امروز با یکی از دوستان در باره ی شجاعت ِ فکر کردن و بر گذشتن از بعضی مفاهیم بدیهی شده بحث می کردم. گفت و گوی ما بر سر کلمه و مفهوم " نجس" بود. گفتم که نجس به هیچ واقعیتی در این جهان اشاره نمی کند و مهر نجس زدن بر هیچ چیزی واقعیت آن چیز را تغییر نمی دهد. گاه فراموش می کنیم که قدرت کلمه یی چون "نجس" از ذهن ما می آید و نه از واقعیت هیچ چیزی در این جهان. ما از وقتی که تنبلانه پذیرفته ایم که نجس بر دسته یی از واقعیت ها دلالت می کند، به این مفهوم قدرتی بخشیده ایم که دیگر حتا نمی توان در سلطه ی سنگین اش رخنه یی هم افکند. سگ نجس است و گوسفند نجس نیست. خر چیست؟ خر "کناش" است. البته "کناش" معنایی ندارد. خود ما وضع اش می کنیم و در ظرف اش معنایی می ریزیم. چه طور است چیزی را که نه نجس است و نه نجس نیست و احساس می کنیم که چیزی بینابین است، کناش بگوییم؟ بعد این کلمه ی "کناش" در طی چند قرن یکی از مفاهیم سخت جانی می شود که حتا سخن گفتن از تغییر یا حذف اش جگر شیر می خواهد. به همین خاطر است که اگر کاسه ی ما را گوسفندی بلیسد، مشکلی نداریم اما اگر سگی به آن لب بزند دلی از ما بد می شود که نپرس. آخر سگ نجس است و گوسفند نیست.
از کجا می دانیم که سگ نجس است؟ از کجا می دانیم که نجس بد است؟ پاسخ : سگ اگر نجس نمی بود که نجس اش نمی گفتند. حتما نجس بوده که گفته اند نجس است. در ضمن این سوال که " از کجا می دانیم نجس بد است" سوال احمقانه یی است. خوب، نجس بد است دیگر. نجس که نمی تواند خوب باشد.
این پاسخ کسی است که فراموش کرده واقعیت زشت و بدی به نام " نجس" در این جهان وجود ندارد. خود ما صفتی ساخته ایم به نام " نجس" ( که بار معنایی منفی دارد) و آن گاه حیوانی چون سگ را به این صفت متصف کرده ایم و رفته- رفته چنان شیفته ی این برساخته ی مفهومی خود شده ایم که از یاد برده ایم سگ پیش از آن که ما نجس اش کنیم نجس نبود. البته این تعصب ما نسبت به "نجس" به حال سگ مفید افتاده. و گر نه هر روز یکی از آن ها را می خواباندیم ، کارد بر گلوی اش می کشیدیم ، تکه تکه اش می کردیم و نوش جان اش می فرمودیم. همان ماجرایی که بر گوسفند ِ بی چاره می رود. شاید به همین خاطر هم هست که وقتی کسی از بلاد ِ کفر به کشور ما می آید نه فقط به او کاری نداریم بسیار با روی گشاده استقبال اش هم می کنیم. کاری به کفرش هم نداریم. اما اگر یکی از شهروندان مملکت خودمان از دین اسلام خارج شود، بر چوبه ی دار می فرستیم اش. حکم است که بفرستیم. می گویند کافر نجس است. اما مسلمانی که از اسلام خارج شود مثل گوسفندی است که بخواهد سگ شود. این است که پیش از آن که به آرزوی سگی – یعنی نجس شدن- برسد، گردن اش را می زنیم و نوش جان اش می کنیم. در این جا هم ماجرا همان ماجرای همیشه گی است: با استفاده ازابزار مغز و زبان و خیال خود مجموعه یی از عقاید تولید می کنیم، آن گاه در پای همین عقاید سر به زمین می گذاریم و این کار را چندان تکرار می کنیم تا فراموش کنیم که خود ما تولید شان کرده ایم. بعد اگر کسی در مورد همین مجموعه چونی پرسید و چرایی آورد، یک دفعه متوجه می شویم که آن کس کلا نجس است و مستحق هوا خوردن بر چوبه ی دار.
۶ نظر:
سلام آقایی سخیداد هاتف نوشته تان را خواندم. ولی به نظر من نجس وجود دارد و مراتب نجاسات فرق میکند. در وبلاگ خودم نظرم را کامل نوشته کردم. لازم نیست که حتمآ بخوانید ولی با ان هم اگر میل داشتید سر بزنید.
http://keyhanfarahmand.blogfa.com/
درودبرهاتف
راستش این نظرشمارااگربشودکمی حلاجی کرد ولاجرم از آن نتیجه ی گرفت؛ چیزی جز این نمی تواندباشدکه گفتید.
به این معناکه همه ی این اصول وظوابطی که دراین دنیاوجوددارد، قراردادی هست. به یک مثال اشاره می کنم:در ناور(که من زندگی می کنم) این قراردادشده که باید دست سیدراببوسی و مقداری ازمالت رابه وی بدهی. می گویند اگراین کاررانکنی ، عذاب برتونازل می شود و ترامی گیرد. ویامی گویند اگربه سید بد وبیراه بگوییم زبان مان بندمی شودویاکورمی شویم. مردم در این جاواقعن این راباورکرده اند و به قولی، این نکته درمیان این خیل جا افتاده است.
ولی من خودم به همه ی اینهاپشت کرده ام و سیدی اگربدبوده و مستوجب اعتراض، راحت اعتراض کرده ام کورو گنگ هم نشده ام.
یاهمین مثال حضرت عالی: در آمریکااین قبول شده است که سگ نجس نیست. امادرافغانستان عکس این راقبول کرده اند؛ درواقع قراردادکرده اند.
نهایتن می شوداین نتیجه گرفت که فرهنگ و اصول اجتماعی و حتادینی قراردادی اند و لاجرم قابل تغییر. می شود مفهومی راعوض کرد بی آنکه سنگی به سری کسی بخورد. چون همانگونه که خودواضع آن بوده ایم، خود نیزمیتوانیم آن راویران کنیم و بنایی نوبسلازیم.
موفق باشی مرد عاصی!
سلام بر استاد هاتف و خوانند گان رهانه،
به همکارم (یک فرد نیپالی) قدری از غذا یم داده و گفتم: این گوشت گاو است، نوش جان کن و بگو دست پختم چگونه است. او داشت آنرا میجوید، پرسیدم: این گوشت گوسفند را چگونه پخته ام؟ با ناراحتی و تهوع آمیز "نزدیک بود لقمه را از دهان بیرون کند" پرسید گوسفند است؟، چرا فریبم دادی؟ گفتم: بیبخشید، گاو! دو باره پرسید تا اطمینان یابد که گوسفند نیست. او همان نفرت و دلبدی را از گوشت گوسفند نشان داد که ما از خوک نشان میدهیم. از او پرسیدم: چه فرق میکند که گاو باشد یا گوسفند باشد، مگر از گوسفند پرهیز هستی؟ گفت: ما گوسفند نمی خوریم و در خون ما نیست.
سلام
من می خواهم بدانم که نظر شما در مورد پوسترهای ایت الله خمینی در کابل چه است؟
فقط کنجکاوم.
خان اقا
خان آقای گرامی،
من نظرم در این مورد را در یک یادداشت نوشته ام و برای جمهوری سکوت فرستاده ام. شاید نشر کنند. شادکام باشید.
دمت گرم هاتف گرامی...
ارسال یک نظر