یازدهم نوامبر سال دو هزار و یازده میلادی. 11/11/11. بعضی از کنار هم نشستن این یازده ها هیجان زده شده اند. برای من – که تنبلی را جذاب ترین عنصر زنده گی می دانم- این یازده ها فقط یک وجه جالب دارند و آن این است: کسی که در این تاریخ متولد می شود بعد ها می تواند آن را به آسانی به یاد بیاورد. گفتم به یاد بیاورد ، چون گفتن اش که آسان نیست. یازده یازده یازده! یاد مان باشد که در همه ی نعمت های دنیا یک چیزی می لنگد. در زبان فارسی که این گونه تاریخ تولد گفتن و نوشتن از بیخ رایج نیست. در انگلیسی مصیبتی است که آدم بگوید :
Eleven, Eleven, Eleven
سه هجا را در سه کلمه ضرب کنید. نه هجا!
E-le-ven, E-le-ven, E-le-ven
باز خانه ی جرمن ها آباد که یازده را کوتاه تر کرده اند :
Elf
البته اگر سه بار پی هم بگویید اِلف اِلف اِلف ممکن است مردم از شما بترسند. خوب، این همان لنگشی است که در نعمت های دنیا است.
ما باید شکر گزار باشیم که مثلا در فارسی عدد شش را داریم. اگر به جای شش شعبحخ می بود چه کار می کردیم. تصور کنید که در آن صورت گندم فروشی ( راستی چرا گندم فروش را علاف می گویند در افغانستان؟) در هنگام حساب کردن مجبور می شد بگوید : شعبحخ شعبحخ شعبحخ! حالا هم حسنی ندارد که در حالی که سعی می کند نصوار آبدارش از کنج لب هایش بیرون نزند می گوید:شششششششش ششششششش ششششششششششششششش! ولی به هر حال این اش آسان تر است. حد اقل برای "اخته" کردن نصوار خیلی خوب است.
بقیه ی نعمت های دنیا هم همین طور اند. مرد جوان بسیار رعنا و خوش چهره یی را می بینید که یک تار مو بر سرش نیست. خانم فوق العاده زیبایی – که گمان می کنید شاهکار خداوند است- بر می گردد و از شما می پرسد: " ببخسید ،یک چیژ از سما می پرسیدم. در این نژدیکی ها کدام فروسگاه لواژم برقی پیدا می سود؟" و شما با خود فکر می کنید : نمی شد این کریم ِ متخلص به رحمان ِ رحیم در کنار این همه حسن و ملاحت که به این خانم داده بود یک "شین" هم به او می داد ؟ کاکای من یک خر سفید داشت که شاه ِ خران بود. چالاک بود ، قوی بود ، خورا بود ( یعنی هر چیزی به او می دادی می خورد) و خلاصه آن چه خرها همه دارند او تنها می داشت! همه می گفتند که فلانی خوش بخت است که چنان خری دارد. اما این خر یک عیب داشت. بگویید چه عیبی داشت؟ نه ، اشتباه می کنید ، لگد نمی زد. دندان هم نمی گرفت. شاخ می زد. نمی دانم چه فکر می کرد. ما که هرمنوتیک نمی دانستیم که ذهن او را بخوانیم. خودش را گاو خیال می کرد شاید. شاخ نداشت اما سعی می کرد شاخ بزند. و خدایی اش همان شاخ می داشت بهتر بود. چون کله کردن اش به مراتب دردناک تر بود. آری ، این چنین بود.
نعمت های دنیا این قسمی اند دیگر. همین چند دقیقه پیش می خواستم صبحانه بخورم. شیر هست ، سریال هست ( این سریال خوردنی است و نه دیدنی!). قاشق هست. اما کاسه نیست. کاسه ها از هفته ی گذشته ناشسته مانده اند و حالا سه ساعت وقت می گیرد که نان های خشک شان را زیر نل بگذاری که نرم شوند. من کسی را می شناسم که تنبل تر از من است. او چون حوصله ی شستن ظرف ندارد هر بار کاسه ی جدیدی می خرد. من چه کار کنم که پول هم ندارم؟
سعدی می گوید:
ای کریمی که از خزانه ی غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
کاسه ها می دهی و حوصله نه ،
سخنی نیست. خوب، زور داری!
۷ نظر:
آنکه هفت اقلیم عالم را نهاد
هرکسی را آنچه لایق بود داد
گربه ی مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک در هوا نگذاشتی
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
آدمی را نزد خود نگذاشتی
انتقال سنگ از کوه ، ریگ از دریا ، پارو کشی از کوچه ها ، فروشنده گان دوره گرد و ... امور چنان که هست از برکت خر است ورنه در شهر ، همه چیز بهم میریخت ، حتا درون شورا .
آذین .
سخیداد عزیز!
قبلا مطالب جدی ات را در اینجا و طنز ها را در ریخته ها می گذاشتی.
حالا مثل اینکه هر دو طنز شده اند.
مهرورز گرامی سلام ،
حالا هر دو وبلاگ طنز نشده اند.
در میان ده ها نوشته ی رهانه فقط بعضی های شان بیان نسبتا طنزآلود هم دارند. به نظر من طنز و طنز آلود با هم فرق دارند.
در ضمن این گونه فرق که شما میان" مطالب جدی" و طنز می گذارید برای من غیر قابل دسترس است. به نظر می رسد در افغانستان طنز همیشه به معنای " شوخی در وقت اضافه" خواهد ماند و هرگز رخصت ورود در دنیای جدی ها نخواهد یافت.
شادکام باشید.
هاتف عزیز، گیج بودم با این نوشته سرگردان تر شدم. مرجع ضمیر رادقیق نیافتم.
قشنگ بود مثل همیشه.
به نظرم عجیب نیست که خر شاخ بزند، عجیب آنست که کسی برای خوشبخت شدن در زندگی یک عمر صبر کند تا 11.11.11 بیاید و در آن روز عروسی کند!!
نه، نه، هاتف عزیز،
خر عموی شما چندان خری نبوده، خر عموی من، از جد بزرگوارش خر ترین بود، او در روزگار دشواری اصلن به علف نیاز نداشت و فقط به «توتول» اکتفا میکرد، اما در وقتش علف چه، که حتا بادام و نیشکر تناول میفرمود، در باربری ید طولا داشت، شاخ،لگد، دندان، انگ و تورد بیجا چه، که در حیا و حلم خری بود، بی همتا. خرشناس مشهور در فضایل او چنین فرموده:
خری هست که پالانش از زر بود
لگامش ز یاقوت احمر بود
بجای علف میخورد نی شکر
بجای جوش مغز بادام تر
حالا دانستید که خر عموی شما در قیاس با خر عموی من لاشه خری بیش نبوده؟
i think that donkey was a son of a bi#@&. lol
شرمنده کمی بی ادب شدم
ارسال یک نظر