۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

توضیحی در مورد نوشته ی قبلی


نوشته ی قبلی در مورد سنگسار را باید باز صیقل بدهم ( خدا کند بدتر اش نکنم). می دانستم که بیان در خور ِ این مساله دشوار است و من هم هیچ اطمینان ندارم که از عهده اش بر آیم. منظورم این است که اگر بخواهیم هم پیچیده گی مساله را درست مطرح کنیم و هم با بیان روشن و راهگشایی به پیش برویم کار مان خیلی مشکل می شود. این یادداشت کوشش دو باره یی است برای روشن کردن آن جاهایی که دوستان نظر دهنده برجسته کرده اند.
تاکید من بر قرآن به خاطر این نیست که فکر می کنم قرآن یگانه مرجع و منبع احکام است. می دانم که از عقل و سنت و اجماع هم سخن گفته اند. قضیه از این قرار است که وقتی که به عقل و سنت و اجماع مراجعه کنیم پیشاپیش همان کاری را کرده ایم که به نظر من همیشه می کنیم. یعنی محل نزاع در این سه تا نیست. اصلا به گمان من مسلمانی ما مسلمانی در متن عقل وسنت و اجماع است و نه مسلمانی از روی قرآن.  ما هر کاری بکنیم آخر سر از عقل و سنت و اجماع در می آوریم. حتا گمان من این است که عقل وسنت و اجماع را هم که در یک بافت اجتماعی بگذاریم همه یکی می شوند. قرآن هم در نهایت در تعامل عقل و سنت و اجماع ِ زمانه به تحلیل می رود. تاکید من بر قرآن به این خاطر است که عده یی تلاش می کنند آن را هم چون مرجعی فارغ از رنگ تاریخ و عقل زمانه و تاثیر شرایط عرضه کنند. این ها وقتی می گویند برویم و ببینیم در قرآن چه گفته شده ، فکر می کنند که قرآن از همان روزی که آمده تا امروز همان قرآن نخستین مانده و از این پس هم همان خواهد ماند.  بگذارید مساله را با یک تمثیل دیداری روشن تر کنم:
فرض کنید سنگی است به نام "جیم" ، نهاده در جایی. شما می خواهید این سنگ را ببینید. دیگران هم در گذشته آن سنگ را دیده اند.  فرض کنید که عمل ِ "دیدن " برای شما به گونه یی است که تا چشم تان به چیزی می افتد آن چیز حرکت می کند. یعنی شما تا دیده اید ، این گونه دیده اید. هیچ نشده که چشم تان به چیزی خورده باشد و آن چیز حرکت نکرده باشد. دیدن برای شما به صورت عادی همواره  دیدنی آن چنان بوده و بخشی از تجربه ی معمولی شما شده است.   حال ، اگر شما آن سنگ –جیم- را دیده باشید و کسی از شما بپرسد " شما آن سنگ را هیچ دیده اید؟" پاسخ شما مثبت است. می گویید : " بلی ، دیده ام". در این جا وضعیت از این قرار است : وقتی که شما می گویید " بلی ، دیده ام" در واقع به سوالی پاسخ می دهید که خود تان از خود پرسیده اید. وقتی کسی از شما می پرسد " آیا دیده اید؟ " فرض شما این است که  او از درون تجربه ی دیدن ِ شما سخن می گوید. به همین خاطر پاسخ می دهید که بلی ، دیده ام. اگر شما می دانستید که سوال کننده به تجربه ی بسیار متفاوت دیگری " دیدن " می گوید ، پاسخ تان فرق می کرد. شاید اصلا نمی فهمیدید  که شخص پرسنده چه می پرسد.  
کسی از من می پرسد: "  شما معمولا غذای چاشت تان را چه وقت می خورید؟". من به صورتی عادی پاسخ می دهم : " سر ِ ساعت یک بعد از ظهر". اکنون ،  برای من غذای چاشت و خوردن مفاهیمی دارند مثلا در حدود ِ جویدن و بلعیدن مقداری برنج و قورمه و نوشیدن مقداری آب. اگر می دانستم که  او به من می گوید " شما معمولا گوشت سگ ِ تان را چه وقت نوش جان می کنید؟" ، حتما حس ِ بیزار کننده یی در تن ام می دوید. من " غذای چاشت و خوردن" می شنوم و تجربه ی خودم را در آنچه شنیده ام می ریزم ، اما او " غذای چاشت و خوردن" می گوید و در این عبارات همان تجربه یی را می ریزد که خودش می شناسد.
این مثال ها را آوردم تا بگویم که وقتی می گوییم برویم ببینیم در قرآن در فلان مورد چه گفته شده ، نمی توانیم با این رویکرد پیش برویم که در قرآن چیزی به عربی گفته شده ، ما هم می رویم و ترجمه اش می کنیم و می بینیم که حرف ِ قرآن چیست. قرآن یا کتابی است برای جامعه ی عرب آن زمان و یا کتابی است برای همه ی زمان ها و مکان ها. در صورت اول ، ما واقعا نمی توانیم بدانیم که در ظرف ِ کلمات قرآن در قریب به هزار و پنج صد سال پیش چه مرادی ریخته شده بوده. ما نمی توانیم بدانیم که مثلا هویت ِ بین الاذهانی ِ " زن" در میان عرب های آن روزگار چه بوده و وقتی که قرآن می خواسته به مساله ی زن در ساخت اجتماعی و ذهنی آن مردمان بپردازد از چه سخن می گفته.  در صورت دوم ، یعنی در صورتی که فکر کنیم قرآن برای همه ی زمان ها و مکان ها است، آخر ِ کار به این جا می رسیم که از آن جا که قرآن برای همه ی زمان ها و مکان ها است مردمان روزگاران مختلف باید همان خوانشی را از قرآن داشته باشند که در زمانه ی خود شان معنا دار است. این یعنی این که به قرآن مراجعه نکنید. بروید ببینید فرهنگ زمانه ی تان چه می گوید. در غیر این صورت ، باید بگوییم قرآن برای همه ی زمان ها و مکان ها است اما کلمات و جملات آن معناهای مشخصی دارند که برای رسیدن به آن معناها شما باید تمام فیلترهایی را که به عنوان یک انسان بر ذهن و نگاه خود دارید فرو بگذارید. این یعنی دعوت به غیر ممکن.  به این می ماند که کسی بگوید " غذای چاشت" و من تمام تجربه های زیسته ی خود از غذاهای آشنایم را کنار بگذارم و مثلا بفهمم که مراد او از غذای چاشت  پوست ِ جوشانده ی نوعی پرنده است که نسل اش  سه هزار سال پیش منقرض شده است.
و حالا سنگسار : اصلا مهم نیست که در قرآنی که در دست ما هست حکم سنگسار هست یا نیست. مهم این است که مسلمان ها سنگسار می کنند یا نمی کنند. ما چیزی داریم به نام ِ " مفهوم بین الاذهانی". فرض کنید شش تا ذهن داریم و یک مفهوم. مثلا مفهوم "غیرت". این مفهوم " غیرت"  در ساحت ِ بین ِ این ذهن های شش گانه مطرح است. این شش ذهن این مفهوم را در مبادلات فکری و عاطفی و تعاملات جمعی خود دارند و در باره اش سخن می گویند. حال ، اگر ما در باره ی مفهوم غیرت در نزد صاحبان این شش ذهن فکر کنیم ، در باره ی " مفهوم ِ بین الاذهانی غیرت" در دایره یی مشخص فکر می کنیم.  اکنون ، به جای غیرت بگذارید " مجازات" ، به جای مجازات بگذارید " مجازات ِ زن" ، به جای مجازات زن بگذارید " مجازات زن ِ بدکاره ". حالا سه مفهوم هم نشین داریم : مجازات ، زن ، بدکاره. در مثالی که قبلا دادم شش تا ذهن داشتیم. به جای آن شش تا ذهن بگذارید یک میلیون ذهن. آن گاه به " مفهوم بین الاذهانی ِ مجازات ِ زن ِ بدکاره " در مجموعه ی همین یک میلیون ذهن فکر کنید. فرض کنید آشنا ترین مفهوم بین الاذهانی مجازات ِ شدید  در میان این یک میلیون آدم این است که کسی را سنگ باران کنند ؛ فرض کنید که آشنا ترین و مقبول ترین مفهوم بین الاذهانی ِ " زن" در میان این یک میلیون آدم این باشد که زن موجود ظریفی است که مهم ترین کارکرد اش پرستاری کردن از و لذت دادن به مردی است که او را به عقد خود در آورده ؛ فرض کنید که پذیرفته ترین مفهوم بین الاذهانی " بدکاره" این است که بدکاره به زنی گفته می شود که به هر نحوی از دایره ی اجازه و فرمان شوهر خود بیرون رفته باشد.  این مفهوم های بین الاذهانی را کنار هم بگذارید. آنچه به دست می آورید سنگسار است.  اکنون ، لازم نیست مثلا در قرآن حکم سنگسار آمده باشد. کافی است در قرآن به مجازات اشاره یی شده باشد. کافی است در قرآن اسمی از زن برده شده باشد. کافی است در قرآن به هر نحوی از رابطه ی مرد و زن سخن گفته شده باشد. هر چه قرآن در این موارد گفته باشد در همان چارچوب ِ مفهوم های بین الاذهانی مردم یک جامعه فرود می آید. وقتی که مسلمانان سنگسار می کنند ، سنگسار در قرآن و اسلام هم هست. مگر این که بگوییم قرآن و اسلام چیزهای مستقلی هستند در خود و برای خود و بی ما هم همچنان قرآن و اسلام اند. در این صورت ، پیش نهاد این است : شما فارغ از پیش فرض ها و فیلترهایی که بر چشم خود تان هست اسلام و قرآن را به من نشان بدهید ، به شرطی که یک کار دیگر هم بکنید : پیش فرض ها و فیلترهای ذهن و نگاه مرا هم بردارید تا من بتوانم آن ها را آن گونه که فی نفسه در خود هستند ببینم.
این که من می گویم قرآن اگر کتاب شود ( کتابی گشوده در برابر ذهن های خوانا) دیگر از مقام تاثیر گذاری دینی خود ساقط می شود به خاطر این است که کتاب خوانده می شود و خواندن – آن گونه که ما در این عصر می شناسیم اش- با وقوف بر پیش فرض ها و محدودیت های ذهن و آگاهی از فیلتر ها همراه است.
این که می گویند فلان تعداد منبع داریم ( قرآن و سنت و عقل و اجماع و...) ممکن است برای منظور های آموزشی خوب باشد. اما در واقع همه ی احکام یا باورهایی که فرصت حاکم شدن در جامعه یافته اند محصول اجماع اند ؛ محصول قدرت مقاومت ناپذیر ِ محبوب شدن بین الاذهانی فکر ها و منش ها. البته می توان پرسید که اجماع محصول چیست؟ از این جا به بعد وارد حوزه یی می شویم که در دامنه ی توضیح این یادداشت نیست.

۹ نظر:

ناشناس گفت...

سلام بر شما
واقعا خیلی جالب بود.
هر چه از شما میخوانیم لذت بخش است. یک خواهش اگر کدام سوره یا ایه از قران را هم نقد کنید از خوشحالی در پست نخواهم گنجید.

ناشناس گفت...

با درود و عرض ادب .
نخست از بابت نشر پیام این جانب در مطلب قبلی سپاسگذارم . انسان های متمدن در « عصرمدرن » زنده گی می کنند و رو به طرف « فرا مدرن » شدن دارند . دریغ که ما آدم های هستیم که انسانیت خود را از دست داده ایم و برای باز یافت آن هیچ کاری نمی کنیم . نگارنده را عادت بر آن بوده و است ، هرگاه کتابی اندر باب فلسفه ، حکمت ، الهیات ، می خوانم ، فوراً میروم به دنبال دانشمندی دیگری که آن گفته ها را نقد کرده است . سپس به عقل خودم مراجعه می کنم . به قول زکریای رازی که سه مجلد کتاب در باب نقد ادیان نوشت : آنچه با عقل سازگار نیست ، اگر به قرآن و پیامبر هم نسبت میدهند ، درست نیست .
مشکل مردمان تنها با مسالۀ سنگسار خلاصه نمی شود بلکه صد ها مطلبی دور از کرامت بشری است که از قرون ماضی تا به امروز دامنگیر آدم های امثال ما بوده است . در کتاب تورات ، آفریده گار ابتدا آدم را شبیه خودش خلق کرد و سپس بر او خواب گران عارض نموده و زن را از قبرغۀ چپ مرد آفرید و جای آن را گوشت پر کرد و زن را« نساء » نامید . در ادیان توحیدی ، زن ، نیم آدم است . ناقص است در عقل و دین . محروم از مقام قضا ، امامت و حظانت فرزند و حق طلاق و نصف مردان ارث بردن . در غذواتِ مسلمانان ، به مقام کنیزی سقوط کردن . آخر الامر، کشتزار مرد است و مردان هرگونه که خواهند به کشتزار خود درآیند و در بهره گیری از آنان پیشدستی کنند . در کتاب مورد بحث ده ها بار، فعل « قَتَلَ ، قُتَلو فی سبیل الله » یعنی کشتن غیر مسلمان به کار گرفته شده است آنهم به نام آفریده گار . و نیزشلاق زدن ، اعدام و قصاص ، دست و پا بریدن و ختنه ی کودکان و حتا دختران و ....
مضحکتر این که در تشیع به نام همین آیین و کتابش انبوهی احکام غیر عقلی از زبان و قلم مراجع تقلید بر پیروانش جاری و ساری است . نمونه هایش ، « اصول کافی » ابو جعفر کلینی ، « مفاتح الجنان » شیخ عباس قمی ، بیست و چهار مجلد « بحار الانوار » علامه باقر مجلسی و « توضیح المسایل » خمینی .
... اگر آب باران از مدفوع حیوان بگذرد و از ناودان عبور نموده جاری گردد ، پاک است .!!!
به گفته ولی فقیه : هر چه من می گویم ، بکن . اگر ثواب بود ، ثوابش از آن تو . اگر ناثواب بود ، عقوبتش با من .
ملاحظه میفرمایید ؟ از بخت بد که این شریعت نه تنها قانون حاکم کشورمی شود بلکه جای تعقل و عقلانیت را نیز میگیرد .
با این کتاب ، بسیار زیاد است مشکل من . سنگسارش ، صرفن یک قلم .
با حرمت و محبت .
آذین .

سخیداد هاتف گفت...

آذین عزیز ،
تشکر از مشارکت در این بحث. البته من در این یادداشت ها از موضع مخالف یا موافق سخن نمی گویم. فقط می گویم که ما به چه وضعیتی سر و کار داریم و وقتی با این وضعیت تعامل می کنیم یا بکنیم با چه خم و پیچ ها رو به رو می شویم. مساله ی سنگسار را یکی از دوستان در بخش نظر ها مطرح کرده بود و من هم به سوال ایشان پرداختم. با این همه ، سخن من این است که ما وقتی موضع ویژه یی را در باب خوانش قرآن یا هر متن دیگری بر گیریم آن وقت تبعات آن موضع در صد جا خود را نشان می دهند از جمله در مساله ی سنگسار.
شادکام باشید.

ناشناس گفت...

خروج آدمی از نابالغی
دست پاچه ، هوله کی ، هوس انگیز ، ذوق زده
کفش های کودکی مان را از پا برون کنیم
مادرم هرگز نتوانست
کمر راست کند
گو بیا سیل ...
غم و خانه
ز بنیاد ببر
پطبق محاسبات دقیق ، سیاره مشتری 1300 مرتبه بزرگتر از زمین است و آفتاب 660 مرتبه بزرگتر از مجموع سیارات . و « یک میلیون و سه صد هزار » مرتبه بزرگتر از زمین است . آفتاب « پنج بیلیون » سال قبل ، بوجود آمده از ابرعظیم گازات هایدروجن و خاک ، که گرد هم متراکم شده و گرم آمد تا یک سلسله انفجارات هستوی را برقرار نمود و شروع به درخشیدن نمود ، که انفجارات تا اکنون ادامه دارد . حرارت هسته یا مرکز آفتاب « 15 میلیون » درجه سانتی گریت است . و مدت « صد سال » طول می کشد تا حرارت از مرکز خورشید به سطح آفتاب برسد . در سطح آفتاب حرارت 6000 درجه سانتی گریت ، یعنی دو مرتبه بلند تر از نقطه ذوب آهن است . مادۀ سوخت آفتاب ، هیدروجن است که آفتاب در هر ثانیه « چهار میلیون تن » هایدروجن مصرف می نماید و برای « پنج بیلیون » سال دیگر ذخیرۀ هیدروژن دارد . در سطح آفتاب لکه هایی دیده می شود که به نام sun spots یاد می شود که نسبت طوفان های عظیم بوجود می آیند و شعله های این طوفان به نام prominence یاد میشود که بعضاً بصورت کمانه ها به فضا میپرند و بعضی ازین کمانه ها با سرعت بالاتر از 200 مایل در ثانیه در سطح آفتاب جدا میشوند . بعضی ازین کمانه ها حدود 100 مایل طول دارند و 3000 مایل ضخیم اند و ظرف چند ساعت میتوانند اوج بگیرند ، بالا بپرند و دوباره بیافتند و بعضی برای روز ها و هفته ها در فضای اتمسفیر باقی میمانند . نیروی این انفجار ها معادل « ده میلیون » بمب هایدروجنی است .
بر اساس عکس های مخابره شده از پیشرفته ترین تلسکوب های فضایی ، « کهکشان راه شیری » حدود « یکصد بیلیون » ستاره را شامل است . در منطقه ی « تخم مرغی » ستاره های است که « یک میلیون » مرتبه بزرگتر از آفتاب زمین است . فاصله ی کهکشان ها حدود « 400 میلیون سال نوری » و بعضا بالاتر است . این فاصله ، مملو از گاز هیدروجن و هیلیوم است . در بعضی ازین فاصله ها ابر های عظیم گاز و خاک معلق وجود دارد به نام « سوپر نووا » ها . که در زمان های فوق محاسبات نجومی از حالت معلق ، به یکباره در فاصله هزارم ثانیه متمرکز شده و کهکشان های جدیدی را بوجود می آورند .
« کهشهان ها » صرف نظر از موقعیت شان در کیهان ، در حالت انبساط و انقباض اند . کهکشان های دیرینه ، به طرف انقباض ، « بگ بانگ » کهکشان جوان ، طرف انبساط . همچون « راه شیری » که سیزده میلیار سال است هنوز در راه انبساط .
سال گذشته « تلسکوب هابل » تصویری از تصادم دو کهکشان را به زمین مخابره نمود که 550 میلیون سال نوری از زمین فاصله داشت و نسبت بُعد مصافت ، به « راه شیری » صدمه نزد . طبق محاسبه ی آخرین تلسکوب های مدرن در ریاضیات فزیک کانتوم ، تا کنون حدود « 220 میلیارد » کهکشان قابل رویت است . هر کهکشان شامل ، یکصد تا دو صدو پنجاه « بیلیون » ستاره . با فاصله « تریلیون » سال نوری « انژی تاریک » که این ، حدود « چهارفیصد » کاینات ، به توان « logo » را تشکیل میدهد .
هفتاد فیصد کیهان ، فقط « انرژی تاریک » است . سپس تر ، کهکشان های دیگر ، محتوای « سیاه چاله ها » و در در ورا « سوپر نوا » ها و انرژی های تاریک ، بی نهایت . تا چنین بوده ، تا هست . دو جمع دو چار نیست ، کیهان که چنین است .
در مصاحبه با پروفیسور « جان هابگنگ » پرفیسور فزیک کانتوم نشسته بر چوکی « نیوتن » در دانشگاه آکسفورد لندن ، در توضیح « سیاه چاله ها » گفت : « زمان » در سیاه چاله ها ، « صفر » است .
در پرسش خبرنگار، مبنی بر جایگاه « آفریدگار » ؟
پروفیسور هابگنگ گفت : مرا به این گونه پرسش ها غرضی نیست . برای آفرینش ، « زمان » در کار است .
در سیاه چاله ها ، از« زمان » اثری نیست .
برای گریز از سیاه چال ها نیروی گریز بیشتر از سرعت نور ، یعنی یک میلیارد و هشتاد میلیون کیلومتر در ساعت با ید باشد .

گفتم حکایتی
با خوشم ...
آذین

ناشناس گفت...

خروج آدمی از نابالغی
دست پاچه ، هوله کی ، هوس انگیز ، ذوق زده
کفش های کودکی مان را از پا برون کنیم
مادرم هرگز نتوانست
کمر راست کند
گو بیا سیل ...
غم و خانه
ز بنیاد ببر
طبق محاسبات دقیق ، سیاره مشتری 1300 مرتبه بزرگتر از زمین است و آفتاب 660 مرتبه بزرگتر از مجموع سیارات . و « یک میلیون و سه صد هزار » مرتبه بزرگتر از زمین است . آفتاب « پنج بیلیون » سال قبل ، بوجود آمده از ابرعظیم گازات هایدروجن و خاک ، که گرد هم متراکم شده و گرم آمد تا یک سلسله انفجارات هستوی را برقرار نمود و شروع به درخشیدن نمود ، که انفجارات تا اکنون ادامه دارد . حرارت هسته یا مرکز آفتاب « 15 میلیون » درجه سانتی گریت است . و مدت « صد سال » طول می کشد تا حرارت از مرکز خورشید به سطح آفتاب برسد . در سطح آفتاب حرارت 6000 درجه سانتی گریت ، یعنی دو مرتبه بلند تر از نقطه ذوب آهن است . مادۀ سوخت آفتاب ، هیدروجن است که آفتاب در هر ثانیه « چهار میلیون تن » هایدروجن مصرف می نماید و برای « پنج بیلیون » سال دیگر ذخیرۀ هیدروژن دارد . در سطح آفتاب لکه هایی دیده می شود که به نام sun spots یاد می شود که نسبت طوفان های عظیم بوجود می آیند و شعله های این طوفان به نام prominence یاد میشود که بعضاً بصورت کمانه ها به فضا میپرند و بعضی ازین کمانه ها با سرعت بالاتر از 200 مایل در ثانیه در سطح آفتاب جدا میشوند . بعضی ازین کمانه ها حدود 100 مایل طول دارند و 3000 مایل ضخیم اند و ظرف چند ساعت میتوانند اوج بگیرند ، بالا بپرند و دوباره بیافتند و بعضی برای روز ها و هفته ها در فضای اتمسفیر باقی میمانند . نیروی این انفجار ها معادل « ده میلیون » بمب هایدروجنی است .
بر اساس عکس های مخابره شده از پیشرفته ترین تلسکوب های فضایی ، « کهکشان راه شیری » حدود « یکصد بیلیون » ستاره را شامل است . در منطقه ی « تخم مرغی » ستاره های است که « یک میلیون » مرتبه بزرگتر از آفتاب زمین است . فاصله ی کهکشان ها حدود « 400 میلیون سال نوری » و بعضا بالاتر است . این فاصله ، مملو از گاز هیدروجن و هیلیوم است . در بعضی ازین فاصله ها ابر های عظیم گاز و خاک معلق وجود دارد به نام « سوپر نووا » ها . که در زمان های فوق محاسبات نجومی از حالت معلق ، به یکباره در فاصله هزارم ثانیه متمرکز شده و کهکشان های جدیدی را بوجود می آورند .
« کهشهان ها » صرف نظر از موقعیت شان در کیهان ، در حالت انبساط و انقباض اند . کهکشان های دیرینه ، به طرف انقباض ، « بگ بانگ » کهکشان جوان ، طرف انبساط . همچون « راه شیری » که سیزده میلیار سال است هنوز در راه انبساط .
سال گذشته « تلسکوب هابل » تصویری از تصادم دو کهکشان را به زمین مخابره نمود که 550 میلیون سال نوری از زمین فاصله داشت و نسبت بُعد مصافت ، به « راه شیری » صدمه نزد . طبق محاسبه ی آخرین تلسکوب های مدرن در ریاضیات فزیک کانتوم ، تا کنون حدود « 220 میلیارد » کهکشان قابل رویت است . هر کهکشان شامل ، یکصد تا دو صدو پنجاه « بیلیون » ستاره . با فاصله « تریلیون » سال نوری « انژی تاریک » که این ، حدود « چهارفیصد » کاینات ، به توان « logo » را تشکیل میدهد .
هفتاد فیصد کیهان ، فقط « انرژی تاریک » است . سپس تر ، کهکشان های دیگر ، محتوای « سیاه چاله ها » و در در ورا « سوپر نوا » ها و انرژی های تاریک ، بی نهایت . تا چنین بوده ، تا هست . دو جمع دو چار نیست ، کیهان که چنین است .
در مصاحبه با پروفیسور « جان هابگنگ » پرفیسور فزیک کانتوم نشسته بر چوکی « نیوتن » در دانشگاه آکسفورد لندن ، در توضیح « سیاه چاله ها » گفت : « زمان » در سیاه چاله ها ، « صفر » است .
در پرسش خبرنگار، مبنی بر جایگاه « آفریدگار » ؟
پروفیسور هابگنگ گفت : مرا به این گونه پرسش ها غرضی نیست . برای آفرینش ، « زمان » در کار است .
در سیاه چاله ها ، از« زمان » اثری نیست .
برای گریز از سیاه چال ها نیروی گریز بیشتر از سرعت نور ، یعنی یک میلیارد و هشتاد میلیون کیلومتر در ساعت با ید باشد .
برهنه ، گفتم حکایتی
برهنه گی را دوست دارم
سر و صورتی همه بچه های کوچه را می بوسم
به همه گان سلام برسان
چی قدر ؟
با تو
خوشم ...
آذین

ناشناس گفت...

سلام

وقتی من دو نوشته ای شما را در مورد سنگسار خواندم، این گمان به ذهنم رسید که شاید در جریان تفکر و یا نوشتن این دو نوشته ، پیش فرض شما از جامعه، همان جامعه ای نظیر افغانستان بوده است که در ان به دلیل غیبت حاکمیت قانون و دولت، مذهب و سنت به تنها مراجع قانونی تبدیل شده اند و بدتر، همین سنت و مذهب هم توسط مراجع محلی ، معمولا ملاها و زورمداران تطبیق می شود.

خلاصه حرف من این است که پیش فرض شما شاید یک جامعه ای بدوی باشد.

اما وقتی ما جامعه ای با دولت و حاکمیت قانون را در نظر می گیریم که هنوز در ان سنگسار وجود دارد، بحث ، ابعاد دیگری پیدا می کند. در این جامعه حتی اگر مردم به خوانش قران هم رسیده باشند باز هم این یک حلقه ای محدود است که سنگسار را تطبیق می کنند.

امیدوارم منطورم را فهمیده باشید.

نوشته های تان روشنگرانه هستند.

علی هزاره

ساربان گفت...

با تشکر از جوابتان و ادامه بحث
متاسفانه من امشب این پست شما را خواندم.
و اما بعد. من در این نوشته سعی می کنم اشکالاتم را ریزتر و البته مشخص تر بیان کنم. چون هرچند در ظاهر شما اقدام به پاسخگویی کردید، اما من جوابم را نگرفتم. و امید آن دارم که این رویکرد لطمه ای به برداشت کلی من از جواب شما وارد نکند.
در پاراگراف دوم جایی گفته اید "ما هر کاری بکنیم آخر سر از عقل و سنت و اجماع در می آوریم. حتا گمان من این است که عقل وسنت و اجماع را هم که در یک بافت اجتماعی بگذاریم همه یکی می شوند" و بعد از آن آورده اید "قرآن هم در نهایت در تعامل عقل و سنت و اجماع ِ زمانه به تحلیل می رود." حال مشکل من این است که نمی توانم این دو جمله را در کنار هر از شما قبول کنم! در جمله اول از اتحاد منابع حرف زدید ولی در جمله دوم گفته اید که قرآن به تحلیل میرود، و یا به عبارتی خوانش آن را زیر سوال برده اید.
مثالی که در پاراگراف 3 آورده اید مبتنی بر جهان بینی ایدئالیستی می بینم. اینکه حقیقتی فارغ از ذهن و در تم ضعیفترش فارغ از زبان وجود ندارد، ته مایه فلسفه ایدئالیستیست. من با این نوع نگاه به وجود اعتقادی ندارم. از نظر من حتی کمیات فیزیکی مثل همان سنگی که از آن نام بردید، فارغ از دستگاه اندازه گیری، در مثال شما انسان قضاوت کننده در مورد سنگ، حقیقت دارد، وجود دارند. نگاه من و در نتیجه تغییری که در سیستم فیزیکی حاصل می شود، صرفا انعکاس در فهم و ذهن من هستند. کافی است در این مثال طرفین به این توافق برسند که منظور کدام سنگ است. چرا که تغییر در سنگ نیست. تغییر در نگاه و ذهن من است.این فلسفه (ایدئالیسم) از مبنای علم شناختی فیزیک کوانتوم می آید که تخصص من است، برای همین هم خوشحال میشوم این بحث به طور جداگانه دنبال شود.
در پاراگراف 5 گفته اید "این یعنی این که به قرآن مراجعه نکنید. بروید ببینید فرهنگ زمانه ی تان چه می گوید." این که درک یک حکم فارغ از ذهن ممکن نیست کاملا روشن است، ولی آیا این به معنی این است که هیچ راهی برای درک آن حقیقت وجود ندارد؟ از نظر من راهی هست. کافی است با عده ای از افراد که مدعی هستند ذهن دارند قرار گذاشت، این مطلب را به سنجش گذاشت که درک شما از فلان سنگ چیست. هر کدام جوابی میدهد. حال کافی است ببینیم چه نسبتی از شرکت کنندگان نظر میدهند که فلان سنگ وجود دارد یا نه، یا فلان ویژگی اش چگونه است. اگر فرض شما درست باشد و وجود فلان ویژگی در سنگ وابسته به انسان به عنوان دستگاه اندازه گیری است، باید بر اساس نظری های فیزیک آماری یک جواب رندم داشته باشیم. یا به عبارتی بیشترین عدم برهمکنش در جواب ها. اما من این آزمایش را انجام داده ام و به نتایجی خلاف این فرض رسیده ام. یعنی 99% افراد گفته اند که فلان موجود وجود دارد و همه مثلا روی قرمز رنگ بودنش رای داده اند. خودتان هم می توانید تجربه کنید. فکر کنم کافیست کمی با ذهن خودمان رو راست باشیم. همین! من به این اعتقاد دارم که قرآن مربوط به تمام اعصار و زمان هاست، از طرفی به قرآن مراجعه می کنم. اتفاقا در خیلی از موارد نظرم با نظر علمای دین متفاوت است. من از قرآن به عنوان حقیقتی ثابت استفاده می کنم و به هیچ تناقضی با حکم عصر حاضر نرسیده ام. چرا فکر می کنید " این یعنی دعوت به غیر ممکن." من تجربه کردم نه در یک مورد که در بسیاری از جنبه های زندگی ام.

ساربان گفت...

در پاراگراف 6، من هم با شما موافقم که در بحث ما اصلا مهم نیست که سنگسار در قرآن آمده است و مهم این است که مسلمان ها سنگسار می کنند یا نه، ولی با این تفاوت که این اهمیت ذاتی نیست بلکه موقوف به اهمیت آن در حکم اسلام است. فکر می کنم در ابطال ادامه استدلالتان همان توضیحات آمده در بالا کافی باشد.
در پاراگراف 7، ادعاهایی دیده میشود که با ستون های فرضی (حتی با فرض صحت) که پیش از آن آمده، به هیچ وجه تطابق در نتیجه گیری وجود ندارد، به نظر میرسد که قبل از آوردن این جملات "این که من می گویم قرآن اگر کتاب شود ( کتابی گشوده در برابر ذهن های خوانا) دیگر از مقام تاثیر گذاری دینی خود ساقط می شود" به این پاسخ دهید که چرا فکر می کنید در صورت تاثیرگذاری ذهن بر برداشت ما از حقیقت، احتمال وصول به حقیقت آن از بین میرود. یعنی امکان ندارد من از سنگ برداشتی داشته باشم و دیگری برداشتی دیگر، از روی مطالعه ارتباط و برهمکنش این دو به حقیقت سیستم فیزیکی پی برد. از طرفی همانطور که گفتید این جامعه آماری از خوانش ها بسیار وسیع است در واقعیت. مثلا از یک میلیون انسان نام بردید. پس خیلی طبیعی به نظر میرسد که با توجه به ازدیاد برهمکنش ها بین این سیستم های اندازه گیری (انسان) بتوان به حقیقتی از آن سیستم فیزیکی رسید. در دنیای علم از این نوع ارتباط در اکثر موارد استفاده می شود. در واقع در دنیای خارج هیچ گاه سیستم های ایزوله نداریم. این یک روش معمول حداقل در فیزیک است! بازهم تاکید می کنم من در این پاراگراف با اغماض شروع به پاسخ کردم، چراکه اگر بندهای بالایی و فرض های شما را مخدوش شده بپنداریم، حکم خود به خود بی اعتبار است!

Esmael Darman گفت...

A wonderful read because it is also a good explanation of some thoughts that sometimes cannot be expressed in an effective manner

 
Free counter and web stats