۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

در خواب گران ، خواب گران ، خواب گران رو

ساعت ۲ پس از نیمه شب است. من ( یکی از شهروندان چیلی تنهایی) در عمق معدن بیداری گرفتار آمده ام. کسی زنگ نمی زند در این وقت شب. مبادا لایه های ضخیم آداب بر سرم ویران شوند و من جان به آن کسی تسلیم کنم که پس به تحقیق شب زنده داران را دوست می دارد. صابران اش را مخصوصا. خوب است که گروه نجات « کلمات» در همین نزدیکی ها است ، در این کتاب بغل دستم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

فکر میکنم از زندگی خسته شدی. به راستی هم خسته کن میشه وقتی همه چیز در زندگی تکراری شوه و کاری هم نتوان کرد. حق با صادق هدایت بود.

 
Free counter and web stats