همسایه ی ما کوچ می کند. اسباب خانه ی خود را بیرون آورده و به نصف قیمت یا کمتر می فروشد. روی میز چوبی کهنه یی یک قاب عکس قهوه یی رنگ است. عکس اش را برداشته اند. فکر می کنم جهان قاب عکسی است که عکس های ما را یکی یکی از آن بر می دارند.
آدم برای بودن، چقدر نیاز دارد؟
-
غذا. خوردن م را خیلی ساده کرده ام. همه چیز در نزدیک ترین حالت طبیعی اش.
آخرین باری که کنسرو خوردم را یادم نمی آید. سبزیجات و میوه تازه، مرغ و گوشت
که خو...
۵ نظر:
سلام استاد گرامی
حال نو شما مبارک
خوب شد نوشتن را ازسر گرفتید.
موفق باشید.
درایران هم فراوان هستند که اسباب خود را نصف قیمت می فرشند وراهی اروپا میشوند. با این تفاوت که دراکثر وقتها جهان قاب انها را عوض نمیکند وبرمیگردد به ایران با وضعیت فقر ونداری.
سلام هاتف عزیز
خیلی مدت ها بود که بخاطر دوری شماه از وبلاگت دیق شده بودم. خوشحالم از دوباره آمدنت
سلام.
هاتف صاحب سلام و اردات ها.
هر چه که نه چندان عکس چشم نوازی بوده ام و نه ازین قاب کهنه خیری دیده ام تا کنون ولی -چه پنهان- خوش داشتم که همیشه یا حد اقل دو صد سال در آن قاب کهنه آونگ می بودم، اگر نه بر دیوار تالاری مجلل، حد اقل در کنار پنجره ی کوچکی در روستایی دور و فراموش و آرام.
... مدتی است اما متوجه شده ام که به قول قدما،دارم قوس نزول را می پیمایم. یعنی این عکس را عن قریب از آن قاب کهنه برمیدارند؟ کم کم آماده شوم برای کوچ.
ساعی عزیز،
عمر تان دراز باد. شما از خوبان اید و این قاب کهن با شما دل پذیرتر بوده است. البته که همه ی ما از این قاب می افتیم، اما مهم همان است که تا هستیم زیاده چشم گزا نباشیم. من اگر - در این سال ها که زیسته ام- چند بار بر سر پیچی تاریک در این جا و آن جا به چراغی بر خورده باشم که در روشنی اش راه ام را یافته باشم، یکی از آن چراغ ها برای من "ساعی" بوده است. شادکام باشید.
ارسال یک نظر