به دوستی که با نام " گروه ساربان" نظر گذاشته است. نوشته اید:
"من در این نوشته سعی می کنم اشکالاتم را ریزتر و البته مشخص تر بیان کنم. چون هرچند در ظاهر شما اقدام به پاسخگویی کردید، اما من جوابم را نگرفتم. و امید آن دارم که این رویکرد لطمه ای به برداشت کلی من از جواب شما وارد نکند.
در پاراگراف دوم جایی گفته اید "ما هر کاری بکنیم آخر سر از عقل و سنت و اجماع در می آوریم. حتا گمان من این است که عقل وسنت و اجماع را هم که در یک بافت اجتماعی بگذاریم همه یکی می شوند" و بعد از آن آورده اید "قرآن هم در نهایت در تعامل عقل و سنت و اجماع ِ زمانه به تحلیل می رود." حال مشکل من این است که نمی توانم این دو جمله را در کنار هر از شما قبول کنم! در جمله اول از اتحاد منابع حرف زدید ولی در جمله دوم گفته اید که قرآن به تحلیل میرود، و یا به عبارتی خوانش آن را زیر سوال برده اید.
مثالی که در پاراگراف 3 آورده اید مبتنی بر جهان بینی ایدئالیستی می بینم. اینکه حقیقتی فارغ از ذهن و در تم ضعیفترش فارغ از زبان وجود ندارد، ته مایه فلسفه ایدئالیستیست. من با این نوع نگاه به وجود اعتقادی ندارم. از نظر من حتی کمیات فیزیکی مثل همان سنگی که از آن نام بردید، فارغ از دستگاه اندازه گیری، در مثال شما انسان قضاوت کننده در مورد سنگ، حقیقت دارد، وجود دارند. نگاه من و در نتیجه تغییری که در سیستم فیزیکی حاصل می شود، صرفا انعکاس در فهم و ذهن من هستند. کافی است در این مثال طرفین به این توافق برسند که منظور کدام سنگ است. چرا که تغییر در سنگ نیست. تغییر در نگاه و ذهن من است.این فلسفه (ایدئالیسم) از مبنای علم شناختی فیزیک کوانتوم می آید که تخصص من است، برای همین هم خوشحال میشوم این بحث به طور جداگانه دنبال شود.
در پاراگراف 5 گفته اید "این یعنی این که به قرآن مراجعه نکنید. بروید ببینید فرهنگ زمانه ی تان چه می گوید." این که درک یک حکم فارغ از ذهن ممکن نیست کاملا روشن است، ولی آیا این به معنی این است که هیچ راهی برای درک آن حقیقت وجود ندارد؟ از نظر من راهی هست. کافی است با عده ای از افراد که مدعی هستند ذهن دارند قرار گذاشت، این مطلب را به سنجش گذاشت که درک شما از فلان سنگ چیست. هر کدام جوابی میدهد. حال کافی است ببینیم چه نسبتی از شرکت کنندگان نظر میدهند که فلان سنگ وجود دارد یا نه، یا فلان ویژگی اش چگونه است. اگر فرض شما درست باشد و وجود فلان ویژگی در سنگ وابسته به انسان به عنوان دستگاه اندازه گیری است، باید بر اساس نظری های فیزیک آماری یک جواب رندم داشته باشیم. یا به عبارتی بیشترین عدم برهمکنش در جواب ها. اما من این آزمایش را انجام داده ام و به نتایجی خلاف این فرض رسیده ام. یعنی 99% افراد گفته اند که فلان موجود وجود دارد و همه مثلا روی قرمز رنگ بودنش رای داده اند. خودتان هم می توانید تجربه کنید. فکر کنم کافیست کمی با ذهن خودمان رو راست باشیم. همین! من به این اعتقاد دارم که قرآن مربوط به تمام اعصار و زمان هاست، از طرفی به قرآن مراجعه می کنم. اتفاقا در خیلی از موارد نظرم با نظر علمای دین متفاوت است. من از قرآن به عنوان حقیقتی ثابت استفاده می کنم و به هیچ تناقضی با حکم عصر حاضر نرسیده ام. چرا فکر می کنید " این یعنی دعوت به غیر ممکن." من تجربه کردم نه در یک مورد که در بسیاری از جنبه های زندگی ام.
در پاراگراف 6، من هم با شما موافقم که در بحث ما اصلا مهم نیست که سنگسار در قرآن آمده است و مهم این است که مسلمان ها سنگسار می کنند یا نه، ولی با این تفاوت که این اهمیت ذاتی نیست بلکه موقوف به اهمیت آن در حکم اسلام است. فکر می کنم در ابطال ادامه استدلالتان همان توضیحات آمده در بالا کافی باشد.
در پاراگراف 7، ادعاهایی دیده میشود که با ستون های فرضی (حتی با فرض صحت) که پیش از آن آمده، به هیچ وجه تطابق در نتیجه گیری وجود ندارد، به نظر میرسد که قبل از آوردن این جملات "این که من می گویم قرآن اگر کتاب شود ( کتابی گشوده در برابر ذهن های خوانا) دیگر از مقام تاثیر گذاری دینی خود ساقط می شود" به این پاسخ دهید که چرا فکر می کنید در صورت تاثیرگذاری ذهن بر برداشت ما از حقیقت، احتمال وصول به حقیقت آن از بین میرود. یعنی امکان ندارد من از سنگ برداشتی داشته باشم و دیگری برداشتی دیگر، از روی مطالعه ارتباط و برهمکنش این دو به حقیقت سیستم فیزیکی پی برد. از طرفی همانطور که گفتید این جامعه آماری از خوانش ها بسیار وسیع است در واقعیت. مثلا از یک میلیون انسان نام بردید. پس خیلی طبیعی به نظر میرسد که با توجه به ازدیاد برهمکنش ها بین این سیستم های اندازه گیری (انسان) بتوان به حقیقتی از آن سیستم فیزیکی رسید. در دنیای علم از این نوع ارتباط در اکثر موارد استفاده می شود. در واقع در دنیای خارج هیچ گاه سیستم های ایزوله نداریم. این یک روش معمول حداقل در فیزیک است! بازهم تاکید می کنم من در این پاراگراف با اغماض شروع به پاسخ کردم، چراکه اگر بندهای بالایی و فرض های شما را مخدوش شده بپنداریم، حکم خود به خود بی اعتبار است!".
این را هم می خواهم برای بعضی از دوستان توضیح بدهم که من سعی نمی کنم نشان بدهم که دین چیز بی معنایی است یا قرآن را باید بوسید و به کناری نهاد. فقط گزارش می دهم. می گویم اگر از فلان جا دریچه یی باز کنیم منظره ی پیش روی خانه ی مان را از زاویه ی دیگری خواهیم دید. نمی گویم که این دریچه را باز کنیم ، نمی گویم که این زاویه ی جدید خیلی خوب است ، نمی گویم که دریچه های قبلی را ببندیم. فقط وصف اتفاقی را می گویم که ممکن است بیفتد ، و در بسی جاها افتاده است.
"من در این نوشته سعی می کنم اشکالاتم را ریزتر و البته مشخص تر بیان کنم. چون هرچند در ظاهر شما اقدام به پاسخگویی کردید، اما من جوابم را نگرفتم. و امید آن دارم که این رویکرد لطمه ای به برداشت کلی من از جواب شما وارد نکند.
در پاراگراف دوم جایی گفته اید "ما هر کاری بکنیم آخر سر از عقل و سنت و اجماع در می آوریم. حتا گمان من این است که عقل وسنت و اجماع را هم که در یک بافت اجتماعی بگذاریم همه یکی می شوند" و بعد از آن آورده اید "قرآن هم در نهایت در تعامل عقل و سنت و اجماع ِ زمانه به تحلیل می رود." حال مشکل من این است که نمی توانم این دو جمله را در کنار هر از شما قبول کنم! در جمله اول از اتحاد منابع حرف زدید ولی در جمله دوم گفته اید که قرآن به تحلیل میرود، و یا به عبارتی خوانش آن را زیر سوال برده اید.
مثالی که در پاراگراف 3 آورده اید مبتنی بر جهان بینی ایدئالیستی می بینم. اینکه حقیقتی فارغ از ذهن و در تم ضعیفترش فارغ از زبان وجود ندارد، ته مایه فلسفه ایدئالیستیست. من با این نوع نگاه به وجود اعتقادی ندارم. از نظر من حتی کمیات فیزیکی مثل همان سنگی که از آن نام بردید، فارغ از دستگاه اندازه گیری، در مثال شما انسان قضاوت کننده در مورد سنگ، حقیقت دارد، وجود دارند. نگاه من و در نتیجه تغییری که در سیستم فیزیکی حاصل می شود، صرفا انعکاس در فهم و ذهن من هستند. کافی است در این مثال طرفین به این توافق برسند که منظور کدام سنگ است. چرا که تغییر در سنگ نیست. تغییر در نگاه و ذهن من است.این فلسفه (ایدئالیسم) از مبنای علم شناختی فیزیک کوانتوم می آید که تخصص من است، برای همین هم خوشحال میشوم این بحث به طور جداگانه دنبال شود.
در پاراگراف 5 گفته اید "این یعنی این که به قرآن مراجعه نکنید. بروید ببینید فرهنگ زمانه ی تان چه می گوید." این که درک یک حکم فارغ از ذهن ممکن نیست کاملا روشن است، ولی آیا این به معنی این است که هیچ راهی برای درک آن حقیقت وجود ندارد؟ از نظر من راهی هست. کافی است با عده ای از افراد که مدعی هستند ذهن دارند قرار گذاشت، این مطلب را به سنجش گذاشت که درک شما از فلان سنگ چیست. هر کدام جوابی میدهد. حال کافی است ببینیم چه نسبتی از شرکت کنندگان نظر میدهند که فلان سنگ وجود دارد یا نه، یا فلان ویژگی اش چگونه است. اگر فرض شما درست باشد و وجود فلان ویژگی در سنگ وابسته به انسان به عنوان دستگاه اندازه گیری است، باید بر اساس نظری های فیزیک آماری یک جواب رندم داشته باشیم. یا به عبارتی بیشترین عدم برهمکنش در جواب ها. اما من این آزمایش را انجام داده ام و به نتایجی خلاف این فرض رسیده ام. یعنی 99% افراد گفته اند که فلان موجود وجود دارد و همه مثلا روی قرمز رنگ بودنش رای داده اند. خودتان هم می توانید تجربه کنید. فکر کنم کافیست کمی با ذهن خودمان رو راست باشیم. همین! من به این اعتقاد دارم که قرآن مربوط به تمام اعصار و زمان هاست، از طرفی به قرآن مراجعه می کنم. اتفاقا در خیلی از موارد نظرم با نظر علمای دین متفاوت است. من از قرآن به عنوان حقیقتی ثابت استفاده می کنم و به هیچ تناقضی با حکم عصر حاضر نرسیده ام. چرا فکر می کنید " این یعنی دعوت به غیر ممکن." من تجربه کردم نه در یک مورد که در بسیاری از جنبه های زندگی ام.
در پاراگراف 6، من هم با شما موافقم که در بحث ما اصلا مهم نیست که سنگسار در قرآن آمده است و مهم این است که مسلمان ها سنگسار می کنند یا نه، ولی با این تفاوت که این اهمیت ذاتی نیست بلکه موقوف به اهمیت آن در حکم اسلام است. فکر می کنم در ابطال ادامه استدلالتان همان توضیحات آمده در بالا کافی باشد.
در پاراگراف 7، ادعاهایی دیده میشود که با ستون های فرضی (حتی با فرض صحت) که پیش از آن آمده، به هیچ وجه تطابق در نتیجه گیری وجود ندارد، به نظر میرسد که قبل از آوردن این جملات "این که من می گویم قرآن اگر کتاب شود ( کتابی گشوده در برابر ذهن های خوانا) دیگر از مقام تاثیر گذاری دینی خود ساقط می شود" به این پاسخ دهید که چرا فکر می کنید در صورت تاثیرگذاری ذهن بر برداشت ما از حقیقت، احتمال وصول به حقیقت آن از بین میرود. یعنی امکان ندارد من از سنگ برداشتی داشته باشم و دیگری برداشتی دیگر، از روی مطالعه ارتباط و برهمکنش این دو به حقیقت سیستم فیزیکی پی برد. از طرفی همانطور که گفتید این جامعه آماری از خوانش ها بسیار وسیع است در واقعیت. مثلا از یک میلیون انسان نام بردید. پس خیلی طبیعی به نظر میرسد که با توجه به ازدیاد برهمکنش ها بین این سیستم های اندازه گیری (انسان) بتوان به حقیقتی از آن سیستم فیزیکی رسید. در دنیای علم از این نوع ارتباط در اکثر موارد استفاده می شود. در واقع در دنیای خارج هیچ گاه سیستم های ایزوله نداریم. این یک روش معمول حداقل در فیزیک است! بازهم تاکید می کنم من در این پاراگراف با اغماض شروع به پاسخ کردم، چراکه اگر بندهای بالایی و فرض های شما را مخدوش شده بپنداریم، حکم خود به خود بی اعتبار است!".
از مشارکت تان در بحث قرآن و سنگسار تشکر. نظر شما را خواندم و فکر کردم توضیحی دیگر هم بدهم.
یک - آن چیزی که شما " جهان بینی ایدئالیستی" خوانده اید و محور عمده ی نقد شما است ، به نظر من ربط زیادی به بحث من ندارد. چرا که بحث من در باره ی " وجود" نبود. البته همه ی ما می توانیم در مرحله ی " وجود" بر وجود ِ فلان چیز از موضعی کاملا رئالیستیک گواهی بدهیم. سخن من در باره ی جزئیات ِ " پس از وجود داشتن" بود. جزئیاتی از جنس داده های تجربی و عاطفی و... متفاوتی که در وجود چیزها می ریزیم. آن مثالی که در مورد سنگ دادم هم فقط مثالی بود برای توضیح مطلب. بگذارید باز مثالی سنگی بدهم : ممکن است آقای الف و خانم ب سنگ سفیدی را ببینند و اعلام کنند که سنگ سفیدی را می بینند. آقای الف بیست و هفت سال پیش بر سر کوهی سنگ سفیدی را برداشت و از زیر آن هشتاد سکه ی طلا پیدا کرد. آن سنگ سفید مثل همین سنگ سفیدی بود که حالا در برابر چشمان خود دارد. در آن طرف ، وقتی که مادر ِ خانم ب یازده سال پیش به قتل رسید و او را دفن کردند ، سنگی که بر مقبره ی او گذاشتند سنگی سفید بود ( خیلی شبیه همین سنگی که اکنون پیش چشم اش هست). در این جا ، این دو نفر نمی گویند که آن سنگ وجود ندارد ، یا آن سنگ سنگ نیست ، یا سفید نیست ، یا مثلا طول و عرض اش همانی نیست که هر دو می بینند. اما همین سنگ سفید از وجهی دیگر برای هر کدام از آن دو حاوی معنا ها ، اشاره ها و اطلاعاتی هستند که ممکن است زنده گی هر کدام از آن ها را به صورتی بنیادین تغییر داده باشند. این مثال را آوردم که بگویم قصه قصه ی آیدیالیسم نیست. قصه ی وجه یا وجوهی فوق العاده واقعی دیگری است که نمی توان کنار شان نهاد.
شما فکر می کنید وقتی که می گوییم " مفهوم بین الاذهانی زن در میان قبایل عرب در قرن ها پیش" ، منظور مان این است که بگوییم آن ها شاید اصلا زن را زن نمی دیدند؟ فکر می کنید من می گویم آن ها در مورد "وجود زن" اختلاف نظر داشتند؟ این را نمی گویم. آن ها نمی گفتند زن زن نیست. اما آنچه ما به صورت دقیق نمی دانیم این است که آنان در " زن بودن ِ زن" چه می دیدند. از روی بعضی نشانه ها ، رفتارها و قانون های شان می توانیم تا حدی بفهمیم که نگاه آنان به زن از چه " مایه ها"ی فکری و ذهنی آب می خورده.
خلاصه این که اگر کسی قایل به این باشد که ممکن است ما در پدیده ها و رویدادها معناها و تجربه های متفاوتی بریزیم و می ریزیم، چنین چیزی او را ایدئالیست نمی کند. البته بر اساس نگرشی مبتنی بر رئالیسم خام درک کردن موضع او کمی دشوار می شود.
دو- من نگفتم که اگر بفهمیم ذهن چه گونه کار می کند و چه گونه بر برخورد ما با چیزها و رویدادها تاثیر می گذارد احتمال وصول به حقیقت از بین می رود. چنین ادعایی در زمینه ی وصول به حقیقت مطرح نبود. آنچه من به آن اشاره کردم " تاثیرگذاری دینی" بود. تاثیرگذاری دینی نوع خاصی از تاثیرگذاری است و با فعال شدن یک دستگاه کامل از تعاملات ذهنی-روانی حاصل می شود. به این معنا که ما ابتدا آماده می شویم مجراهای شناخت ، روش های فهم و دامنه ی دانستن را آن گونه که دین معرفی می کند بپذیریم و می پذیریم. آن گاه مثلا یک گزاره ی دینی را در همین دستگاه می گذاریم و به این ترتیب خودمان را در برابر تاثیرگذاری آن گزاره باز می کنیم. به عنوان مثال ، در قرآن گفته شده که آنانی که در راه خدا کشته شده اند ، مرده نیستند. زنده اند. حال ، شما نمی توانید با هر دستگاه معرفتی بپذیرید که کشته گان مرده نباشند. در یکی از دستگاه ها کسی می گوید : " ما چیزهایی را می دانیم که شما نمی دانید". در این جا ما متوجه می شویم که دو " دامنه ی دانستن" وجود دارند : دامنه ی دانستن نا محدود که از آن ِ خدا است و دامنه دانستن بسیار محدود که مربوط به ما می شود. اکنون سوال این است : مجراها و روش های دانستن برای خدا کدام هایند؟ مجراها و روش های دانستن برای ما کدام هایند؟ در همین مثال کشته گانی که قرآن می گوید زنده اند ، ما از کجا می دانیم که آنان زنده اند؟ واقعیت آن است که ما از هیچ مجرا و با هیچ روشی نمی توانیم بدانیم که کشته گان ِ در راه خدا مرده نیستند. چه کار می کنیم؟ می گوییم: حال که قرآن می گوید آنان زنده اند ، ما هم می پذیریم. اگر این پذیرش ما بسیار "جدی" باشد ، معنای اش این است که آن گزاره ی دینی بر ما تاثیری عمیق نهاده است. این نحوه ی تاثیرگذاری خاتمه می یابد اگر ما قرآن را در دستگاه ِ خوانش معمول ِ ذهن خوانای آدمی بگذاریم. چرا که در آن صورت مرده مرده خواهد بود چه در راه خدا کشته شده باشد و چه در راه ِ دیگری. به بیانی دیگر ، تاثیر گذاری دینی هنگامی ممکن می شود که دستگاه فکری و معرفتی ما پیشاپیش ( در بیرون از دین و قرآن) برای خوانش مومنانه ی قرآن پرورده و آماده شده باشد.
اکنون ، آنچه من گفتم این بود که ما در کنار "خواندن ِ مومنانه" خواندن ِ متعارف دیگری داریم که پیش فرض هایش بر تجربه های ما در این گیتی بنا شده اند و با پیچ و تاب و پست و بلند و خطا و صواب ِ خرد ِ عیبناک انسان پیوندی محکم دارند. یعنی اگر ما کشته یی را ببینیم بنا بر تجربه ی گیتیانه ی خود می گوییم که آن کشته مرده است. ممکن است در این قضاوت خود اشتباه کنیم ، اما کل دامنه ی دانستن ما در چارچوب همین اشتباه گسترده است. ما با همین اشتباه انسان ایم. اصلا هستی ِ ما همین اشتباه است. ما با همین اعتبار ها آدم ایم و زنده گی می کنیم. زنده و مرده برای ما دو مفهوم متفاوت سرنوشت ساز اند و این که دانای برتری هست که برایش چنین تفاوتی بی معنا است یا معنای دیگری دارد ربطی به آدمیت ما ندارد.
سه- گفته اید که ما سیستم های " ایزوله" نداریم. من هم همین را می گویم. و دقیقا به همین خاطر هم هست که فکر می کنم وقتی می گوییم " قرآن مربوط به تمام اعصار و زمان ها است" ، در واقع ادعا می کنیم که چیزهایی در قرآن هستند که به تعبیر شما ایزوله اند و از کنش ها و واکنش های زنده گی ، تاریخ ، جغرافیا و تطورات ذهنی متاثر نمی شوند.
۷ نظر:
با سلام مجدد
پاراگراف 1، من فکر می کنم که مساله مساله ایدئالیستیست، یعنی درست است که مساله ما در اینجا وجود یا عدم وجود به معنای حقیقتی خارچی نیست، اما شما هم تائید می کنید که بحث بر سر وجود فلان متغییر ذهنی این دو آدم (الف و ب را میگویم) است. بالاخره این دو به دلیلی برداشتی متفاوت دارند از آن سنگ. آن دلیل از علتی ناشی می شود. من اسم آن متغییر را که نمیدانیم چیست میگذارم x. یا شما معتقد به وجود این متغییر هستید، که آن وقت با هم توافق داریم و باید برسیم به ادامه بحث و اینکه آیا الی الاصول این متغییر را میتوان شناخت یا نه. یا شما با وجود این متغییر مشکل دارید و یا این عدم آگاهی مان نسبت به مساله را به یک عدم قطعیت ذاتی نسبت میدهید، که در هر دو صورت مساله برمیگردد به مساله وجود ایدئالیستی و سوالهایی که روی میز دوستان ایدئالیست است شما را به چالش خواهند کشید.
پاراگراف 2، شما دوباره ارجاع میدهم به آخرین پاراگراف از نوشته قبلی ام.
پاراگراف 3، گفته اید "البته بر اساس نگرشی مبتنی بر رئالیسم خام درک کردن موضع او کمی دشوار می شود." این مثل این است که بگوئید بیا سیب را با خود سیب توضیح بده و بفهم. یعنی اول کمی ایدئالیست بشو بد بیا و از رئالیستی به ایدئالیستی برس. اصولا این از آن تناقضات شیرین ایدئالیستیست.
پراگراف 4، من هم هرچه میگردم در نوشتهایم نمی بینم که به دنبال چگونگی کارکرد ذهن رفته باشم. من به دنبال کشف حقیقت یک امر با استفاده از آن آزمایش خیالی بودم. تاثیرگذاری دینی یک نوع خاص از تاثیرپذیری انسان است. بالاخره این ذهن دچار خطا شده است یا نه. اگر نشده که اصلا مساله ای درکار نیست. اگر هم شده که با آن آزمایش من می توان به صحت و سقم ادعا پی برد. بیائید روی مثال شما کار کنیم. از شهید گفتید. اینکه گفته اید "هیچ مجرا و با هیچ روشی نمی توانیم بدانیم که کشته گان ِ در راه خدا مرده نیستند." آیا آن جامعه ای که شما این آزمایش را در میانشان طراحی کرده اید، میداند تعریف قرآن از زندگی چیست؟ من مطمئنم که اگر حقیقت این تعریف برای هر انسانی (تاکید می کنم روی هر) بازگو شود، این حکم قرآن را نه تنها از یک راه که از چندین طریق بازخواهد یافت. باز هم فکر میکنم پایه های فرضی تان مشکل داشت!
(البته تمام این توضیحات به معنی این نیست که اگر آزمایشی در جامعه اسما مسلمان اجرا کنیم، بالای 50 درصد رای به درستی حکم قرآن در این مورد میدهند. چراکه تعریف زندگی حتی در نظر ما مشکل دارد. با رسما (در مقابل اسما) مسلمان شویم.)
پاراگراف 5، چه کسی با قبول در نوردیدن قرون و اعصار توسط قرآن میتواند این ادعا را بکند که ذهن های ما به عنوان دستگاه های اندازه گیری ایزوله اند. من که به وضوح از این مطلب استفاده کردم که ما ایزوله نیستیم. که باید برهمکنش ها را شناخت. فکر می کنم برگشته اید به ابتدای بحث. در اینجا ما باید بر روی مساله احتمال کشف حقیقت قرآن بحث می کردیم.
پاراگراف 6، من هم به همان دوستان خوبم، به هموطنانم، به مسلمان ها، به تمام نوع بشر (البته اگه بتونن این صفحه رو بخونن!) میگم که امکان داره به آن چیزی که اعتقاد داریم عمل نکنیم، ولی نباید اعتقاد داشته باشیم به اونچه که عمل نمی کنیم!!! ساده شدش این میشه که وقتی از اون پنجره می بینیم، یا حقیقت رو میابیم یا نه. اگه حقیقت از اون پنجره بهتر دیده شد، محکومیم به ادامه دیدن از اون پنجره، مگر اینکه ...
به گروه ساربان :
تشکر از نظر دو باره ی شما.
آن متغیر ایکس که گفتید همان چیزی است که مورد تاکید من است. اقرار به وجود آن متغیر آیدیالیسم نیست. اصلا به نظر من اگر امروز بخواهیم برچسب " آیدیالیستی" را به کار ببریم بهترین جای کاربرد اش در جایی است که جهان پیچیده ی انسانی و نسبت آن با جهان پیرامون را مثل گذشته ها خیلی ثابت و عاری از پیچیده گی ببینیم. به بیانی دیگر ، روزگاری "خیال" می کردیم که جهان با خطوط درشت خط کشی شده و مرز میان واقعی و غیر واقعی و معتبر و نامعتبر بسیار روشن است. " خیال" می کردیم که حقیقت به صورت عریان در دسترس است و زبان آن گاه که دروغ نمی گوید به راحتی می تواند حامل حقیقت باشد. "خیال" می کردیم که منظر و دیدگاه آدمی بر چند و چون جهان تاثیر نمی گذارد و زشت و بد از ازل تا به ابد زشت و بد اند و زیبا و نیکو به صورتی جاودانه زیبا و نیکویند. "خیال" می کردیم ذهن صفحه یی است که هر چه بر آن بنگاری همان را بازتاب می دهد. امروز می دانیم که این خیال ها چه قدر ساده اندیشانه بوده اند. می دانیم که جهان انسانی واقعیتی به مراتب پیچیده تر است. امروز ایدئالیست کسی نیست که می گوید ما در محدوده ی زبان و در سایه ی ذهن می زییم ، ایدئالیست کسی است که می گوید این طور نیست. ایدئالیست کسی است که در ذهن خود دنیایی آفریده که در آن دنیا کتابی با حقیقت های ابدی و ثابت وجود دارد. ایدئالیست کسی است که در این دنیای ذهنی خود بر گرفتاری های زبان و مرور زمان و پیچ و تاب اعصار و فراز و فرود ذهن آدمی در تاریخ چشم می بندد.
در مورد شهید:
گفته اید که باید دید قرآن چه تعریفی از زنده گی دارد. سخن من هم همین است که اگر ابتدا تعریف قرآن از زنده گی را بپذیریم آن گاه می توان قبول کرد که کشته یی مرده نباشد. در این صورت ما قرآن را از متن تجربه های متعارف یک ذهن خوانا نمی خوانیم. در این صورت قرآن کتابی گشوده بر ذهن های خوانا نیست. مجموعه یی است که پیشاپیش باید به آن ایمان داشته باشی تا بتوانی چیز غریبی چون " مرده نبودن کشته " را در آن بخوانی و قبول اش کنی. ما کتاب های دیگر را که می خوانیم در هنگام خواندن به خود اجازه می دهیم که جملات و حکم ها و مفاهیم آن را به چالش بگیریم. با قرآن چنین کاری نمی توانیم. به محضی که به خود اجازه بدهیم که قرآن را مثل کتاب های دیگر بخوانیم دیگر نمی توانیم مثلا قبول کنیم که کشته یی مرده نباشد و به قول آخند ها قس علی هذا. قرآن کتاب مومنان است و خواندن مومنانه می طلبد و روشن است که تاثیر گذاری دینی اش هم منوط به همین خواندن مومنانه است.
aghaie hatef salam bar shuma
baz dobarah harf az quran shud wa sangsar wa ketab shudan wa khana bodan wa realism wa idealism ki waqiat eslami feli ham ba zawabit wa meyarhaie edialism khob brabar ast( albata bador az haqiqatish )wa kotah sokhan inki dar idialism har anchi hast baraye maktab ast yani hatta hamoon kitabi ra ki shuma ba o eshara kardid baraye ma nist ma baraye o hastim yani ma bayed khodiman ra tibqi saliqae o ayar konim na o ra misli khodiman chun o hast ki mara moweza makonad na ma ora wa o hast ki bihisht wa jahanam nasibi ma makonad (dar surate ba o bodan ya nabodan)wa az injast ki meawan ham tafawoot o ra ba saieer kitab ha grift wa ham goft ki in dar maktabi rialisti hast ki har anchi hast az ma hast ya ni agar o ra bashkli kitab khand wa nafahmid moshkil ra metawan ba gardani nawisinda bedoni kodam chun wa chara andakht hal anki dar eslam e waqiei chinin ejaza nadarim chun az o edilalim e darbast sakhta and... (ahmad karimi)
به نام حضرتش
با عرض سلام
پاراگراف 1، شاید من خیلی به هم ریخته جواب داده باشم که به این نتیجه رسیده اید و یا شاید ... به هر تقدیر، من گفته بودم که اگر وجود x را بپذیریم، دیگر با مساله ایدئالیسم روبرو نیستیم. یکبار دیگر از شما خواهش می کنم موضعتان را در برابر وجود پارامتری ناشناخته که ما را از کشف حقیقت باز میدارد (و من اسمش را x گذاشتم) اعلام کنید. هرچند همین چند جمله هم کافی است برای این که از بحث خارج نشویم، ولی شما را رجوع میدهم به منابع زیر در تعریف ایدئالیسم صرف (absolute idealism):
1. دانشنامه بریتانیکا
http://www.britannica.com/EBchecked/topic/281802/idealism
2. دانشنامه فلسفه دانشگاه استنفورد
http://plato.stanford.edu/entries/berkeley/
3. و البته ویکی پدیا
http://en.wikipedia.org/wiki/Idealism
من فکر میکنم که برداشت شما از ایدئالیست اشتباه است. مساله وجود خارجی در این فلسفه رد میشود. وجود همه چیز(با تاکید) وابسته به ذهن می شود. من از شما سوالی پرسیدم و خواستم آن را جواب دهید در صورتی که به ایدئالیسم معتقدید. ادعاهای این فلسفه خیلی بیش از آن چیزی است که مثال زدید. از طرفی صرف این که این فلسفه یک سری ادعا کرده مبنی بر این که پیش از هر گزاره ی جزمیمان یک "خیال می کردیم" بگزاریم که چیزی اثبات نمی شود. به صرف اینکه دنیا رو پیچیده تر کنیم که مشکلی حل نمیشود. این فلسفه باید بتواند به مسائلی که جلویش قرار دارد جواب بدهد!
پاراگراف 2، در زبان فارسی بین تعریف و ارزش تفاوت قائل هستیم. یعنی به محض ارائه یک تعریف، یا یک معنی من ملزم به قبول هیچ گزاره منطقی نمیشوم. چون آن مفهوم ارزش گزاری نشده، هنوز ادعایی در موردش مطرح نشده! ادعای من این است که ما به تعریف زندگی بی توجه بوده ایم که نتوانستیم قبول کنیم شهید زده است! برای مثال من باید در مورد موضوع x تعریف y را یاد بگیرم، تا بتوانم موضوع x را رد یا تائید کنم. حال فرض کنید کسی پیدا شود و بگوید میخواهم x را بدون داشتن تعریف y رد کنم!!! قاعدتا جامعه علمی این فرد را جدی نخواهد گرفت.
گروه ساربان عزیز ،
من می دانم که آیدیالیسم بسی بیش از این هاست که ما مطرح کردیم. منتها برداشت من از نوشته ی شما ( که ممکن است برداشت خطایی بوده باشد) این بود که شما آیدیالیسم را چیزی در حد " ذهنی گرایی" می بینید. من هم در چارچوب همان برداشت تصور شده خواستم پاسخ بدهم. من از این برچسب ها که خوش ام نمی آید هم به همین دلیل است. چون ما را وادار می کند به جای استدلال کردن با فکر خود، پیوسته بر گردیم و ببینیم که فلان سخن مان به فلان برچسب وفادار هست یا نیست. وقتی هم متوجه شویم که مثلا فلان سخن آقای ایکس در تحت ِ آیدیالیسم می گنجد و فلان سخن اش در متن رئالیسم ، آن گاه ناگزیر باید بگوییم که او تعلق خود به مواضع فلسفی را خوب نمی شناسد و پریشان سخن می گوید. من اگر مجبور شوم برچسبی را بر پیشانی ام بیاویزم خودم را "پراگماتیست" می دانم. اما به محض این که این را بگوییم کسی می تواند بپرسد کدام نحله ی پراگماتیسم؟ چه تعریفی ازپراگماتیسم؟ چرا فلان چیزی که می گویی با فلان چیز در پراگماتیسم نمی خواند؟
پیش نهاد من این است که در بحث های بسیار مهمی نظیر سنگسار در اسلام بر فکر خود مان تکیه کنیم. این کار عیب هایی دارد. اما نتیجه اش تفکر محلی واقعی است و با تمام عیب هایش می تواند راهی بگشاید.
من اما برچسب ها رو بسان دست آوردهای بشری می بینم که نشانه گذاری یک سری واکاوی منسجم، یک پارچه و از همه مهمتر خودسازگار هستند. به هر تقدیر من هم ادامه بحث رو لارمتر از پرداختن به این تعاریف می بینم. ولی همچنان سوال من باقیست !
ارسال یک نظر