محمد حسین فیاض در سایت جمهوری سکوت در مورد «سیدگرایی» نوشته و اشاره کرده که این مفهوم فقط در جامعه ی هزاره و شیعه ی افغانستان این قدر برجسته شده است. این سخنی درست است. من البته در پی نقد یا تایید نوشته ی آقای فیاض نیستم. آن نوشته فقط به یادم آورد که در این مورد یادداشتی بنویسم.
سال ها است که مساله ی « سید گرایی» و در برابر اش پدیده ی « هزاره گرایی» در جامعه ی هزاره ی افغانستان مطرح شده. من تقریبا بیست سال پیش جزوه یی خواندم با نام « سید گرایی». نام نویسنده معلوم نبود ، اما می گفتند که آن جزوه را مرحوم اسماعیل مبلغ نوشته است. نگاه نویسنده ی آن جزوه به مساله ی سیدگرایی انتقادی بود.
در این جا ، من می خواهم به چند نکته در این مورد اشاره کنم :
یک- این پسوند « گرایی» در بسیاری موارد خود راهزن و گمراه کننده است. به این خاطر که این پسوند به آسانی می تواند افراد زیادی را در زیر چتر یک مفهوم گرد بیاورد و به این ترتیب تفاوت های فردی و ممیزات گاه بسیار مهم هر کدام از آن ها را محو کند. گویی افرادی که با پسوند « گرا»ی خاصی مورد اشاره قرار می گیرند کاملا تک هویتی اند و همه ی جنبه های وجود و شخصیت و اندیشه ی شان را می توان در ذیل همان پسوند خلاصه کرد. در واقعیت اما قضیه از این قرار نیست. وقتی که یک فرد به سوی یک تعلق میلان می کند و آن تعلق را به درون خانه ی شخصیت خود می آورد ، آن را با ده ها عنصر دیگر در می آمیزد. آمیخته یی که ایجاد می شود رنگین و چند رخ و پیچیده است و با آمیخته های دیگر در جان و روان و شخصیت افراد دیگر می تواند متفاوت باشد. نکته ی مهم در این جا این است که این « تفاوت» می تواند عمیق و بسیار معنادار باشد. ما هر بار که تعداد زیادی آدم را در زیر چتر یک « گرایی» گرد می آوریم ، ممکن است به این تفاوت های عمیق و معنادار توجهی نکنیم.
دو- یکی از چیزهایی که در مساله ی سیدگرایی برای من جالب است این است که بسیاری از منتقدان سید گرایی می گویند که سادات نباید به شجره ی خانواده گی خود (که بنا بر ادعا به پیامبر اسلام می رسد) افتخار کنند و آن را دست -مایه ی تفاخر با دیگران بسازند. به نظر من ، در این مورد سخت گیری سودی ندارد. تنها سادات نیستند. همه ی مردم جهان این کار را می کنند. اگر درست است ( و اکثر هزاره ها فکر می کنند که درست است) که پیامبر اسلام و حضرت علی و امامان شیعه آدم های بزرگی بوده اند ، خوب کسی که نسب اش به این آدم های خوب می رسد به این نسبت افتخار هم می کند. مساله این نیست که چنین افتخار کردنی صحیح است یا نیست. مساله این است که این گونه افتخار کردن ها در همه جا رایج است و دیگران هم این کار را می کنند. اگر جد جد جد جد من هم تلفون را اختراع می کرد و اسم اش « قرغان» می بود ، حالا من خودم را آقای قرغانی می نامیدم و سعی می کردم همواره به یاد دیگران بدهم که آن که تلفن را اختراع کرده از اجداد من بوده . دیگران هم احتمالا به این خاطر تا حدی به اصطلاح مرا تحویل می گرفتند. این چیز عجیب -غریبی نیست. حالا اکثر هزاره ها مثلا به امام علی اعتقاد دارند و چه اعتقادی. به امام حسین هم باوری ويژه دارند و هر ساله به خاطر او اشک می ریزند و از او طلب ها می کنند. اما همین مردم وقتی می بینند که یک سید خود را نواده ی آن ها می داند و به همین خاطر گردن خود را می فرازد ناراحت می شوند. و همین مردم اگر بفهمند که فلانی از نواده گان فلان قهرمان تاریخی مردم هزاره است به او احترامی خاص می گزارند. منظور من از این سخن ها این نیست که بر سید گرایی صحه بگذارم. قصدم این است که نشان بدهم بیشتر وقت ها مشکل در سیدگرایی سیدها نیست. مشکل در میان مردمی است که از یک سو عاشق اجداد سید ها هستند و حاجات خود را از آنان می طلبند و عاشقانه به زیارت مقابر شان می روند و از سویی دیگر به نواده های شان می گویند که اگر ما به شیعه ی علی بودن خود افتخار می کنیم خیر است ، شما به نواده ی علی بودن افتخار نکنید. می گویند : ما خاک قبر علی را سرمه ی چشمان خود می کنیم ، ما عاشقان حسین ایم اما شما که هم شیعه ی علی هستید و هم از نواده گان او این قدر هیجانی نشوید و به خاطر نسبت خانواده گی تان با آن ها گردن فرازی نکنید. سید گرایی چه خوب باشد و چه بد ، نمی توان هم با آن مخالفت کرد و هم با جان و دل به تقویت اش برخاست.
سه- سیدهایی که به شجره ی خانواده گی خود افتخار می کنند و آن را همچون عنصری برتری بخشنده عزیز می دارند فراموش می کنند که جهان امروز از بسیاری جهات با جهان قدیم فرق کرده. از جمله ، روند « پرسش گری» های رادیکال که روزگاری به شکاکان و بد دینان اروپایی عصر روشنگری اختصاص داشت ، اکنون به مدد تکنولوژی اطلاعات مدرن همه گیر شده است. یکی از این پرسش های رادیکال این است : « من مهم تر ام یا عقاید دینی ام؟ ». در این سوال « من» به وضعیت فردی من در این زمانه و در این جغرافیا اشاره می کند. یکی از پی آیند های این پرسش این است که اگر من به این نتیجه برسم که آنچه مهم است من ام و نه عقاید دینی ام ، آن گاه آدم آن قدر که به وضعیت موجود زنده گی خود در زمینه و زمانه ی خود اهمیت می دهد به چند قلم اعتقاد دور اهمیت نمی دهد. مثلا اگر جوان هزاره یی بفهمد که همین امروز از دست فلان آدم که سید عالی مقامی است رنج می کشد ، برای او دیگر اهمیتی ندارد که جد آن سید کیست. شکافی که میان نسل جوان و نسل پیر هزاره ها افتاده شکافی است واقعی و ماندگار. یک سید امروزین باید این شکاف را بشناسد و در پی آمدهای ان دقت کند. چه معنا دارد که آدم در برابر موجی گسترش یابنده از مخالفت با برتری های مبتنی بر نژاد و نسب همچنان اصرار کند که آن رسم قدیمی مستقر بماند؟ نشانه ها می گویند که آن رسم بر می افتد.
چهار- ممکن است کسی بگوید که کل ماجرا سیاسی است. اگر مساله ی سیدگرایی سیاسی محض هم باشد ، آن گاه بیشتر می توان از نیاز به بر خورد های عاقلانه تر سخن گفت. به نظر من هزاره ها و سیدهای جامعه ی هزاره وقتی به صورت مشترک سود می برند که با منطق « موقعیت مشترک یا وضع انسانی مشترک» به عمل سیاسی دست بزنند تا از موضع قومی.
پنج- به سطح آمدن نزاع سید و هزاره در متن جامعه ی هزاره و شیعه وجه مثبتی هم دارد. این نزاع به نظر من نشان می دهد که جامعه ی هزاره زنده و رو به رشد است. نسل های جوان دیگر اقوام هم با نظام سلسله مراتبی مذهبی خود در خواهند افتاد. امروز نشد ، فردا می شود. با این همه ، نباید با شنیدن صدای طبل حساسیت های دو طرفه زیاد از جا رفت. گاهی چنان از مکیده شدن خون هزاره ها توسط اشرافیت مذهبی سادات سخن گفته می شود که آدم فکر می کند هزاره ها اگر هیچ دشمنی دارند دشمن شان سادات اند. اما واقعیت آن است که سید ها نیز ظلم ها دیده اند و محرومیت ها کشیده اند. بعضی می گویند که سید ها هزاره ها را « ناف سگ» می گویند و به هزاره ها از سر تحقیر دختر نمی دهند و از این قبیل. حتا اگر همین طور هم باشد ، باز دلیل نمی شود که خود سید ها وضع بهتری داشته باشند. یک آدم مظلوم و محروم و بی سواد هم می تواند دماغ بلندی داشته باشد و دیگران را ناف سگ و انسان درجه دو بداند و در همان حال خود نیز قربانی ستم باشد. من خودم سیدهایی را دیده ام که می گویند « مرید ، به من کمک کن». هم ترا مرید خود می داند و هم از تو کمک می خواهد. در این جا یک دماغ متکبر تر از دماغ او لازم است که به جای تمرکز بر تقاضای کمک به همان کلمه ی مرید بچسپد.
سال ها است که مساله ی « سید گرایی» و در برابر اش پدیده ی « هزاره گرایی» در جامعه ی هزاره ی افغانستان مطرح شده. من تقریبا بیست سال پیش جزوه یی خواندم با نام « سید گرایی». نام نویسنده معلوم نبود ، اما می گفتند که آن جزوه را مرحوم اسماعیل مبلغ نوشته است. نگاه نویسنده ی آن جزوه به مساله ی سیدگرایی انتقادی بود.
در این جا ، من می خواهم به چند نکته در این مورد اشاره کنم :
یک- این پسوند « گرایی» در بسیاری موارد خود راهزن و گمراه کننده است. به این خاطر که این پسوند به آسانی می تواند افراد زیادی را در زیر چتر یک مفهوم گرد بیاورد و به این ترتیب تفاوت های فردی و ممیزات گاه بسیار مهم هر کدام از آن ها را محو کند. گویی افرادی که با پسوند « گرا»ی خاصی مورد اشاره قرار می گیرند کاملا تک هویتی اند و همه ی جنبه های وجود و شخصیت و اندیشه ی شان را می توان در ذیل همان پسوند خلاصه کرد. در واقعیت اما قضیه از این قرار نیست. وقتی که یک فرد به سوی یک تعلق میلان می کند و آن تعلق را به درون خانه ی شخصیت خود می آورد ، آن را با ده ها عنصر دیگر در می آمیزد. آمیخته یی که ایجاد می شود رنگین و چند رخ و پیچیده است و با آمیخته های دیگر در جان و روان و شخصیت افراد دیگر می تواند متفاوت باشد. نکته ی مهم در این جا این است که این « تفاوت» می تواند عمیق و بسیار معنادار باشد. ما هر بار که تعداد زیادی آدم را در زیر چتر یک « گرایی» گرد می آوریم ، ممکن است به این تفاوت های عمیق و معنادار توجهی نکنیم.
دو- یکی از چیزهایی که در مساله ی سیدگرایی برای من جالب است این است که بسیاری از منتقدان سید گرایی می گویند که سادات نباید به شجره ی خانواده گی خود (که بنا بر ادعا به پیامبر اسلام می رسد) افتخار کنند و آن را دست -مایه ی تفاخر با دیگران بسازند. به نظر من ، در این مورد سخت گیری سودی ندارد. تنها سادات نیستند. همه ی مردم جهان این کار را می کنند. اگر درست است ( و اکثر هزاره ها فکر می کنند که درست است) که پیامبر اسلام و حضرت علی و امامان شیعه آدم های بزرگی بوده اند ، خوب کسی که نسب اش به این آدم های خوب می رسد به این نسبت افتخار هم می کند. مساله این نیست که چنین افتخار کردنی صحیح است یا نیست. مساله این است که این گونه افتخار کردن ها در همه جا رایج است و دیگران هم این کار را می کنند. اگر جد جد جد جد من هم تلفون را اختراع می کرد و اسم اش « قرغان» می بود ، حالا من خودم را آقای قرغانی می نامیدم و سعی می کردم همواره به یاد دیگران بدهم که آن که تلفن را اختراع کرده از اجداد من بوده . دیگران هم احتمالا به این خاطر تا حدی به اصطلاح مرا تحویل می گرفتند. این چیز عجیب -غریبی نیست. حالا اکثر هزاره ها مثلا به امام علی اعتقاد دارند و چه اعتقادی. به امام حسین هم باوری ويژه دارند و هر ساله به خاطر او اشک می ریزند و از او طلب ها می کنند. اما همین مردم وقتی می بینند که یک سید خود را نواده ی آن ها می داند و به همین خاطر گردن خود را می فرازد ناراحت می شوند. و همین مردم اگر بفهمند که فلانی از نواده گان فلان قهرمان تاریخی مردم هزاره است به او احترامی خاص می گزارند. منظور من از این سخن ها این نیست که بر سید گرایی صحه بگذارم. قصدم این است که نشان بدهم بیشتر وقت ها مشکل در سیدگرایی سیدها نیست. مشکل در میان مردمی است که از یک سو عاشق اجداد سید ها هستند و حاجات خود را از آنان می طلبند و عاشقانه به زیارت مقابر شان می روند و از سویی دیگر به نواده های شان می گویند که اگر ما به شیعه ی علی بودن خود افتخار می کنیم خیر است ، شما به نواده ی علی بودن افتخار نکنید. می گویند : ما خاک قبر علی را سرمه ی چشمان خود می کنیم ، ما عاشقان حسین ایم اما شما که هم شیعه ی علی هستید و هم از نواده گان او این قدر هیجانی نشوید و به خاطر نسبت خانواده گی تان با آن ها گردن فرازی نکنید. سید گرایی چه خوب باشد و چه بد ، نمی توان هم با آن مخالفت کرد و هم با جان و دل به تقویت اش برخاست.
سه- سیدهایی که به شجره ی خانواده گی خود افتخار می کنند و آن را همچون عنصری برتری بخشنده عزیز می دارند فراموش می کنند که جهان امروز از بسیاری جهات با جهان قدیم فرق کرده. از جمله ، روند « پرسش گری» های رادیکال که روزگاری به شکاکان و بد دینان اروپایی عصر روشنگری اختصاص داشت ، اکنون به مدد تکنولوژی اطلاعات مدرن همه گیر شده است. یکی از این پرسش های رادیکال این است : « من مهم تر ام یا عقاید دینی ام؟ ». در این سوال « من» به وضعیت فردی من در این زمانه و در این جغرافیا اشاره می کند. یکی از پی آیند های این پرسش این است که اگر من به این نتیجه برسم که آنچه مهم است من ام و نه عقاید دینی ام ، آن گاه آدم آن قدر که به وضعیت موجود زنده گی خود در زمینه و زمانه ی خود اهمیت می دهد به چند قلم اعتقاد دور اهمیت نمی دهد. مثلا اگر جوان هزاره یی بفهمد که همین امروز از دست فلان آدم که سید عالی مقامی است رنج می کشد ، برای او دیگر اهمیتی ندارد که جد آن سید کیست. شکافی که میان نسل جوان و نسل پیر هزاره ها افتاده شکافی است واقعی و ماندگار. یک سید امروزین باید این شکاف را بشناسد و در پی آمدهای ان دقت کند. چه معنا دارد که آدم در برابر موجی گسترش یابنده از مخالفت با برتری های مبتنی بر نژاد و نسب همچنان اصرار کند که آن رسم قدیمی مستقر بماند؟ نشانه ها می گویند که آن رسم بر می افتد.
چهار- ممکن است کسی بگوید که کل ماجرا سیاسی است. اگر مساله ی سیدگرایی سیاسی محض هم باشد ، آن گاه بیشتر می توان از نیاز به بر خورد های عاقلانه تر سخن گفت. به نظر من هزاره ها و سیدهای جامعه ی هزاره وقتی به صورت مشترک سود می برند که با منطق « موقعیت مشترک یا وضع انسانی مشترک» به عمل سیاسی دست بزنند تا از موضع قومی.
پنج- به سطح آمدن نزاع سید و هزاره در متن جامعه ی هزاره و شیعه وجه مثبتی هم دارد. این نزاع به نظر من نشان می دهد که جامعه ی هزاره زنده و رو به رشد است. نسل های جوان دیگر اقوام هم با نظام سلسله مراتبی مذهبی خود در خواهند افتاد. امروز نشد ، فردا می شود. با این همه ، نباید با شنیدن صدای طبل حساسیت های دو طرفه زیاد از جا رفت. گاهی چنان از مکیده شدن خون هزاره ها توسط اشرافیت مذهبی سادات سخن گفته می شود که آدم فکر می کند هزاره ها اگر هیچ دشمنی دارند دشمن شان سادات اند. اما واقعیت آن است که سید ها نیز ظلم ها دیده اند و محرومیت ها کشیده اند. بعضی می گویند که سید ها هزاره ها را « ناف سگ» می گویند و به هزاره ها از سر تحقیر دختر نمی دهند و از این قبیل. حتا اگر همین طور هم باشد ، باز دلیل نمی شود که خود سید ها وضع بهتری داشته باشند. یک آدم مظلوم و محروم و بی سواد هم می تواند دماغ بلندی داشته باشد و دیگران را ناف سگ و انسان درجه دو بداند و در همان حال خود نیز قربانی ستم باشد. من خودم سیدهایی را دیده ام که می گویند « مرید ، به من کمک کن». هم ترا مرید خود می داند و هم از تو کمک می خواهد. در این جا یک دماغ متکبر تر از دماغ او لازم است که به جای تمرکز بر تقاضای کمک به همان کلمه ی مرید بچسپد.
۹ نظر:
سلام
شما هم خوش آمدید
سلام دوست عزیز واقعا دستت طلا این چیزی نیست جز که یک حقیقت امید وارم که کم کم این افکار از بین ما مردم به پأیان برسد . برایتان آرزوی سلامتی میکنم دستتان پر توان و قلمتان پر رونق با د
سلام دوست عزیز. نوشته را خواندم و با بیشتر گفته ها موافقم. گرچه این بحث نیاز به موشکافی بیشتر دارد و نمی شود همه چیز را زیر یک چتر جمع کرد. به هرحال، واکنش در برابر چنین قضیه هایی غالبا دو نوع است یا این که سید یا هزاره بر موضوع خود با می فشاریم و مثلا سید به سید بودن خود بیش از پیش اصرار می ورزد و لجوجانه برخورد می کند. یا این که مثلا ادعای شکیبایی مدرن می کند. من نمی خواهم هیچ کدام از این دو دسته باشم، اما بگذار اولین تجربه ی جدی خودم را در این مورد بگویم: سال ها پیش، کارمند دفتری شدیم که دوستان تاجیک ان را تمویل می کرد و مدیر مسئولش هزاره بود، و من انگار سید. روزی مدیرمسئول از من صریحتا خواست که سید را از آغاز نامت پاک کن. من نمی توانستم رفتار او را درست بفهمم؛ چون پیش از آن سید در آغاز نام بخشی از نام بود، نه بیشتر نه کمتر. و سابقه هم نداشت که به آن فخر فروخته باشم یا کدام امتیازی گرفته باشم. بنابراین این درخواست صریح و بی پرده و خندان آقا سبب واکنش من شد... تنها به این دلیل که احساس کردم او می خواهد نظر خودش را بر من تحمیل کند و بخشی از نام من را تغییر بدهد. حال تصور کنیم اگر کسی به یکی از آقایان با پسوند" زی، مل" بگوید که آن را پس کن، با چه واکنشی روبرو می شود.
نکته دیگر این که دوست عزیز، دنیای امروز دقیقا دنیای فردیت است و هر کس بر اساس ویژگی های فردی خود تعریف می شود؛ و یا باید شود.
من تاریخ افغانستان و رابطه ی درونی اجتماع ها را بلد نیستم. اما آیا واقعا ستم اشرافیت سادات چیزی فراتر از آنی بود که پشتون ها بر سر هزاره ها آورده؟ به هرحال اگر ظلمی بوده و هست، ظالم ظالم است، چی نواده پیغمبر باشد یا ملاعمر.
در پایان این که، کنایه ی آخر هم جالب بود... اما همه ی سیدها گدا نیستند، رفیق (چشمک)
عاصف حسینی عزیز ،
آن مثالی که من دادم فقط یک مثال بود برای این که یک ناسازگاری درونی جا افتاده در زنده گی سید ها را نشان بدهم. کنایه نبود. روشن است که تمام سید ها گدا نیستند و من هم مطلقا قصد نداشتم چنان چیزی را القا کنم.
در مورد قید سید در آغاز نام ها عرض کنم که وقتی می گوییم « سید عاصف حسینی» ، این قید « سید» علامت امتیاز هست. ممکن است برای یک مصداق اش ( که شما باشید) چنین نباشد. اما اساسا این قید قید امتیاز بوده و هنوز هست. آن کس که به شما گفته « سید» را از پیش نام ات بردار ، آدم خامی بوده. چون برداشتن آن واقعا وقتی معنادار است که یک سید خود تصمیم بگیرد که آن را بردارد. با وجود این ، اصل سخن آن شخص درست است اگر به این شکل بیان شود : سید یک قوم نیست ( که البته اگر می بود عیبی نداشت). اگر درست باشد که سیدها نواده ی پیامبر اسلام اند و نسب شان به علی و حسین و... می رسد ، در آن صورت سید ها به لحاظ قومی عرب اند. ما نمی گوییم خلفای راشدین چهار نفر بودند : ابوبکر ، عمر ، عثمان و سید علی. علی سید نبود. معنای سید « آقا» است. در گذشته پذیرفتن این که کسی به صرف این که به لحاظ نسبی با مثلا امام حسین یا امام علی پیوند دارد خود را « آقا» بداند ، آسان و خوش گوار بود. اما امروز که اقتدار خود آن بزرگواران دیگر آن اقتدار پیشین نیست ، در مورد امتیاز نسبی برخاسته از خانواده ی آنان هم شک افتاده. این است که رفته-رفته تعداد بیشتری از مردم متوجه می شوند که آوردن قید سید در پیش روی نام خود وجهی ندارد. به این می ماند که شما در آخر نامه ی تان امضا کنید : هزاره عاصف حسینی ، یا تاجیک عاصف حسینی. اگر این کار را بکنید آدم احساس می کند که این قید هزاره و تاجیک در آغاز نام تان اضافی است. این که تا حالا قید « سید» در آغاز نام ها تعجب برانگیز نبوده دقیقا به این خاطر است که این قید قید امتیاز بوده و نه قید قومیت. این قدر هست که مردم با این امتیاز راحت بوده اند. حالا که خود این امتیاز زیر سوال رفته ، طبعا علامت اش بر سر نام ها هم طبیعی بودن خود را از دست داده است.
این ها را گفتم تا منطق بعضی حساسیت ها باز شود. و گر نه مثلا برای خود من مهم نیست که کسی بر سر نام خود سید یا هر چیز دیگری بگذارد. برای من مهم این است که بدانم کسی را به خاطری قیدی که در آغاز نام خود آورده امتیاز ندهم و همین طور از او حقی را سلب نکنم.
شادکام باشید.
سلام
با گپ های شما موافقم، بسیار فراوان. منظور از نوشته بالا این بود که آن روزگار نوع رفتار آقای مدیرمسئول من را ناخودآگاه در موضع دفاعی قرار داد، بدون آن که پس و پیش قضیه را بدانم. بعدها که کمی چشم و گوش بنده باز شد، دانستیم که برای رفع شبهه احتمالی هم که شده، بهتر است نام خود را بی پیشوند بنویسم. دلیلش این نبود که مغلوب یک جنگ نابرابر شده باشم، بلکه باورم این شد که خوب است آدم ها بر اساس فردیت خود شناخته شوند و بس.
سربلند باشید
دوستان عزیز آفایان(سادات) هاتف و حسینی سلام!
گفته های تان خیلی دوستانه . بیطرفانه و از روی معرفت است- آنرا خواندم و لذت بردم که حد اقل با مجرد گشودن لب جنگ و اتهام و بد گمانی نه که یک گفتمان منطقی هرچند کوتا میاغازد. آنچه که با تاسف در جامعه ما در کل و در میان قلم بدستان ما بخصوص رواچ چندانی نیافته است.
راستش را بخواهی من همیشه و قتی نوشته نویسنده و جوانهای قابل افتخار رامی بینم که نام شانرا با پیشوند (سید) امضامیکنند- در وسوسه میشم که برایش پیشنهاد کنم که این کلمه آقا (سید) را اگر ازپیش نامت برداری نه تنها چیزیرا از دست نخواهی داد-بل یکرنگی و همدلی بیشتری را با آنانی که همچون تویند
ولی این پیشوند را نمیتوانند داشته
باشند. برقرار خواهی کرد.
امید وارم آنچه محبت و همرنگی در میان جوانان جامعه مامی آفریند(بخصوص آنانیکه قلم بدست دارند)جایگزین چیزهایی شود که آنهارادر مقابل هم قرار میدهند!!!!!!
سلام اقای هاتف
تشکر از نوشتن در این مورد. اما به نظر من چنین رسید که اساسا شما مشکل را در افتخار کردن سید ها به اجداد شان می دانید. من چنین فکر نمی کنم. اساس مشکل در امتیازات مادی ( و امتیازات زاییده از این امتیاز ) است. من با چشم خود می بینم که سادات به دلیل سید بودن شان نسبت به یک هزاره در زندگی امتیازاتی دارد که با منطق " برابر فرصت " نمی خواند. البته اگر عدالت اجتماعی را " برابری فرصت ها " بدانیم.
تشکر
هزاره نسیم انگوری !
نسیم عزیز
دسترسی داشتن به منابع قدرت و ثروت در بیشتر موارد آدم را تغییر می دهد. هر چه که امتیاز بیاورد قدرت می آورد و از کف نهادن چیز شیرینی چون قدرت ( مخصوصا که مدتی طعم اش را چشیده باشید) کار آسانی نیست. سید هایی که از امتیاز نواده ی پیامبر بودن سود می برند کار عجیبی نمی کنند. من فرزند سید فاضل را ملامت نمی کنم که چرا تکه ی سبزی را به عنوان علم امام حسین می آورد و خلقی را می فریبد ( او به ریش ملامت گران می خندد). آنچه بر من گران می آید جهل مردمی است که خود نمی توانند معنا آفرین و راه ساز باشند و به ناگزیر وقتی تکه ی سبزی را می بینند به زیارت اش هجوم می برند و حتا نمی پرسند که از کی بوسیدن یک متر پارچه این قدر مهم شده که باید برای اش پول پرداخت. این که می گویم امتیاز سازان و امتیاز گیران را نباید ملامت کرد به این خاطر است که حتا اگر این آدم ها را سرکوب هم بکنید ، مردمی که تشنه ی موهومات آفریده ی آنان اند هم چنان در جامعه هستند. فقط کافی است که کسی دیگر پیدا شود تا باز مردم عاشقان سینه چاک اش شوند. اگر خدای نخواسته فرزند سید فاضل بمیرد ، آن گاه یکی دیگر می آید و بیرق خاکستری ای می سازد و می گوید که آن را از نجف یافته و نشان گلدوزی حضرت فاطمه ی زهرا بر چهار گوش آن مشهود است! بعد شایع می شود که حضرت علی هم معمولا دستمال خاکستری استفاده می کرده و مخصوصا نوع گلدارش را خیلی می پسندیده. من دلم می خواهد مردمی را ببینم که در برابر این آقا بایستند و بخندند و بگویند : ما به تو ضرری نمی رسانیم. اما کاری که می کنی نادرست است. تو تبلیغات ات را بکن ، افسانه ات را بگو ، نمایش ات را بازی کن ، اما ما که گوسفند نیستیم.
مساله ی اصلی مخاطبان اند. مردم فریب امتیاز خواه قدرت پرست کار خود را می کند. چه جای ملامت است.
سلام آقای هاتف، مطالب خوبی می نویسی
در مورد سید ها چند نکته را باید تذکر دهم.
1 اکثریت یا همه سید ها ادعا دارند که نسب شان به خانواده پیامبر بر می گردد، اما من این ادعا را قبول ندارم، زیرا سید های امروزی به عقیده من از بقایای لشکر اعراب که بخاطر مسلمان کردن این مردم به این سرزمین آمدند، می باشند. لشکر اعراب برای اولین بار در زمان عثمان و بعدا هم در زمان خلفای اموی و سلسله های بعدی به افغانستان می آیند که در آن دوره از خانواده پیامبر در لشکر کسی حضور نداشت. هیچ سیدی نمی تواند با ارائه شواهد تاریخی این ادعا را اثبات کند که آنان از خانواده پیامبر هستند.
2 استعمال واژه سید خیلی درست به نظر نمی آید. بخاطریکه امروزه همه انسان ها برابر پنداشته می شوند و اینکه یکی می آید و برای خود پیشوند آقا و برتر را می دهد خود اشتباه بزرگی است. البته نه تنها از نظر مکاتب فلسفی بشری، بلکه از نظر اسلام نیز استعمال این واژه درست نیست. زیرا در اسلام تقوا مایه برتری است نه نسب. در حالیکه دلیل استفاده از این واژه فقط ارتباط نسبی است
3 در مورد اینکه سید ها از این پیشوند برای بدست آوردن امتیاز استفاده کرده هیچ تردیدی ندارم.
ارسال یک نظر