من گاهی با کامپیوتر شطرنج بازی می کنم. وقتی که بازی را می برم حتما محاسبه ی بهتری می کنم و وقتی که می بازم باز به محاسبه ی بهتر می بازم. آنچه خودم را متعجب می کند درگیری عاطفی من با «طرف مقابل» است. طرف مقابل در اینجا محاسبه ی محض است. کسی نیست که بخواهد مرا شکست بدهد. کسی مهره اش را « آنجا» نمی گذارد تا حرکت قبلی مرا « تلافی» کند. کسی نیست که در هنگام شکست من احساس پیروزی کند. پیروزی من هم برای این « طرف مقابل» هیچ معنا ندارد. گاه با خود می گویم : « آهان ، فیل خود را آورد که ...». فیل خود را ؟ آن فیل فیل کیست؟ کدام خود؟
کدام فیل؟ طرف مقابل من که «نمی آورد» ، که فیل نمی شناسد ، که قصدی ندارد.
البته وقتی که در بازی شطرنج با کامپیوتر مهره یی حرکت می کند حرکت اش حساب شده است. اما این حرکت بار عاطفی یا اخلاقی و... ندارد.
ما نگاه ها و صداها و رنگ ها و نشانه ها را در عالم انسانی نیز تفسیر و معنا می کنیم و در این کار به صورت عاطفی هم درگیر می شویم. پیوسته خطا هم می کنیم. شاید گاهی بهتر آن باشد که اصلا تفسیر نکنیم. شاید دل به دل راه ندارد. ما این راه را می سازیم و آن گاه می گوییم : دیدی که راه داشت؟! شاید کسی فقط زنده گی می کند و در پی آزار ما نیست. ما کاری می کنیم که او در پی آزار ما شود. ما تفسیر ها و تعبیرهای مان را به زور « درست » می کنیم.
۲ نظر:
من وقتی اسپایدر بازی میکنم پیش خودم میگم شاید این کامپیوتر یواشکی برگه هایی که به پشت هستن رو جابجا میکنه!!! بعد پیش خودم میگم نه بابا... این که شعور این کارو نداره!
ولی تو دنیای واقعی اوضاع فرق میکنه...
ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه به هم مربوطن... دل آدما که جای خود داره!
شاید هم حق با شما باشه... تفسیر های زورکی ما شاید گاهی درست از آب در میان!
نظرتون راجع به تعبیرتون از اشعار استاد باختری هم همینه؟ اعتراض... تعبیر زورکی؟
"ما تفسیر ها و تعبیرهای مان را به زور « درست » می کنیم."
این جمله مرا فرو برد عمیق. نمیدانم شاید ما اسیر همان تعبیر ها و تفسیر های خود ساخته هستیم. گاهی همه چیز خیلی خیلی پیچیده میشود مثل پیچدگی قضیه متافیزیک در زندگی. در حالی که در ظاهر شاید ساده باشد.
در دوران دبیرستان شطرنج را با مهارت خاصی بازی میکردم. نمی دانم چرا می توانستم در شطرنج مهارت پیدا کنم ولی هرگز نتوانستم مثلا لیف حمام بافتن را یاد بگیرم.
البته جایی هم به من این تعبیرشان را گفتند که فکر کردی دکترا داری، کمالات داری؟ پیش خودم فکر کردم شاید واقعا ندارم. نمیدانم چرا گفتم اینها را اما این هم تعبیرات انهاست که به زور باور دارند که کسی که مثلا از 6 سالگی مثل نمی دانم چی جون کنده و درس خوانده تا 27 سالگی، در نهایت تمام این سالها تعبیر میشود که کمالاتی نداری دختر جان، چون وقتی بلد نیستی چه می دانم گاو بدوشی.
هوم. می گویم همه چیز گاه بسیار پیچیده میشود.
ارسال یک نظر