شریف سعیدی همیشه لطف می کند چون نه شیخ است و نه زاهد ( ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست) و برای من شعر می فرستد. قطع رابطه ی من با شعر و ادبیات اول مزاح بود ؛ بعد رفته-رفته جدی شد. حالا سال ها است که به سراغ آفریده های ادبی نمی روم. در انترنیت هم پی یافتن شعر بر نمی آیم. در این وضعیت چه قدر خوب است که سعیدی عزیز شعر های اش را برای من می فرستد و چشم بی هنر و خیال راه گم کرده ی مرا می نوازد. در میان چند شعر آخر اش این تصویر کوتاه را دیدم ( با عنوان بره ):
رد شدم ا زکنار قصابی
آب می خورد بره یی در تشت
خون یک انتظار جاری بود
روی چاقوی سرخ ساعت هشت!
با خود گفتم : اگر آن بره در تشت آب نمی خورد ساعت چند می بود؟ وقتی بره در تشت آب بخورد ساعت هشت می شود. یا وقتی که ساعت هشت باشد ، بره باید از تشت آب بنوشد. قافیه ی هشت و تشت چه گونه در این دو بیت آمده اند؟ فرض این است که کلمه ی تشت کلمه ی هشت را احضار کرده . یا هشت تشت را احضار کرده. اما واقعیت آن است که آب خوردن بره از تشت ( در پیش قصابی) تصویری بسیار ملموس و واقعی است. از آن سو ، ساعت هشت هم ساعتی است پذیرفتنی. به بیانی دیگر ، به نظر می رسد که هشت و تشت هر کدام با منطق خود در این دو بیت آمده اند و نه به اجبار قافیه .
این شعر سعیدی فکر مرا به سوی قصه ی شعر کلاسیک و نیمایی و سپید برد. اعتقاد غالب آن است که شعر نیمایی و سپید شعر را از زندان قافیه و عروض و توابع آن ها رهاند. اما پرسشی که در ذهن من می گردد این است : نمی شود کسی به سبک کلاسیک شعر بگوید و در زیر فشار وزن و قافیه هنوز شعر خوب تولید کند و چندان هنر کند که آدم حضور وزن و قافیه را در شعر اش به صراحت حس نکند؟ ممکن است هر شاعری این کار را نتواند. بگذار همین طور باشد. تعداد اندکی شاعر داشته باشیم که از عهده ی
« نیزه بازی اندرین کوهای تنگ »( به تعبیر مولوی) بر آیند. گفتند غزل سرایان و قصیده گویان اول ستون قافیه های خود را می چینند و بعد شعر می گویند. خوب ، عیب این کار چیست؟ اگر کسی بتواند حتا از درون چنین روندی چیزی چون غزل حافظ تولید کند ، ما دیگر چه می خواهیم؟ شاید کسی بگوید که این کار نمی شود. اما دیده ایم که شده است. چه کسی می داند که حافظ غزل های خود را دقیقا چه گونه می آفریده؟ همین امروز هم صدها غزل می خوانیم تا به یکی می رسیم که آفریننده اش نظم گزار هنرمندی بوده. از قضا آن سیستم قدیمی خوب کار می کرد. شاعر با کفایت می ماند و دیگران می رفتند. حالا همه می توانند مقالات خود را تکه تکه کنند و در قطعات کوتاه سر هم بچینند و مجموعه ی شعر سپید عرضه کنند.
رد شدم ا زکنار قصابی
آب می خورد بره یی در تشت
خون یک انتظار جاری بود
روی چاقوی سرخ ساعت هشت!
با خود گفتم : اگر آن بره در تشت آب نمی خورد ساعت چند می بود؟ وقتی بره در تشت آب بخورد ساعت هشت می شود. یا وقتی که ساعت هشت باشد ، بره باید از تشت آب بنوشد. قافیه ی هشت و تشت چه گونه در این دو بیت آمده اند؟ فرض این است که کلمه ی تشت کلمه ی هشت را احضار کرده . یا هشت تشت را احضار کرده. اما واقعیت آن است که آب خوردن بره از تشت ( در پیش قصابی) تصویری بسیار ملموس و واقعی است. از آن سو ، ساعت هشت هم ساعتی است پذیرفتنی. به بیانی دیگر ، به نظر می رسد که هشت و تشت هر کدام با منطق خود در این دو بیت آمده اند و نه به اجبار قافیه .
این شعر سعیدی فکر مرا به سوی قصه ی شعر کلاسیک و نیمایی و سپید برد. اعتقاد غالب آن است که شعر نیمایی و سپید شعر را از زندان قافیه و عروض و توابع آن ها رهاند. اما پرسشی که در ذهن من می گردد این است : نمی شود کسی به سبک کلاسیک شعر بگوید و در زیر فشار وزن و قافیه هنوز شعر خوب تولید کند و چندان هنر کند که آدم حضور وزن و قافیه را در شعر اش به صراحت حس نکند؟ ممکن است هر شاعری این کار را نتواند. بگذار همین طور باشد. تعداد اندکی شاعر داشته باشیم که از عهده ی
« نیزه بازی اندرین کوهای تنگ »( به تعبیر مولوی) بر آیند. گفتند غزل سرایان و قصیده گویان اول ستون قافیه های خود را می چینند و بعد شعر می گویند. خوب ، عیب این کار چیست؟ اگر کسی بتواند حتا از درون چنین روندی چیزی چون غزل حافظ تولید کند ، ما دیگر چه می خواهیم؟ شاید کسی بگوید که این کار نمی شود. اما دیده ایم که شده است. چه کسی می داند که حافظ غزل های خود را دقیقا چه گونه می آفریده؟ همین امروز هم صدها غزل می خوانیم تا به یکی می رسیم که آفریننده اش نظم گزار هنرمندی بوده. از قضا آن سیستم قدیمی خوب کار می کرد. شاعر با کفایت می ماند و دیگران می رفتند. حالا همه می توانند مقالات خود را تکه تکه کنند و در قطعات کوتاه سر هم بچینند و مجموعه ی شعر سپید عرضه کنند.