۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

ودکا در آفتابه

" ساعدی چیزی را در جایی مخفی می کرد که به عقل جن هم نرسد که در آنجا مخفی شده است. نمونه اش موقعی بود که در همان شش هفت ماه پیش از خروج او از ایران رفتم پیش ساعدی که آپارتمانی در بالای پیچ شمیران نرسیده به تخت جمشید داشت. وقتی که بی اختیار پس از ساعت ها نشستن، بلند شدم رفتم دستشویی، دیدم ساعدی با مشتش به در دستشویی می کوبد. من فکر کردم به آپارتمان حمله شده، گفتم چیه؟ گفت از آفتابه استفاده نکن، گفتم چرا؟ گفت پر ودکاست! به عقل جن هم نمی رسید که ودکا را در آفتابه بریزند و توی دستشویی بگذارند، به دلیل اینکه امکان نداشت به ذهن پاسدار برسد که ساعدی ودکا را دقیقا توی آفتابه بریزد و توی دستشویی بگذارد...
... هوشیاری ساعدی، پنهان کردن لال شدن به علت قدرت حاکم، و قایم کردن ودکا در آفتابه، درست در برابر چشم است، اما هوشیاری می خواست، و قدری هم طنز، تا هم اثر اثر باشد، و هم آدم به آفتابه ماموریتی درباره خفقان حاکم بدهد".

این پاره یی از خاطرات رضا براهنی است در مورد غلام حسین ساعدی که در سایت بی بی سی منتشر شده.
من دوستی داشتم ( در پاکستان) که می گفت وقتی با پولیس رو به رو شدید پول تان را در مشت تان بگیرید. چون پولیس هر جا را بپالد کف دست آدم را نمی پالد!

هیچ نظری موجود نیست:

 
Free counter and web stats