۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

ما و عبدالخالق

این نوشته در باره ی عبدالخالق است. عبدالخالقی که هشت دهه پیش نادرخان را
با تفنگچه به قتل رساند. در این روزها بسیاری از او یاد کردند. من هم نشستم و
چیزی در باره ی او و کارش و نسبت ما با آنچه او کرد نوشتم. این یادداشت را
به قصد خشمگین یا خوش حال کردن کسی ننوشته ام. اما دوست دارم دوستان در
این مورد با من و با همدیگر گفت و گو کنند. این بحث می تواند راه را برای
اندیشیدنی دو باره در باره ی مسایل بسیاری در حوزه ی سیاست و اجتماع و 
تاریخ ما باز کند. 

در طول سال ها بسیاری در باره ی عبدالخالق نوشته اند. بخش بزرگی از این نوشته ها در تجلیل ِ او و به قصد بزرگداشت ِ آن عمل متهورانه اش ( کشتن نادرشاه) نوشته شده اند. گفته اند که عبدالخالق تجسم خشمی بود که در جان و روان ستم دیده گان و پامال شده گان انباشته شده بود. گفته اند که آن کاری که او کرد به چالش خواندن شجاعانه ی نظام ِ ظالمانه یی بود که وجودش مبتنی بر ستم و نیرنگ بود و دوام اش قایم به بیداد و خشونت و سرکوب. کار عبدالخالق- گفته اند- عصیان در برابر بی عدالتی ، حق کشی و زورگویی بود.
این روایت از کار عبدالخالق را داریم. من در این نوشته سعی می کنم پاره هایی از این روایت را باز سنجی کنم و از این طریق- اگر بتوانم- بعضی معناها و پی آمدهای تنیده در این روایت را به سطحی قابل بحث بیاورم. اما ابتدا می خواهم نظری بیندازیم بر نسبت ِ رویداد و روایت.
رویدادها معمولا در چارچوب ِ یک " روایت ِ کلان" اتفاق می افتند و آن گاه در متن مجموعه یی از روایت های خرد تر تفسیر می شوند. فرض کنید روایت کلانی داریم که می گوید " وضع افغانستان از هر جهت در هم ریخته است". حال ، وقتی که یک راننده ی جوان در فلان شاهراه کنترول موتر خود را از  دست می دهد و در اثر تصادم با یک موتر دیگر کشته می شود ، این رویداد فورا با روایت های تفسیری ِ خردتر بسیاری همراه می شود:
 بعضی می گویند : عجیب است که این جوان ِ فوق العاده بی احتیاط تا حالا زنده مانده بود.
عده یی می گویند: در کشوری که قانون نباشد ، باید همیشه انتظار این گونه حوادث را داشت.
کسانی می گویند: با این وضع تاسف آور جاده ها و شاهراه ها وقوع این اتفاقات هیچ تعجبی ندارد.
 بعضی دیگر می گویند: این موترهای جاپانی وقتی که در جاپان از کار افتادند و از دور خارج شدند به افغانستان فرستاده می شوند. کسی که با این موترها وارد شاهراه ها شود سرنوشت اش همین است.
  و سر انجام عده یی می گویند :  عامل اصلی چرس است، چرس. وقتی که کسی چرس می کشد و راننده گی می کند هر لحظه ممکن است با جان خود بازی کند. 
در این مثال ، کشته شدن راننده ی جوان در نفس ِ خود ساکت است ، یعنی خود این رویداد به ما نمی گوید که این راننده ی جوان چرا و چه گونه جان خود را از دست داد. در این مرحله فقط می دانیم که این راننده در کشوری کشته شده است که وضعی از هر جهت در هم ریخته دارد ( روایت ِ کلان). اما این رویداد زیاد ساکت نمی ماند. روایت های تفسیری خردتر فورا این رویداد را معنادار می کنند. چرا که این روایت های خردتر حاوی اطلاعاتی هستند که عوامل و زمینه های موثر در وقوع رویداد را برای ما روشن می کنند. آن گاه ما بسته به این که کدام یک یا کدام مجموعه از این روایت های خرد تر را منطقی تر و پذیرفتنی تر بیابیم در باره ی آن رویداد داوری می کنیم.
اکنون ، سوال این است : ما چه گونه تصمیم می گیریم که از میان ده ها روایت ِ خرد یکی یا چند تا را به عنوان پذیرفتنی ترین ِ روایت ها انتخاب کنیم؟
وقتی که به پاسخ ِ این سوال فکر کنیم با پدیده ی جالبی رو به رو می شویم. به این شرح: گاه ما یک تفسیر یا یک خرده روایت را به عنوان پذیرفتنی ترین تفسیر و روایت بر می گزینیم ، اما نه به این خاطر که آن ها درست ترین توضیح ِ ماجرا را به ما می دهند. بل به این خاطر که ما " دوست داریم" و فکر می کنیم که " بهتر آن است" که فلان رویداد چنان تفسیری داشته باشد و با چنان روایتی همراه شود. به بیانی دیگر ، در این حالت ما سعی می کنیم تفسیر و روایت ِ مطلوب خود را بر اندام ِ رویداد بپوشانیم ( فارغ از این که این تفسیر و روایت ما  واقعا تا چه اندازه می تواند آن رویداد را توضیح کند).
به مثال ِ  کشته شدن راننده ی جوان برگردیم ؛ ممکن است این روایت تفسیری که عامل اصلی رویداد چرسی بودن آن جوان بوده است ، از بنیاد غلط باشد و آن جوان هرگز چرس نمی کشیده است. در این جا ، عامل چرس را به عنوان درست ترین توضیح کننده ی ماجرا مطرح کردن ربطی به واقعیت امر ندارد. چیز دیگری در کار است : کسانی که این تفسیر و روایت را مطرح می کنند در واقع مخالف سرسخت ِ چرس کشیدن اند و پیوسته در مورد خطرها و ضررهای  ناشی از چرس کشیدن هشدار می دهند. برای آنان چرس کشیدن افراد زشت ترین و غیر قابل تحمل ترین انحراف اجتماعی است.  حال ، اگر آن راننده ی جوان به خاطر چرس کشیدن کشته شده باشد چه بهتر. اصلا او " باید" چرس کشیده باشد تا به آن روز ِ سیاه بیفتد.
اکنون ، ما وقتی که می شنویم که چیزی روی داده و اتفاق افتاده است ، می توانیم از خود بپرسیم : چه چیزی اتفاق افتاده است؟ نیز می توانیم بپرسیم : چه چیزی باید یا بهتر است اتفاق افتاده باشد؟ در هر دو صورت می توان در مورد آنچه که رخ داده تحقیق کرد و پس از کنار ِ هم نشاندن اطلاعات به دست آمده به روایت نسبتا صحیحی از ماجرا رسید و تفسیری نزدیک به واقع از آن عرضه کرد. ممکن است رویدادی آن گونه وقوع یافته باشد که مورد پسند ما است. ممکن است به نحوی دیگر رخ داده باشد. آن چه مهم است این است که اگر چه امکان دارد رویدادی با " روایت ِ کلان" جاری در جامعه همخوانی داشته باشد ، اما این دلیل نمی شود که هر خرده روایت و تفسیری را در باره ی آن رویداد هم موجه بدانیم. مثلا ، در مثال کشته شدن راننده ی جوان ، هر کدام از خرده روایت ها را که انتخاب کنیم با این روایت کلان که " در افغانستان همه چیز در هم ریخته است" سازگاری دارد. اما این دلیل نمی شود که همه ی آن خرده روایت ها درست باشند. توجه به این نکته مهم است ؛ چون وقتی که یک روایت ِ کلان جاری در جامعه درست باشد این پندار هم تقویت می شود که هر خرده روایت از رویدادهای آن جامعه هم در صورت همخوانی با آن روایت کلان درست است. این وضعیت را در مورد هویت ملی افغان ها هم می بینیم. یک روایت کلان داریم که می گوید " ما افغان ها آدم نمی شویم". آن گاه ، اگر گفته شود که مثلا یک افغان در ترکیه فلان کار غلط  و مضحک و مایه ی سر افکنده گی را کرده همه می خندیم و می گوییم : " خوب ، افغان است دیگر!". از هم خوانی این خرده روایت با آن روایت ِ کلان جاری در جامعه نتیجه می گیریم که لابد آن افغان در ترکیه چنان کاری کرده است.
حال، نگاهی بیندازیم بر کاری که عبدالخالق کرد. عبدالخالق قریب به هشت دهه پیش نادرشاه را با گلوله به قتل رساند. ساده ترین جمله یی که در مورد آن رویداد می توان گفت این است: " عبدالخالق نادرشاه را کشت". اما چنان که قبلا توضیح دادم این جمله ( در وصف آن رویداد) جمله یی عریان است. اما به محض به صدا در آمدن تفنگچه ی عبدالخالق و بر زمین افتادن نادرشاه این جمله ی عریان به سرعت در پوشش تفسیرها می رود. از آن پس جمله ی " عبدالخالق نادرشاه را کشت" همواره با خرده روایت ها و تفسیرها همراه است. روایت کلانی که این رویداد مشخص در چارچوب آن اتفاق افتاد این است : " افغانستان ملک ِ زورآوری و خشونت و سرکوب است".
 در تحت ِ همین روایت کلان پرسش این است : "عبدالخالق چه کار کرد؟". و منظور از این سوال چیزی فراتر از آن واقعه یی است که در یک لحظه رخ داد. منظور این است که آن کاری که عبدالخالق کرد چه معنایی داشت؟  
عبدالخالق وقتی که نادر خان را کشت هنوز هژده ساله نشده بود. در باره ی زنده گی او چیز زیادی نمی دانیم. در بعضی جاها گفته اند که او تازه جوانی بسیار خونگرم و جدی بود و در بازی فوتبال و جیمناستیک مهارتی داشت. هر چند عبدالخالق در محیط خانواده گی ِ مرتبط با "چرخی ها" بزرگ شده بود و می توان احتمال داد که به مسایل سیاسی روز علاقه مند بوده باشد ؛ اما در باره ی آگاهی او از اوضاع مملکت و برداشت او از رابطه ی خاندان حاکم(  و قبایل پشتیبان اش) با مردمان مختلف کشور اطلاعات معتبری در دست نیست. یعنی ما در مورد دیدگاه های سیاسی و اجتماعی عبدالخالق هیچ نمی دانیم. آنچه از نحوه ی کار عبدالخالق بر می آید این است که او در پی تغییر رژیم نبوده ، و گر نه به حرکتی عمیق تر ، پیچیده تر و گسترده تری دست می زد. بر اساس گزارش هایی که از آن زمان داریم عبدالخالق حتا نزدیک ترین دوستان خود را هم از کاری که در پیش داشت آگاه نکرده بود. و این نشان می دهد که او به فکر براندازی رژیم نبود و چندان به این هم نمی اندیشید که پی آمد آن کارش چه خواهد بود. او به یک چیز می اندیشید: کشتن نادر شاه.
آیا عبدالخالق فکر می کرد که با کشتن نادرشاه وضع مملکت بهتر می شود؟ آیا او بر این گمان بود که بعد از نادرشاه عدالت اجتماعی در افغانستان بر پا خواهد شد؟ آیا به نظر او حذف نادرشاه به معنای آزاد شدن مردمان زیر ِ ستم از بند ِ بنده گی و زنجیر خوف و تحقیر بود؟
 ما پاسخ این سوال ها و پرسش های مشابه آن ها را نمی دانیم. خوب ، پس از کجا می دانیم که کاری که عبدالخالق کرد کاری سترگ برای عدالت ، آزادی و محو ظلم و بیداد بود؟ در این جا ، ما در غیبت ِ اطلاعات معتبر در مورد زنده گی و افکار عبدالخالق از خود می پرسیم : چه کسی ، چه گونه آدمی ، نادر شاه را می کشد و چرا می کشد؟ و پاسخی که به این سوال ِ خود می دهیم چیزی در این حدود است : نادرشاه را – با آن اوصافی که از حکومت استبدادی اش در دست داریم- انسان شجاعی می کشد که دیگر نتواند در برابر ستمگری ها و بی عدالتی های او و رژیم اش خاموش بماند. آزاد مرد ِ قهرمانی گلوله های تفنگ خود را بر سر و سینه ی آن شاه ِ سفاک خالی می کند که بی عدالتی و حق کشی او را تا عمق استخوان خود احساس کرد باشد. کسی نادر شاه را می کشد که ...( به جای بقیه ی این جملات همان صدها مقاله ی ستایش آمیزی را بگذارید که در طول سال ها در تکریم و تجلیل عبدالخالق نوشته شده اند و از این پس نیز نوشته خواهند شد).
در این جا ما از عمق و گسترده گی بیداد نادرشاه نتیجه می گیریم که آن کس که تصمیم می گیرد او را به قتل برساند نیز لابد با همان عمق و گسترده گی ( منتها در جانب دیگر معادله) بر بیداد شوریده است. اما این نتیجه گیری می تواند غلط و مخدوش باشد. چرا که یک آدم می تواند به دلایل دیگری هم شاهی مستبد را بکشد. ما نمی توانیم از روی معاینه ی  استبداد ِ مخوف نادرشاه به این نتیجه عبور کنیم که کشتن او حتما ناشی از درک عمیق قاتل او از عمق و گسترده گی این استبداد بوده است.
عبدالخالق هزاره یی بود که از طریق پدر خود پیوندی نزدیک با خانواده ی " چرخی ها" داشت. می دانیم که نادرشاه تا آنجا که دست اش رسید ، چرخی ها را سرکوب کرد و بزرگان شان را به قتل رساند. عبدالخالق پس از سرکوب شدن خانواده ی چرخی ها ( که به نحوی زنده گی او در آن حلقه را نیز از هم پاشانده بود)  کمر به قتل نادرخان بست. آیا عبدالخالق فقط می خواست انتقام خون چرخی ها را از نادرخان بگیرد؟ آیا تار و مار شدن خانواده ی چرخی ها به دست نادرشاه برای عبدالخالق به این معنا بود که دیگر نبایست آن شاه ظالم و سرکوب گر را تحمل کرد؟ آیا عبدالخالق به هر حال تصمیم داشت که نادرشاه را بکشد ( چه او چرخی ها را تار و مار می کرد و چه نمی کرد)؟  در این جا باز ما پاسخ این سوال ها را نمی دانیم.
حال ، در سایه ی سنگین همین " نمی دانیم" ها است که تفسیرهای پر تجلیلی که از کار عبدالخالق می کنیم وزن ِ خود را از دست می دهند. ما البته " دوست داریم" و فکر می کنیم " بهتر آن است" که عبدالخالق نادرخان را در اوج ِ آگاهی سیاسی و به خاطر آرمان های بزرگی چون عدالت اجتماعی کشته باشد. اما این تمایل ما ( با خرده روایت ها و تفسیرهایی که زاده ی همین تمایل اند) ممکن است از واقعیت ِ تاریخی آنچه روی داده انحراف داشته باشد. به بیانی دیگر ، ممکن است آن قصه ی شیرین اتفاق نیفتاده باشد. ممکن است عبدالخالق آن قهرمانی نبوده باشد که ما می خواهیم بوده باشد.  
 وقتی عبدالخالق نادرشاه را برای همیشه خاموش کرد ، بازمانده گان خونی و سیاسی نادرشاه عبدالخالق و افراد مظنون به همراهی با او را گرفتار کردند و به وضعی فجیع به قتل رساندند. بازمانده گان نادر خان و هم قبیله یی هایش تقریبا تمام وابسته گان عبدالخالق را از بین بردند. احتمال این که عبدالخالق در همراهی با گروهی از مبارزان ضد استبداد نادرشاهی  نادر خان را به قتل رسانده باشد زیاد نیست. از یک مبارز جدی و هوشمند بعید است که فکر کند اگر او پادشاه مستبدی چون نادرخان را بکشد ، افراد حکومت مزاحم پدر و مادر وبرادر و خواهر و خانواده و خویشان قاتل نخواهند شد. چرا عبدالخالقی که آن قدر هوش داشت که مسایل کلان مملکتی و اموری چون بیداد و استبداد را در آن سطح بفهمد که ما دوست داریم می فهمیده باشد،  هیچ تدبیری برای امنیت خانواده و خویشان خود نیندیشیده بود؟ اگر چنین چیزی برای او اهمیت نداشت ، آن گاه چه قدر می توان این روایت را جدی گرفت که او مبارزی متعهد بود که برای عدالت و آزادی و محو ستم به چنان کاری دست زد؟ بیشتر شواهد نشان می دهند که عبدالخالق جوانی خام ، خونگرم و بسیار غیرتمند بوده که با تار و مار شدن خانواده ی چرخی ها و شنیدن سخنان تحریک آمیز چند ناراضی طاقت از کف می نهد و تصمیم می گیرد که شخص پادشاه را به شدیدترین شکل ممکن مجازات کند و برای اجرای این مجازات شخصی درنگ نمی کند.  نمی توان انگیزه های عدالت خواهانه و حق طلبانه را در کار عبدالخالق به تمامی انکار کرد. اما به نظر می رسد که آنچه امروز در باره ی عبدالخالق و انگیزه های او می خوانیم بیشتر بازتاب دهنده ی اشتیاق ما است تا گزارشی از کار یک مبارز در هشتاد سال پیش.
این روایت کلان که " افغانستان ملک ِ زورآوری و خشونت و سرکوب است" در زمان نادر خان صادق بود ( و هنوز هم تا حد زیادی صادق است).  در تحت ِ این روایت کلان ممکن است کسی منابع زورآوری و خشونت و سرکوب را به چالش بخواند اما در همان حال این کارش لزوما از سر آزادی خواهی و عدالت پروری نباشد یا در آن حد از سر آزادی خواهی و عدالت پروری نباشد که ما فکر می کنیم.
وجه دیگر این مساله مربوط می شود به نسبت امروزین ما با آن کاری که عبدالخالق کرد.  کسانی که امروز طرفدار دموکراسی و مبارزات مدنی در چارچوب قانون اند ، وقتی که از کار عبدالخالق تجلیل می کنند باید این مساله را در نزد خود روشن کنند که قتل نادرشاه به دست عبدالخالق امروز در کجای موضع سیاسی ، مدنی و حقوقی شان قرار می گیرد. به نظر من تجلیل از کار عبدالخالق میراث ِ آن دوره از تاریخ ما است که  در آن مبارزه ی خشونت آلود امری نرمال بود ، یا حد اقل ما در نرمال بودن اش شک نداشتیم. حالا که سعی می کنیم وارد فاز تازه یی از مبارزات سیاسی و اجتماعی شویم ، فراموش می کنیم که نمی توانیم همان میراث های دوره یی را که می خواهیم ازش عبور کنیم با خود به فاز جدید بیاوریم. مثلا اگر در فاز " نرمال بودن مبارزه ی خشونت بار" به آسانی می توانستیم از ترور کردن فلان حاکم مستبد با افتخار سخن بگوییم ، این کار را نمی توانیم در فاز " ترک ِ مبارزه ی خشونت بار" ادامه بدهیم.  ممکن است کسی بگوید: " همان نادر و همان عبدالخالق. ما که امروز نمی خواهیم عبدالخالق تازه یی پیدا شود و یکی از حاکمان را به قتل برساند. چیزی که ما می گوییم این است که نادر خان در زمان خود هیچ راهی برای مبارزه ی قانونی یا عاری از خشونت باز نگذاشته بود. این است که عبدالخالق در زمان خود همان کاری را در برابر حاکم ستمگر کرد که می توانست بکند". این پاسخی معقول است ، به شرطی که با آگاهی تفصیلی از الزامات عبور به دموکراسی خواهی و قانون مداری همراه باشد. به گمان من ، برای بسیاری از هواداران دموکراسی و قانون مداری در کشور ما دموکراسی و قانون بدون الزامات خود می آیند. به این معنا که مثلا یک فرد می تواند طرفدار دموکراسی باشد و در همان حال بر اکثریت بودن قوم خود اصرار کند ( با این تصور که اکثریت قومی داشتن چیزی است که باید به خاطرش امتیاز گرفت). یا کسی می تواند مدافع سرسخت حقوق بشر باشد اما با هیجان و افتخار بسیار از فتح  خشونت آلود فلان شهر به دست نیروهای حزب خود سخن بگوید. این افراد دموکراسی و حقوق بشر را واقعا دوست دارند ، فقط نمی دانند که قبول کردن آن ها با چه الزاماتی همراه است.  

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

جالب است. شاید یکی از محدود ترین نوشته ها باشد که تلاش کرده از زاویه ای دیگری به کار عبدالخالق نگاه کند. اما راستش خیلی دور و دراز و با تفصیل های اضافی بود.


ایا فکر نمی کنید که نمی توان کار دیگران و لذا قدردانی و یا توبیخ دیگران در گذشته ها را با معیارهای زمان خود انجام داد؟

مثلا حضرت محمد و حضرت علی اکثر کسانی را که مسلمان نمی شدند می کشتند. اما ایا می توان امروز گفت که اوردن اسلام و گسترش ان به دست پیامبر کار درست نبود چون با هیچ معیار امروزین ما نمی خواند؟

یعنی منظور من این است که اگر کسی به دموکراسی و حقوق بشر باور دارد این به این معنی نیست که تمام تاریخ بشر را با تکیه اصول دموکراتیک و حقوق بشری تفسیر کند. مثلا همه می دانیم که امریکایی ها از دموکراسی و حقوق بشر دم می زنند و واقعا هم به ان باور دارند ( نه همه ای شان ). اما اینها هنوز هم جنگ مسلحانه ای پدران شان در مقابل انگلیس ها را تجلیل می کنند. و جورج واشنگتن را هم به خاطر ریختن خون انگلیس ها محکوم نمی کنند.

این طور نیست؟

تیمور

امید گفت...

جالب بود. اما کاش قسمت دوم که مربوط به توضیح مثال راننده می شد و در اصل درباره عبدالخالق بود کمی طولانی تر می شد. خلاصه خیلی خوشم آمد. موفق باشید

ناشناس گفت...

بحث خوبی بود و تازه مرا به این فکر واداشت که آیا عبدالخالق یک تروریست بود؟ یک هزاره تروریست بود؟
دوست دارم دراین مورد هم بحث کنید.

ساعی گفت...

هاتف عزیز تحلیل جالبی از مسأله ی عبدالخالق نوشته یی. با مطالعه اندکی که در باره عبدالخالق و قتل نادرشاه دارم، انگیزه واقعی اقدام عبدالخالق را در نیافته ام. وقتی از زبان خود عبدالخالق هیچ روایت موثقی در باره انگیزه ی کارش وجود ندارد. در کدام تشکیلات و سازمان سیاسی هم عضویت نداشته تا با مطالعه اهداف سیاسی تشکیلات، هدف او را دریابیم و از سویی آن چه که مطبوعات دولتی در آن دوره نشر کرده اند بیشتر به تهمت های سخیف و ناروا شبیه است تا این که به واقعیت نزدیک باشد؛ پس ما با واقعه یی رو بروییم که اتفاق افتاده و نتایج و پی آمد های عملیی که بعد از آن به وجود آمده:

با قتل نادرشاه،فضای تنفس برای دیگراندیشان وطن تا حدودی باز شده. عده یی از همان قشر از مرگ احتمالی نجات یافته، اما؛ تقریبا تمام خاندان عبدالخالق کشته شده و فشار و ایجاد تنگنا و محرومیت بر گروه قومی عبدالخالق برای ده ها سال تشدید شده.

به نظر می رسد، آن دست آورد در برابر این هزینه ی سنگین، خیلی اندک است.
اما این نکته را نباید فراموش کنیم، که این همه تجلیل و حماسه سرایی برای "خالقو" بیشتر از آن که روی محاسبه و تحلیل نفع و ضرر باشد، وجه عاطفی و احساسی یک قوم را نسبت به یک قهرمان و یک سیستم جلاد پرور نشان می دهد.
با این همه هنوز جا دارد که این قضیه تاریخی از جوانب گوناگون ارزیابی و تحلیل شود.

صحرا کریمی گفت...

به نظر بنده اگر معجزه ای صورت بگیرد و جناب عبدالخالق دوباره زنده شوند بعید نیست که تصمیم به کشتن شما هم بگیرند. حالا روایت کل و خرده روایتها می ماند و ما انسانهای وابسته به بهترین روایتها.

اما جالب است در کل این تحلیل تان.

ناشناس گفت...

هاتف ګرامی
چقدر ارام قطرات لطیف باران تحلیلت را بر روی زبانه های شریر اتش ایدولوژی که هسته اسلی از این نمونه تجلیل هاست می چکانید .
خوبش بود
احمد کریمی

پامیروز گفت...

به ناشناسی که با نام تیمور کامنت اول را گذاشته اند.
"ایا فکر نمی کنید که نمی توان کار دیگران و لذا قدردانی و یا توبیخ دیگران در گذشته ها را با معیارهای زمان خود انجام داد؟

مثلا حضرت محمد و حضرت علی اکثر کسانی را که مسلمان نمی شدند می کشتند. اما ایا می توان امروز گفت که اوردن اسلام و گسترش ان به دست پیامبر کار درست نبود چون با هیچ معیار امروزین ما نمی خواند؟"

چطور می توان و باید قوانین و احکام آن روز را در امروز پیاده کرد اما نمی توان یا نباید گستاخی های رهبران آن روز را با معیارهای امروزین به چالش کشید؟
بهتر بگویم, شما معیارهای زندگی آن روز را در امروز قبول داری و می قبولانی ولی نمی خواهی با معیارهای امروزین اعمال آدم های آن روز را به چالش بکشی؟!
و اینکه اگر یک امریکایی باورمند به دموکراسی کشتاری را تجلیل می کند دلیل نمی شود یک پشتونی که به دموکراسی باور دارد, کشتار عبدالرحمان را تجلیل کند.
امریکایی ها در آن مورد اشتباه می کنند.

شریف بصیرت گفت...

اینکه من از این نوشته شما چیزی چندانی نفهمیدم تقصیر من بود
اما شما هم بی تقصیر نبودید چون لفاظی و دراز نویسی تان باعث شد که متن را گزیده گزیده و جسته و گریخته بخوانم.
امید که پس از این مثل همیشه ات کوتاه و خواندنی بنویسید، نه مثل این بارت که نتوانستم بخوانم

سخیداد هاتف گفت...

بصیرت گرامی سلام ،
می دانم که بسیاری متن های طولانی را نمی خوانند. در این مورد خاص من فکر کردم که چون موضوع خیلی مهم است ( حد اقل برای بعضی از خواننده گان) با خود گفتم که اگر طولانی هم بنویسم خواهند خواند.

اما متعجب شدم از این که گفته اید شما متن را به قول خود تان گزیده گزیده و جسته و گریخته خوانده اید و چیز چندانی از آن نفهمیده اید. منطقا هم باید همین طور می شد. آدم اگر متنی را نخواند احتمالا نخواهد فهمید که نویسنده چه می گوید.
و متعجب تر شدم از این که بعضی خواننده گان حتا نمی توانند بیست دقیقه بنشینند و چیزی را بخوانند. موجز نوشتن خوب است. اما گاهی لازم می افتد که آدم منطق موضع خود را با تفصیل محکم کند و این کار نوشته را کمی طولانی می کند. قبلا هم یکی از دوستان گفته بود که دو سه جمله بنویس و تمام کن دیگر. این همه روده درازی برای چیست؟

البته این ها که گفتم در رد پیش نهاد تان نبود. من سعی ام را خواهم کرد که از این پس از دراز نویسی پرهیز کنم.

شادکام باشید.

ناشناس گفت...

كشتن نادر خان بدست عبدالخالق به نفع تاجيكان و زيان هزاره ها تمام شد

سروش گفت...

هاتف عزیز درود،
دیدگاه در مورد خالق برایم جالب بود. باید بیشتر در این مورد فکر کنم.
راستی حس قهرمان پروری آدم را نباید نادیده گرفت. گاهی ملت ها برای اسطوره ساختن از کسی، آگاهانه به آن شخص ویژگی های را نسبت می دهد که خود می دانند در آن شخص وجود ندارد.

 
Free counter and web stats