کتاب را با دو بار خواندن حفظ کنم. حالا این کار - با پنجاه بار خواندن - نا ممکن می نماید. البته این شکرگزاری من از این جهت هم هست که برای خود آلزایمر را پیش بینی می کنم.
دوری از الکل و سگرت و قمار : می گویند این سه فایده هایی هم دارند. من هرگز نزدیک شان نشدم ( و از خیر فایده ی شان هم گذشتم). قصد استخفاف کسی را ندارم اما خودم شکرگزارم که از این چیزها دور ماندم. در سال های اخیر کسان بسیاری را دیده ام که از این سه چیز زیان دیده اند و با آن ها به دیگران هم زیان رسانده اند.
بی آزاری : من به طور کل در همه ی عمرم آدم بی آزاری بوده ام. به این خاطر از خودم متشکرم. به کین و نفرت رخصت نمی دهم که در جان ام خانه کنند. هرگز به صورت آگاهانه دلی را نشکستانده ام و به آزار کسی دست نزده ام. اعتراف می کنم که در گذشته از این بابت احساس ضعف هم کرده ام. اما حالا که پیر می شوم احساس می کنم که آدم اگر مجبور شود میان احساس ضعف و سرشکسته گی از یک سو و آزار رساندن و دل شکستن از سوی دیگر یکی را انتخاب کند همان ضعف و سر شکسته گی
بهتر است. هشدار به دوستان نوجوان : این نسخه ی تجویز ضعف و سرشکسته گی نیست. به کار بستن اش بی دانستن ظرافت اش خطرناک هم هست. هر کس فقط خودش می داند که چه چیز برای آدم ماندن اش بهتر کار می دهد.
عمر طولانی : به خاطر این همه سال فرصت زنده گی کردن شکرگزارم. راه درازی را پیموده ام و به حد کافی زنده گی کرده ام. از این پس اگر زنده بمانم شاکرتر خواهم شد.
دوست هایم : به خاطر داشتن همه ی کسانی که دوست شان دارم و دوست ام دارند شکرگزارم. دوستان خوب به گفته ی حافظ « کیمیای سعادت» اند.
۶ نظر:
و من شکرگزار ازین که به این کوچه رسیده ام!
"کوچه ی هاتف"
اکه جان.
من در این روز شکرگزار، شکر گزار بودن شما هستم که بدون آشنایی تان، زنده گی بسیار کم می داشت.
خداوند شما را شاد و پرکار بدارد.
من هم شکر گزار هستم که شما را داریم.
سلام هاتف عزیزو گرامی
بسیار سپاس گزار از اینکه چشم به دیدن به ما میدهی. ادمی همیشه انچه را که ندارد بیش تر ، مهم تر و بزرگتر از همه ی چیزها، که دارد می بیند و این درد همیشگی ادم هاست. چه خوب که کسانی پیدا می شوند خداوند را برای داده ها و نداده هایش سپاس گویند چرا که به واقع از نظر من رحمت و لطف خدا بیش از انکه در داده هایش به بندگان مشهود باشد در نداده هایش محسوس است.
خدا رو به خاطر همه داده ها و نداده ها و داده های پس گرفته و...شکر
خدا رو به خاطر تو شکر
چیزای که گفتی صفات پیغمبرهاست بنظرم که پیغمبری چون از عیوب مبرا هستی
ناشناس گرامی ،
پیغمبر و این ها را که هستم سهل است ، آدم استخدام کرده ام که عرش ام را بسازند.
ارسال یک نظر