ماه گذشته من به واشنگتن پایتخت امریکا رفته بودم. خیلی دلم می خواست پیش کاخ سفید عکسی بگیرم و آن عکس را بفرستم به خان محمد که مسافر خانه یی دارد در " او نقره/ آب نقره" ، در پای کوتل حاجی گک یا آجه گک ِ بامیان. می خواستم عکس ام را به او ای میل کنم و در پای عکس بنویسم : یادت هست روزی در مسافر خانه ات – که تو اسم اش را گذاشته ی هتل- فرود آمدیم و وقتی چای آوردی و گفتم این چای آب ِ جوش است و اصلا چای ندارد به من گفتی " آقا این جا آب نقره است. خیال کردی که میهمان کاخ سفید هستی؟". این هم کاخ سفید. هیچ فکرش را می کردی؟
در همین خیال ها بودم. گفتیم عکاسی پیدا کنیم که عکسی بگیرد رقیب برانداز و خانه ی ِحریف بسوزان. کتاب تلفن را باز کردیم. از این کتاب های زرد نیست که یک عالم شماره ی تلفن دارد و من همیشه در وقت سفر یکی از آن ها را با خودم می گردانم ( و در هر میدان هوایی بابت وزن هفده کیلویی شان پنجاه دالر جریمه می دهم)؟ به این جا زنگ بزن ، به آن جا زنگ بزن. آخر یک عکاس ماهر پیدا کردیم. از کجا فهمیدیم که ماهر است؟ دوست من برای شناختن عکاس ماهر روش عجیبی دارد. می گوید که وقتی عکاسی در پشت تلفون مکث های طولانی کند ، معلوم می شود عکاس متفکری است. اعتماد کردیم. عکاس آمد. از ما عکس ها گرفت. من جایی یافتم و با قلم توش نوشتم " این یادگاری از خودم سخیداد هاتف می باشد" و در کنارش عکسی گرفتم. گاه با لبخند ، گاه بی آن. گاه همچون سیاستمداری و گاه در هیات باستان شناسی. عکس ها گرفتیم. عکاس به ما گفت که تا بیست روز دیگر عکس ها را برای ما خواهد فرستاد.
دیروز از عکاس مذکور نامه یی دریافت کردیم که در آن گفته بود: " متاسفانه از همه ی عکس هایی که گرفته بودیم فقط یک عکس به صورت درست گرفته شده. بقیه فقط مرغابی و موش خرما و این چیزها را نشان می دهند. آن یک عکس را خدمت فرستادیم".
حالا سر مان را به دیوار بکوبیم چه سود؟ گفتم همین یک عکس را که مربوط به من می کند این جا بگذارم. دیدی افغانستان یک دفعه تاخت زد و رسید به قله ی پیش رفت و مسافرخانه ی خان محمد ِ " او نقره" با انترنیت مجهز شد و خان محمد نشست و وبلاگ رهانه را باز کرد و این عکس را دید و مرا شناخت و انگشت پشیمانی در چشم خود فرو کرد. از ما بعید نیست.
۹ نظر:
جالب. من اگر جای شما باشم خودم را اسیر عکاس جماعت نمیکنم.
پسشنهاد بنده: یک دوربین کوچک خیلی ساده را همیشه همراه خود داشته باشید. همیشه میگویم چون نمیدانید هر روز چه چیزی و چه حوادثی با خود به همرا دارد. بعد هر جایی که احساس کردید باید هم از خودتان و هم از مکان باستانی و غیر باستانی عکس بگیرید، دستتان را به حالت زاویه باز، بازتر از نود بگیرید و سعی کنید مستقیم به دوربین نگاه نکنید و اندازه نمایتان هم اکستریم لانگ شات باشد که بتوانید فضای بیشتری را داشته باشید، و بعد عکس بگیرید. من همیشه این کار را کرده ام و عکسها خوب بوده اند. البته برای اطمینان بیشتر یک عکس دیگر هم از خود مکان بگیرید. کار از محکم کاری عیب نمیکند.
اما این عکس خوب افتاده.
hey hatife che dowranee ke baba merza ham namegozasht ke nazdeg bache she besheni wa sardee hawa ham az har taraf azar medad. hey hotell aw noqraaaaaaa
کریمی عزیز ،
این داستان های مرا زیاد جدی نگیرید. نود و نه درصد این قصه ساخته گی است. تنها جای واقعی اش همان است که یکی از دوستان خواسته بود عکس کاخ سفید را بگیرد. نمی دانم چه طور شده بود که کمی از شمال غرب صورت من هم در چارچوب آمده بود.
khob khair has aghaie hatef ziad afsos ham nakhorid donya donyae sabiq nist boro yaki do daqiqa sare khana e fotoshop computerit ra bizan wa bogo yak ismi az shuma roie an ax binawisad (ahmad karimi)
سلام
کاش این را هم می نوشتید که چای کاخ سفید از چای خان محمد تیره تر بود، یا نه. با این نوشته خوب شد خوانند گان خود را از یک گفت و گوی جنجالی نجات دادید، اگر نه گپ به مشت و لگد میرسید، موفق باشید
چه عکاس بدی بوده که سرمبارک را از بغل صورت قطع کرده. عکس را کامل می گذاشتید و بدون سانسور تا من علاوه بر خان ممد آو نقره، برای ملاعمرجان هم روانش میکردم!
قشنگ بود. :)
هاتف صایب ارادت ها داریم. به قول معروف دیدار می کنی و پرهیز می کنی، بعد از سال ها یک عکس از خودت گذاشتی، آن هم بخشی از قسمت شمال غربی صورتت را. این قدر بخل، این قدر خست! بابا جان حد اقل نیمرخ ات رامی گذاشتی.چه قه از "آه سوخت" مردم خوش می شوی؟
ساعی عزیز سلام،
نمی دانید فقط دیدن نام تان چه قدر ارادت انگیز است.
یک آدرس ای میل اینجا بگذارید. چند تا عکس برای تان بفرستم. ای میل تان را ندارم.
شادکام و دل آباد باشید.
ارسال یک نظر