۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

خنده های مهم ِ یک یونس

من چند بار که جلسات پارلمان افغانستان را در تلویزیون دیده ام ، از فضای پر تنش ِ آن تکان خورده ام. همیشه از خود می پرسم : آخر ما به کجا خواهیم رفت؟
در اینجا به یک چیز حاشیه یی اشاره می کنم و از آن به یک مساله ی جدی تر می گذرم. آن چیز حاشیه یی این است : یونس قانونی رئیس مجلس ِ نماینده گان افغانستان آدم خوش رویی است ، بیشتر از دیگران تبسم می کند و با نماینده گان سخنان مزاح آلود هم می گوید. این را داشته باشید.
یک:
جورج لیکاف دانشمند امریکایی متخصص زبان شناسی شناختی یا شناختاری است. او سه کار بسیار مهم کرده است و این سه کار سخت به هم پیوسته اند. اول این که نشان داده است که افکار ما ، حتا انتزاعی ترین های شان ، تن بند اند  یعنی برخاسته از چند و چون و ساز و کار ِ فیزیک ِ مایند.  دوم این که بخش ِ اعظم ادراکات ِ ما مبنای استعاری دارند و البته بر تجربه های تنانه ی اولیه ی ما بنا شده اند. سوم این که هر کدام از ما چارچوب های ذهنی ای داریم که ممکن است از وجود شان بی خبر هم باشیم ، اما این چارچوب ها وجود دارند و در اکثر مواقع بی آن که بر وجود و حضورشان آگاهی داشته باشیم مسیر تفکر و تصمیم گیری های ما را تعیین می کنند.
دو:
در روان شناسی مفهومی هست با نام " پرایم" که می توان آن را " بار آوری" معنا کرد. بارآوری چه گونه عمل می کند؟ حافظه ی ما پر از دانسته های ساده و پیچیده است. در درون حافظه ی ما دانسته ها و اطلاعات کهنه  هر روز با دانسته ها و اطلاعات تازه تعامل می کنند. فراموش کردن همان از جنب و جوش افتادن اطلاعاتی است که دیگر کهنه شده اند و خفته اند. به یاد آوردن یعنی بیرون آوردن آن پاره از اطلاعات از میان صدها قطعه اطلاعات دیگر. حال ، ما وقتی در باره ی چیزی نظر می دهیم و قضاوت می کنیم این کار را با توجه به مجموعه ی اطلاعاتی می کنیم که اکنون در دسترس داریم. نوع اطلاعاتی که در دسترس داریم به ما کمک می کنند که در مورد چیزی به صورت منفی یا مثبت قضاوت کنیم. " بار آوری" تکنیکی است برای به سطح آوردن دانسته ها و در دسترس قرار دادن اطلاعاتی که ای بسا فراموش شده باشند. در این کار اطلاعات یا داده هایی را در برابر شما قرار می دهند ( به گونه یی که شما متوجه نشوید منظوری در کار است)  و این داده ها ، پاره یی از دانسته ها و اطلاعات پیشین شما را که ممکن است خفته باشند فعال می کنند و در دسترس شما قرار می دهند. مثلا اول یک صفحه ی سیاه را به شما نشان می دهند ، بعد عکس اعدام شدن یک نفر از هموطنان تان در سی سال پیش را ، بعد تصویر یک صحنه ی خونین از اخبار پریروز را و آن گاه سخنان تلخ رهبر یک حزب را. آن گاه از شما می پرسند : "  به نظر شما کشتزار گندم شما امسال حاصل خوبی خواهد داد؟".  اکنون ، تصاویر نشان داده شده به شما مجموعه یی از اطلاعاتی را از حافظه ی شما بیرون آورده و در دسترس شما قرار داده اند که شما در شکل دادن هر قضاوتی که اکنون بکنید چشمی به آن ها دارید. چرا که در خلاء مطلق دست به قضاوت نمی زنید. اطلاعاتی هم که فعلا به صورت فعال در دسترس تان هست همان بر انگیخته های تصاویری است که به شما نشان داده اند.

بر گردیم به جورج لیکاف. لیکاف می گوید که وقتی ما می گوییم " گرمای ِ محبت" و نه مثلا " سرمای ِ محبت" این کار علتی دارد. علت اش هم این است که ما وقتی کودک ایم مادر ِ مان در همان حالی که به ما محبت می دهد ، ما را در آغوش خود هم می گیرد. یعنی تجربه ی ما از چیزی چون محبت همراه و همزمان می شود با تجربه ی گرمای ِ آغوش مادر. به نظر لیکاف ، محبت پاره یی از مغز ما را بر می انگیزد و گرما پاره یی دیگر را . اما در طول زمان و بر اثر تکرار تجربه ی بالا این نقطه های متفاوت در مغز به همدیگر نزدیک می شوند تا آنجا که به همدیگر اتصال می یابند. وقتی این دو نقطه به صورت فیزیکی در ساختار مغز ما به هم رسیدند ، فهم ِ " گرمای محبت" برای ما تجربه یی عادی می شود. اما نمی فهمیم که در مثل سرمای ِ محبت یعنی چه. گرمای ِ محبت بر استعاره ی " محبت گرما است/ یا محبت آغوش است" استوار است و سرچشمه اش در تجربه ی تنانه ی ماست. شاید به همین خاطر است که اگر از کسی بخواهیم که جمله ی " الف ب را در آغوش گرفت و..." را تکمیل کند ، بعید به نظر می رسد که آن کس این جمله را چنین تکمیل کند : " الف ب را در آغوش گرفت و به قتل رساند".

حال ، عینکی را بپوشید که یک چشم اش شیشه ی نظریه ی جورج لیکاف را دارد و چشم دیگرش شیشه ی تکنیک " پرایم" یا بارآوری را. با این عینک ابتدا به میان مردم افغانستان بروید و آن گاه سری به پارلمان این کشور بزنید. برای مردمی که حافظه ی شان سرشار از تصاویر خشونت ، فقر ، بی عدالتی ، سرکوب و تحقیر باشد دشوار است که در باره ی آینده قضاوت مثبتی داشته باشند ، مخصوصا که تجربه ی روزمره ی کنونی شان هم جز تجربه ی خشونت ، فقر ، بی عدالتی ، سرکوب و تحقیر نباشد. دو آیینه ی تجربه و حافظه ی ما وقتی در یکدیگر می تابند تصاویر ِ این دو آیینه آنچنان به سرعت یکدیگر را باز می شناسند و به همدیگر می پیوندند که جایی برای چیز تازه ی دیگری نمی ماند. ما هر بار که مباحثه را تجربه می کنیم آن را در چهره های سرخ شده از خشم ، صداهای تبدیل شده به فریاد ، چشم های دریده از وحشت و دست های پرنده از غضب تجربه می کنیم. استعاره ی ما برای رابطه " رابطه نزدیکی است" نمی شود ، استعاره ی ما برای رابطه " رابطه جنگ است" می شود با عناصر وحشت ، خشم و فریاد.

من علاقه ی خاصی به یونس قانونی ندارم ، اما وقتی می بینم که در میانه ی مباحثات نماینده گان پارلمان می خندد یا طنزی می پراند فکر می کنم که به شکستاندن استعاره ی غالب " مباحثه جنگ است" کمک می کند. مباحثه با روی خندان همان محبت دادن با آغوش گرم است. مباحثه ی همراه با انداختن بوتل آب به سوی همدیگر استعاره ی " مباحثه جنگ است" را تقویت و تثبیت می کند.

چند وقت پیش زبیده اکبر در وبلاگ خود نوشته بود که چرا رسانه ها در روز حادثه به مردم امید نمی دهند و از فداکاری و شجاعت کسانی که سعی می کنند به یک وضع آشفته سر و سامانی بدهند تمجید نمی کنند. فکر کردم این انتقاد واردی بود. ماندن در سیاهی و زیر و رو کردن اش کافی نیست. چرخه ی سیاهی را با هر اقدام ممکنی شکستن هم لازم است.

۵ نظر:

مهرگان گفت...

من فکر می کنم اگر ماندن در سیاهی، هدفی در پی داشته باشد، خیلی بهتر است از شکستن این چرخه.
سیاهی را باید بشناسیم، اهدافی را دنبال کنیم، انرژی و وقت خود را با صداقت مصرف کنیم، و اگر نتیجه ی نداد، شهامت آن را داشته باشیم که بگوییم تا فلان سرحد رفتیم، بیشتر نشد یا نتوانستیم، آن وقت خود تاریکی کمرنگ می شود.
طنز پراندن یا خنده ی آقای قانونی را من ندیدم، و معلوم نیست که به دیگران می خندد یا با دیگران؟ شما این خندیدن را با مقایسه کردن رفتار افراد دور میزش، ارزشمند یافتید، در واقع هر کس با رفتارش تعیین می کند که دیگران با او چگونه باید رفتار کنند، حالا اینکه این روی خندان در مقابل بوتل پرانی؟ چقدر دوام می آورد جای بحث دیگریست.

ناشناس گفت...

سلام

این واقعا حداقل گرایی سوپر سنگپشتی است ! اما امتیاز این نوع نگرش آن است که آدم از اشتیاق حلوا خوردن در دیگ نمی افتد، یعنی همان سنت افغانی.

سلامت باشید

ازره جاغوری

ناشناس گفت...

خندان بودن اقای قانونی علت پولی و ریاستی دارد تا بار دوم نیز به این کرسی چرب و نرم تکیه بزند بنا هر قدر بوتل بشکند چانس ماندن قانونی بیشتر خواهد بود.اگرچه باید با علم دیپلوماسی را اموخت ولی این اصطلاح بیشتر نیاز به تجربه و هنرمندی یک شخص دارد تا درجه علمی و قانونی ازین امتیاز نظر به تجربه که نسبت به سایرین حاضر مجلس دارد استفاده اعظمی را میبرد که ما اثرات انرا در خنده ها و متلک گفتن هایش به وضوح مشاهده میکنیم.

nimad گفت...

از اطلاعاتت بهره مند شدیم.
احتمالا با اجازه برای مطلبی درباره ایران استفاده خواهم کرد.
برادران فرهنگییم مثلا. طاعون که بیاید همه جا را فرا می گیرد

Elham Gharji گفت...

سلام هاتف عزیز... چند ماهی است که از خواندن نوشته هات بی بهره ام... وبلاگت نه با فایر فوکس باز می شود نه با آیس فوکس.....تا بالاخره امروز یک کافه انترنیت یارشد.

 
Free counter and web stats