دیروز با دوستی در باره ی آفت های پرسیدن ِ مدام گپ می زدم. من دیری است که به این نتیجه رسیده ام که در گیر شدن با پرسش های فلسفی ِ اگزیستانسیالیستی بیش از آن که سود برسانند زیان می آورند. فکر می کنم که سلامت زنده گی آدم گاهی از این راه تامین می شود که بسیاری از گره ها کور بمانند و باز نشوند. آدمی که خانه ی غفلت ِ خود را خراب کند دیگر هرگز روی آرامش را نخواهد دید...
در این باره چیز مختصری نوشتم اما فکر کردم که به درد خواندن نمی خورد یا فقط جریان دیوانه شدن خودم را تسریع خواهد کرد و بس! ملامت هم خواهم شنید که در افغانستان چه می گذرد و تو به چه مزخرفات مثلا فکر می کنی.
۵ نظر:
جناب هاتف، سلام!
به باور من به هرمیزانیکه گره ها کور بماند وسوالات بی پاسخ، به همان میزان انسان آرامش خود را ازدست می دهد. گرچند بی خبری در ظاهر مایه آرامش به نظر می رسد، همانگونه که شریعتی در یکی از نامه های خود میگوید "ای زنده بادخر" (والی آخر.) اما این سخن در مورد انسانها صادق نیست. چون انسان طبیعتا یک موجود پرسشگر است وراز رشد وترقی انسان هم حس پرسشگری اوست.
نپرداختن به پرسش ها و جستجوی پاسخهای آن به بهانه های مختلف، توجیهی برای تنبلی های بشر است. ودیگر هیچ!!!!
بانش که بخوانیم. لطفن.
موافقم بدون اینکه ادعا کنم پرسشگرم و یا با دغدغه های فلسفی درگیر شده ام... تجربه محدودی با پرسشگری دارم و آن تجربه محدود هم تا حدی نشان داده که چقدر همه چیز به پایان خود می رسد و پایان معمولا تلخ است و بیهوده.
خواهش می کنم چیز مختصری را که نوشتید بگذارید ما هم بخوانیم.. حداقل من (و مطمینم خیلی های دیگر) همیشه محتاج فرزانگی شما هستم..
هاتف گرامی سلام به شما،
راستی هم که بهتر است "بسیاری از گره کور بمانند و باز نشوند".
زنده باشید.
درود
موافق این دیدگاهی شمانیستم. غفلت آرامش نمی آورد، غفلت کوری و کرختی وبی حسی را بار می آورد.
ذهن ناپرسا، ذهن کرخت وبی جنبش هست. اگرقراربود پرسش های دراین جهان وزندگی ما بوجود نیاید، حال درچه وضعیت قرارداشتیم. پرسش هارا نمی توان ونباید به پرسش های فیزیکی وفلسفی تقسیم کرد. پرسش ، پرسش است و مدام پرسشگری هست که آرامش بارمی آورد. فقط تفاوت ناپرسایی وپرسش گری دراین است که درپرسش آدم حتی بررنج هایش نیز آگاهی می یابد. اگرخران جهان پرسش گری می داشتی اکنون شاهد صدها مرکز مطالعه صلح وتضاد خرها وانسانها می داشتیم.
ارسال یک نظر