مدتی پیش صحرا کریمی - کارگردان و نویسنده - به سانفرانسیسکو آمده بود. دانشگاه برکلی دعوت اش کرده بود که بیاید و دو فیلم خود " نسیمه : خاطرات روزانه ی دختری مهاجر" و " زنان افغان پشت فرمان" را نمایش بدهد و در باره ی شان حرف بزند. قبلا داکتر ولی احمدی استاد در برکلی به من ای میل کرده بود که خانم کریمی می آید و ما باید تعداد بیشتری از افغان های این جا را ترغیب کنیم که در برنامه شرکت کنند. یک هفته پیش تر، بهرام بیضایی آمده بود با فیلم " وقتی همه خوابیم". وقتی که ما رسیدیم سالن نمایش پر شده بود و تعداد زیادی ایستاده بودند. این بار ترس ما از آن بود که افغان ها نیایند. آخر یافتیم ( توجیه را می گویم). گفتیم خوب ، سیاهی لشکر که مهم نیست. مهم این است که آدم هایی بیایند و فیلم را ببینند که اهل باشند. اهل چه؟ این اش را مشخص نکردیم ، چون فکر می کردیم همین که آدم اهل جنگ و دعوا نباشد کافی است. با وجود این ها، افغان های زیادی در برنامه آمده بودند. قسمت پرسش و پاسخ با گرداننده هم بد نبود.
در پاسخی که صحرا کریمی به یکی از سوال ها داد چیزی بود که مایه ی اصلی این یادداشت من شد. او گفت که فیلم " نسیمه" پرداختنی است به وجه درونی سفر یک زن مهاجر افغان. نه این که این فیلم وجه بیرونی تجربه های این زن را برجسته نمی کند. این وجه بیرونی هست. با این همه، در سر تا سر فیلم آنچه در تمام لحظه های نسیمه تنیده است "اظطراب" است. نسیمه وقتی روی خود را می شوید سعی می کند اظطراب را از چهره ی خود بشوید ، اما آن آبی که او روی خود را با آن می شوید خود ماده ی اظطراب است ( چون از شیر ِ آب خانه یی می آید که به او حس ِ قبول نمی دهد، نمی پذیردش؛ فقط تحمل اش می کند برای مدت کوتاهی). نسیمه وقتی می خندد ، اضطراب می خندد. وقتی که در کتابچه ی خود می نویسد، در واقع مورچه های اضطراب را – کلمه ها را- موقتا از درون خود به صحن ِ کاغذ می آورد تا هوایی بخورند. شب که شد دو باره بر شان می گرداند سر جای اول شان. به آشوبکده ی جان پریشان و مضطرب خود. این اضطراب نسیمه در جان بیننده ی فیلم هم راه می برد. وقتی نسیمه شبی را در کمپی در میان جمعی از مردان آواره ی هم وطن خود می گذراند، آدم نگران چیزی می شود. در حین تماشای فیلم کسی از جای خود بر نمی خیزد و با صدای بلند نگرانی خود را بیان نمی کند. اما این نگرانی مثل جریان برق که بی صدا است در یک آن در همه ی چوکی های سالن تئاتر می دود و سلول های مودب بدن های مردان و زنان نشسته بر آن چوکی ها را بر می آشوبد. کسی چیزی نمی گوید. و همین نگفتن است که وقتی انبوه می شود فیلم ساختن در مورد تجربه های زنانه را به کفری سزاوار نکوهش و سرکوب تبدیل می کند. گویی همه ی ما در پای این قرارداد ِ نانوشته امضا کرده ایم که "نگوییم" و اگر کسی گفت مجازات اش کنیم. این نگفتن همان نگفتنی است که گاهی زنی را در سایه-روشن یک آشپزخانه ی خاموش به گریه می اندازد و کارد برنده را در چشم اش چون هدیتی رهایی بخش محبوب می کند. همین نگفتن است که گاهی زنی در هرات با غسل کردن در شعله های آتش از آن برائت می جوید.
کار صحرا کریمی و امثال او در افغانستان امروز را می توان از زاویه های گوناگون دید. برای من دعوتی که در کار او است به شکستن سکوت، جذاب بود.
۶ نظر:
کاش می شد این فیلم را دید.
درود هاتف گرامي
قصه اول :
اين بازآمدن ات چشم ودل مان را روشن كرد، ممنون از برگشت ات. وبلاگ ات در كانون وبلاگ نويسان افغانستان فهرست شده است، ماداميكه گفتي تا حال واشتياق ديگر نمي نويسي، رنگ نام وبلاگ ات در اين كانون ديگر تيره نميشد. ما هم ازكانون ديگه سرِ نزديم. امروز نام رهانه تيره شده بود گفتم حتماً خبري خوشي هست.
قصه دوم:
صحرا كريمي انسان شجاع وراستگويي هست. چيزي را كه مي خواند ومي داند، هيچ گاهي از گفتن اش نمي هراسد. صحرا كريمي حافظه جامعه مااست، او با هنر ونوشتن اش همه چيز را بياد ما مي آورد، كما اينكه همه مان ( همه افراد جامعه ) يك قرار داد غير مكتوب كرده ايم تا هيچ چيزي را بياد نياوريم، نمونه اش را در سياست هاي رسمي وغير رسمي فراوان مي بينيد؛ مثلاً حذف رويدادهاي 40 سال اخير از نصاب آموزشي .................
درجمع هزاران چيز نهفته در هنر صحرا، يكي همين ياد آوري است،همه چيز را مي بايد بياد بياوريم، فراموشي ممكن نيست.
هاتف ارجمند سلام و ارادت تقدیم است.
فیلم "میر" با حضور صحرا کریمی از برنامه آپارات بی بی سی فارسی پخش شد. خانم کریمی، در مورد بخش هایی از فیلم توضیحاتی دادند که از بس برایم جالب بود، وادار شدم که فیلم را دو باره ببینم و آن بخش ها- که او توصیف اش را می کرد- زیبا تر از بار اول در ذهن ام نقش بست.
شور بختانه نمونه های زیادی مثل صحرا کریمی در کشور خود نداریم ولذا من هم درآرزو و امید شما برای صحرا کریمی شریک هستم.
مرسی مرسی...
ایشالله که با حال مبارک امده و آماده شوید...
من بسیاری از نگفته های یک زن را برای مردان گفته ام. با واکنش های عجیبی رو به رو می شوم. یکی از قراردادهای نانوشته ی مردان ما این است که "یک چیزی هست که ما می دانیم و شما نمی دانید". برای مثال در یک مورد خاصی با کسی گپ می زنم. سوال می کند, جواب می دهم, منطق اش را با استدلال رد می کنم, جواب آرام و بدون صدای های مزاحم می دهم, از منبعی که شالوده ی افکارش را می سازد سند میاورم, تناقض گویی های اش را نشان اش می دهم, با زبان خودش صحبت می کنم, به اش فرصت می دهم یک ماه دو ماه... ولی باز همو کاری را می کند که می کرده.
در واقع به من می رساند که "درست است که تو خیلی چیز فهمی, ولی یک چیزی هست که ما می دانیم و شما نمی دانید"
وقتی می بینم که در جامعه ی ما قراردادهای نانوشته ی شرم آور زیادی وجود دارد, با خودم می گویم, "از هر طرف که رفتم جز وحشت ام نیفزود"
سلام بر هاتف بزرگوار،
امید وارم کار های داکتر کریمی، این بانوی باعزم و با توان، سر آغازی باشد برای صدها صحراکریمی و کار های از این نوع شان.
ارسال یک نظر