دیشب در کتابی ( اتوبیوگرافی یک خانم هشتاد و نه ساله ی انگلیسی) می خواندم که او در جایی درختی دیده بوده و می خواسته که در پیش خانه ی خود هم از همان جنس درخت داشته باشد. فرمایش می دهد که برای اش بفرستند. نوشته که برای او جوانه یی فرستاده بودند به اندازه ی کف دست آدم. حالا این جوانه را بکار و بنشین که نهال شود و درخت شود.
پی نوشت : من عاشق درخت ام. و تا فهمیدم که این خانم هم حد اقل یک بار عاشق درخت شده ، کتاب اش برایم جذاب تر شد!
پی نوشت : من عاشق درخت ام. و تا فهمیدم که این خانم هم حد اقل یک بار عاشق درخت شده ، کتاب اش برایم جذاب تر شد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر