۱۳۹۰ آبان ۶, جمعه

گوسفند



ببین پسرم ، این یک گوسفند اسلامی است. منظورم این است که به شکل اسلامی ذبح شده. بگو ذبح؟ بح نه ، ذبح. ذبح. آفرین. من باید خیلی وقت پیش ترا به این جا می آوردم. گوسفندی که به این شکل ذبح شود ، حلال می شود. ان شاءالله که کلان شدی تو هم می توانی گوسفند بکشی. کافرها گوسفند را با تیر می زنند و می کشند. یا می برند سرش را قطع می کنند. آن طوری درست نیست. گوسفند مردار می شود. باید گوسفند را طوری ذبح کرد که خون اش فواره بزند. اگر گوسفندی که گلویش با کارد بریده شده در زیر کارد دست و پا نزند مردار می شود. یک بار خدا بیامرز پدر کلان من گوسفندی را حلال می کرد و گوسفند هیچ دست و پا نزد. خون اش هم فواره نزد. ما بردیم و آن گوسفند را در دره انداختیم. مردار شده بود. مردم می گفتند که حتا سگ ها هم آن گوسفند مردار شده را نمی خوردند. راستی سگ گفتم چیزی یادم آمد. در شریعت ما چندین چیز نجس اند. اما سه چیز نجس العین هستند. یعنی خیلی نجس هستند : سگ ، خوک و کافر. ما می توانیم گوسفند را حلال کنیم ، اما حق نداریم خوک را حلال کنیم. اصلا حق نداریم به خوک دست بزنیم. نجس است دیگر. خیلی نجس است. سگ هم همین طور. کافر هم نجس است. آدم باید با کافر یک جا غذا نخورد. اگر کافر به لباس آدم دست بزند ، آن لباس را باید شست. نمی دانم چند بار.
 این را هم برایت بگویم پسرم ، که ما می توانیم گوسفند را ذبح کنیم اما حق نداریم آدم ها را بکشیم. در شریعت اجازه داده نشده. البته اگر کسی گناه کند و گناه اش خیلی بزرگ باشد کشتن او روا می شود.  مثلا اگر زنی شوهر داشته باشد باید سنگسار شود. خوب. همه ی زن ها شوهر دارند ( همه که نه ولی زن های زیادی شوهر دارند). می خواهم بگویم که اگر زنی شوهر داشته باشد بعضی وقت ها باید او را سنگسار کرد. این طور است که بعضی زن ها هم شوهر دارند و هم به خانه ی مردم می روند. این ها باید سنگسار شوند. به خانه ی مردم که می روند یعنی اگر کار بد کنند باید سنگسار شوند. تو حالا این چیزها را خوب نمی فهمی. بزرگ که شدی خودت متوجه می شوی. سنگسار این طور است که زن را تا کمر در خاک دفن می کنند و سر و شانه اش را بیرون می گذارند. بعد مسلمان ها آن قدر به سر و صورت او سنگ می زنند که بمیرد. چند سال پیش دختر خاله ی مادر ات را همین طوری کشتیم.
ببین ، این گوسفند را این طوری آویزان کرده اند که خون اش بیاید بیرون. حلال شود. کافر ها حیوانات را با خون شان می خورند. خوک را هم می خورند. در مذهب ما خوک حرام است. شراب حرام است. من هیچ وقت شراب نمی خورم. یک بار خیلی سخت مریض شده بودم. داکتر گفت که باید هر شب کمی شراب بخوری ، برای قلب ات خوب است. گفتم : من حاضرم همین لحظه بمیرم اما لب به آن نجاست نزنم. بعد با مولانا امجد الرحمن النوفی که حرف زدم خندید و گفت که خداوند را چرا رحمان و رحیم گفته اند. تو مریضی . باید شراب بخوری. اگر نخوری کار حرامی کرده ای. کاکا النوفی را دیده ای دیگر. زیاد وقت ها به خانه ی ما می آید. شیخ بزرگی است. از آن پس من هر شب می خورم. یک علت اش مریضی است. علت دیگر اش این است که من از دست مادرت خسته شده ام. گاهی وقت ها که خیلی حال ام خراب می شود مجبور می شوم یکی دو سه گیلاس بخورم. خدا سرم رحم کند. امروز ترا این جا آوردم تا هم ذبح اسلامی را نشان ات بدهم و هم با تو کمی درد دل کنم. مادرت هر روز گریبان مرا می گیرد که آن زن جوانی که روزها و شب ها در خانه اش گم هستی کیست؟ می گوید یا عقدش کن یا ترک اش کن.  خیلی بد گمان است. خدا شاهد است که ما هیچ رابطه یی نداریم. یک بار که او خیلی مریض بود بی چاره هیچ کس را نداشت. تمام جان اش بو می داد. من آن بار او را در حمام خانه ی خود شان شست و شو دادم. خیلی دلم برایش سوخت. دعا کرد. ما الحمدالله یک خانواده ی بزرگ هستیم. یک قبیله آدم ایم. او بی چاره است. هیچ کس را ندارد. من گاهی شب ها می روم و در دهلیز شان می خوابم که او نترسد. خداوند خودش می گوید – نمی دانم حدیث است یا در قرآن است- که اگر مسلمانی از حال یک مسلمان دیگر بی خبر باشد مسلمانی اش کامل نیست.  من آن قدر از دست مادرت پریشان شده ام که دوازده سال است نماز نمی خوانم. هر روز جنگ ، هر صبح ، هر چاشت ، هر شام. تو باشی دل ات می شود نماز بخوانی. آدم از جان خود سیر می شود. همین دیروز از بس جان ام بر لب ام آمده بود یک قوطی شیر خشک را برای صبحانه ی خودم از فروشگاه برداشتم و پول اش را هیچ ندادم و بر آمدم. این کارها خوب نیست. خلاف اسلام است. ولی مادرت برای من اعصاب گذاشته؟ سال گذشته آن قدر نق زد که مجبور شدم هانیه ی مظلوم را طلاق کنم. حالا که تنها شده شب و روز با من جنگ می کند.
این گوسفند خوب بوده. زیاد چاق نبوده. گوسفند که خیلی چاق شود خالص چربی می شود. چهار شنبه آینده که آمدیم کله پاچه می بریم. من مادرت را دوست دارم اما او مرا درک نمی کند. هیچ وقت درک نمی کند. هفته ی گذشته سر سفره ی شام نشسته بودیم ؛ هم غذا می خوردیم و هم تلویزیون تماشا می کردیم. در تلویزیون سر یک کافر جاسوس را می بریدند. من گفتم که این خیلی خوب است. اول این که کافر خودش نجس است. دوم این که مسلمان ها باید نگذارند این نجس ها اسلام را نابود کنند. آن وقت مادرت شروع کرد به سخنرانی که تو که نماز نمی خوانی ، روزه نمی گیری ، شراب می خوری و صد فسق و فجور داری دیگر از اسلام حرف نزن. هر چه می گویم خانم ، تو مرا درک نمی کنی،  فرررررررررررررررررس سخنرانی می کند. هیچ گوش نمی دهد. بی منطق است. به خدا گاهی دلم می شود بروم پیش همان خانم و بگویم که مرا در همین دهلیز خانه ات پناه بده ، دیگر نمی خواهم برگردم پیش عیال خود. باز لاحول می گویم. تو می گویی آن خانم رد می کند؟ من این قدر در حق او احسان کرده ام که اگر بگویم بیا با من ازدواج کن هم می کند.
خواب ات گرفته؟ خوب . برویم. آیس کریم می خوری؟ چه قسم اش را برایت بخرم؟ یک دانه برای خواهرت هم بگیر. راستی ، به مادرت نگویی که من ترا سر دراز چوکی کنار سرک گذاشته بودم و خودم رفته بودم که ببینم نانوایی باز است یا نه. به مادرت بگو که پول آیس کریم را خودت دادی. بگو پدرم پول نداشت. دو سه ماه است که مادرت به من پول نمی دهد. از حمدان خیری قرض می کنم. خیر باشد. دنیا به یک حال نمی ماند.  بر پدر من لعنت که روشنفکر شدم. اگر مثل شوهر عمه ات خر می بودم می زدم یک دندان در دهان اش نمی گذاشتم. از همین خاطر از نرمی من سوء استفاده می کند.
مرا ببین که با کی حرف می زنم. خواب رفته. این هم عاقبت از من نمی شود. مثل مادر خود می شود.

۱۳ نظر:

ناشناس گفت...

Jenabe Aaqye Hatef;salam arz maydaram
tamame naweshta hayat wazin wa jaleb ast. ammaa en tanz shoma; waqe,an
ke besyar jaleb wa khansanist. zendah-o-sar faraz bashed
FAKHRYZADA

سخیداد هاتف گفت...

فخری زاده ی گرامی ؛
تشکر از شما.
البته طنز که نیست.

شادکام باشید.

مالستانی گفت...

می بخشید، نوشته خوبی به نظر نرسید! پریشان است: داستان است یا تحلیل؟ جایگاه نویسنده-هاتف تحلیلگر- کجاست؟ قهرمان قصه یا راوی داستان؟
عکسی که هویتش روشن نیست ولی گیریم که عرب باشد، نامها و برخی کلمات هم عربی اند اما برخی دیگر افغانی وایرانی... حالا گیرم در کل هدف "مسلمانان" باشد، باز هم این عکس و این بیان به نظرم مشکل دارد و مستقیما خواننده را به این نتیجه هدایت میکند که مسلمانها-عرب و عجم- چنین اند. ایا واقعا چنین اند؟

سخیداد هاتف گفت...

مالستانی گرامی ،
خدا ببخشد. من باید حتما همیشه تحلیل کنم؟

انتظار گفت...

هاتف ارجمند سلام
از یاوری شنیدم کابل آمدید و رفتید جاغوری. خیلی علاقمند بودم که زیارت تان کنم و به یک کباب گوشت گوسفند حلال به دست قصاب شیعه جعفری شهید شده دعوت کنم اما فرصت نشد. البته گفته اند ما را که اگر تافل ما 600 شود میتوانیم ملاقات تان خواهم کرد.

اگر نوشتن نباشد؟

سبز باشید

مهرگان گفت...

دل آدم می رود نگران شود... جای الناز من خالی.

افضلی گفت...

سلام بر استاد هاتف و خوانندگان،
طنز نیست، تحلیل که هرگز نیست، داستان و روایت هم نیست، این نوشته پریشان نیست، بلکه چنانچه باید، پریشان آفریده شده. این یک تمثیل است، که از روان پریشان جامعه ی سنتی باگرایشهای نسبی سخن میگوید.
اما هاتف عزیز! میدانید که سنگسار در اسلام نیست؟، البته نمیگویم که شما گفته اید: سنگسار در اسلام است، خواستم در این فرصت یاد اور شوم، درست میگویم؟
شاد و امید وار باشید.

ناشناس گفت...

hatef aziz agar eslam dar mazhabi roshanfikran chinin bashad ba hamon tashbehati ki dar mowridi kodam jurnalist nawishta bodi sadiq ast HAYOLAIE AGAHY AZ FEQH ESLAMY KHERSI )
DAR TARAHOOM E DINI (Ahmad karimi

صحرا کریمی گفت...

آقای هاتف گرامی
تصور کنید، خسته از سر کار آمدم در این روز تعطیل ( به جای یکی از دوستانم که مریض است یک قسمت از سریالی را برای چند روز کارگردانی میکنم) هوا سرد. چای زنجبیل درست کردم و چون از صبح کامپیوترم روشن بود، صفحه شما با مطلبی جدید خودنمایی میکرد به نام گوسفند. این تخیل شما در تفسیر یک عکس چقدر خوب و خواندنی بود. من آنقدر خندیدم. شما قلم توانایی دارید و تخیلی به اندازه اقیانوس و اینکه چه خوب موضوعات را به هم ربط میدهید. دست مریزاد. این لایت موتیف ذبح گوسفند خیلی خوب بود. تشکر. خستگی ام رفع شد. کلی لذت بردم.

ناشناس گفت...

سلام بر هاتف گرامی.
آنچه را نوشته اید زیبا العین است. اما در مورد خانم آقا کمی گیج شدم چون نفهمیدم که آیا خانم این آقا خیلی سنتی است یا حق بجانب؟ آنجا که میگه یا برو عقد کن و یا ترکش کن بیانگر سنتی بودنش میباشد چون هیچ زن دوست ندارد شوهرش برود و زن دوم بیگیرد. ولی آنجائیکه میگه نه نماز میخوانی و نه........ بلکه شراب مینوشی و .......... را انجام میدهی حد اقل میتوانیم بگوئیم که تسلط داشتن بر باورهای خانم و هدفمندبودنش را بیان میکند. آنجه دروسط همیشه سرگردان و بی هدف نمایان است آقای رونشنفکر میباشد. پس در این صورت میپرسم که آیا این خانم حق بجانب است؟
یا نه اینکه کاملا قضیه جای دیگر است و شما منظور تان از آینده دوگانگی ذهنی بچه خبر میدهید؟ موفق و شاد باشید

سخیداد هاتف گفت...

ناشناس گرامی ( که گفته اید در مورد خانم ِ آقا گیج شده اید) ،
مساله در این نوشته اصلا این نیست که حق به جانب کیست. مساله این است که کلافی از این نوع که در این جا تصویر کرده ام در جایی هست که ما می شناسیم اش. ما در این کلاف می زییم. ما این کلاف را حس می کنیم. وقتی می خواهیم به آن دست بزنیم مثل این است که زخم های درون خود را ناخنک می زنیم. من سعی کردم خودمان را در این موقعیت دشوار بگذارم. دوستی گفته بود که آیا واقعا همه ی مسلمان ها چنین اند؟
و یک توضیح دیگر: من چون معمولا مطالب تحلیلی می نویسم این انتظار هم در میان خواننده گان نوشته های من برجسته شده که پیوسته از من تحلیل بخوانند. این مساله به عنوان یک مانع در برابر دیگر نوشته هایم عمل می کند. می گویند چه شد؟ پس نتیجه اش کو؟ چه را می خواستی اثبات کنی یا رد کنی؟ چرا پریشان می نویسی؟ دلیل هایت کو؟ طنز هم که می نویسم با همین مشکل رو به رویم. گاه دلم می خواهد خواننده گان وبلاگ ام قصه های پریشان مرا پریشان بخوانند و نه با انتظار انسجام یک نوشته ی تحلیلی.
شادکام باشید.

پامیروز گفت...

جالب است. من مدتی بود درباره ی آدم های گوسفند صفت فکر می کردم و با چند نفر هم درین باره بحث هم کردم. بابا اصلا به نظر من, استاد دارند تلنگر می زنند که گوسفند نباشیم. دل اش از کسی خون است. همین سید پروفیسر! که در برنامه ی پرگار بی بی سی داشت یک سری جفنگیات به خورد مردم می داد. از طرفی این آغا به خود جرات داده بود که خود را روشنفکر بداند و به برنامه ی پرگار تشریف بیارد و یک سری گپ مفت تحویل مردم بدهد از طرفی هنوز این روشنفکر پیشوند "سید (آغا)" را یدک می کشد. این مورد و گپ هایش همه و همه نشان از گوسفند بودن این آغا می داد. افتاد؟!
عکسی هم که استاد زحمت کشیده اند هشته اند, دو گوسفند را نشان می دهد و یک قربانی. گوسفند اولی که کشته شده و خون ازش رفته و گوسفند دومی همو پدر طفل است. قربانی هم خود طفل.
در کل نوشته ی استاد یک عکس فوری از زندگی امثال آن سید خوش کلام است.
از طرف Shaun the Shepherd

پامیروز گفت...

البته این کامنت آخری استاد نشان داد که موضوع فراتر از چیزی بوده که من فکر می کردم. به این بُعدش اصلا توجه نکرده بودم.

 
Free counter and web stats