اما در این یادداشت ، من می خواهم شرح بدهم که چرا با بخشی از سخنان او – به این گونه که بیان شده اند- مخالف ام. رویش در جایی از سخنرانی خود در باره ی معلم و معلمی چنین می گوید :
"يك دو سه گفتن معلمي است. الفبا ياددادن نيز معلمي است. فرمولهاي كيميا و فزيك را به ذهن دانشآموز منتقل ساختن نيز معلمي است. اما، اينها هيچكدام بدون بخش ديگري از كار معلمي به دردبخور نيست: بينايي دادن و آگاهي دادن و زنده ساختن. معلمي با دانش خود در ذهن دانشآموز خانه ميگيرد. معلمي با آگاهي خود درون قلب دانشآموز راه ميبرد. نميدانم آنچه را پيامبر براي ابوذر داد معلمي ميگوييد يا نه. كاري را كه شمس با مولانا كرد چه؟ آن را هم معلمي ميگيريد يا نه؟ پيامبر و شمس بر مغز ابوذر و مولانا هجوم نبردند، بر دل شان چنبر زدند. ابوذر و مولانا اگر دريا شدند، از راه مغز خويش نشدند، جاي ديگر شان تكان خورد و از آن جاي ديگر بود كه به زندگي خود معنا بخشيدند. نگاه كنيد كه گاهي توصيههاي بابابزرگي را به جاي معلمي نگيريد. گاهي فضلفروشيهاي شاعرمشرب را نيز به جاي معلمي نگيريد. گاهي كساني به تب ميافتند و براي اينكه تب شان پايين بنشينند معلمي ميكنند. گاهي كساني براي اينكه نشان دهند كسي هستند و اعجاب تو و ديگري را برانگيزند، معلمي ميكنند. اينها، حد اقل در زماني كه من و تو به سر ميبريم، از آن جنس معلماني نيستند كه ما در انتظار شان به سر ميبريم. معلمي كردن نوعي عاشقي كردن است و عاشق براي هيچ چيزي، جز حرمت گذاشتن به عشق خويش، عاشقي نميكند..."
به نظر ِ من همان یک ، دو، سه گفتن ، الفبا یاد دادن و فرمول های کیمیا و فیزیک را به دانش آموز منتقل کردن ( که رویش می گوید) به تنهایی هم به درد بخور هستند. اگر کسی هم دل داشت و هم دماغ و هم آموزگار بود و هم عاشق که چه بهتر. در غیر این صورت ، باید دید که از چه کسی در چه چارچوبی چه کاری بر می آید. مهم این است که در جایی که معلمان ِ مختلف درس می دهند یک چارچوب حقوقی- قانونی ِ مشخص وجود داشته باشد که در درون آن رابطه ی شاگرد و معلم به نحوی مطلوب سامان بیابد و به شاگردان امکان بدهد که از محضر معلمان خود استفاده ی لازم را ببرند. این که معلمی فضل فروش ِ شاعر مشرب است ، یا برای فرو نشاندن تب خود معلمی می کند و یا برای ابراز وجود و برانگیختن اعجاب شاگردان رو به آموزگاری آورده است نباید از ارزش کار او بکاهد.
معلمی کردن عاشقی کردن نیست. معلمی آموزش دادن است در یک چارچوب ِ حرفه یی. اگر معلمی عاشق کار ِ خود یا رشد شاگردان خود باشد خیلی خوب تر است. اما آموزگاران ِ عاشق استثناها هستند. بقیه – یعنی اکثریت معلمان دنیا- در یک چارچوب حرفه یی به وظیفه یی که دارند عمل می کنند. در میان این معلمان آدم های فضل فروش، متکبر ، خودستا و خواهان تحسین و اعجاب شاگردان هم بسیار اند. اما جهان ِ آموزش را همین اکثریت ِ غیر عاشق ولی حرفه یی تغییر می دهند.
اشاره ی رویش به ابوذر و مولانا ( که جان های شان در حضور پیامبر و شمس تبریزی دیگر شدند) اشاره به نوادر است. بگذریم از این که آن ابوذری که داکتر علی شریعتی ساخته است ، در تاریخ به آن گونه اصلا شناخته نیست و گفته می شود که در جوامع عرب هرگز چنان شهرتی ندارد. به هر حال ، بنا نیست که همه ی معلمان ابوذر و مولانا پرورش بدهند. پیشرفت های جهان آن قدر که محصول خرد ِ جمعی اند ، پی آمد ِ جان های دیگرگون شده ی نوادر نیستند.
از سویی دیگر ، بین دانش و ارزش ، دل و دماغ و علم و عشق دیواری عبور ناپذیر نیست ، تا فکر کنیم که تعلیمات ِ آموزگاران ِ غیر ِ عاشق هیچ دلی را زنده نمی کنند و جانی را بر نمی انگیزند. گاه ممکن است خشکی و تصلب حرفه یی یک معلم غیر عاشق خیلی بیشتر از شوریده گی و شیدایی یک معلم عاشق در کسی تغییر ایجاد کند. به بیانی دیگر ، تاثیر مثبت یا منفی ِ رفتار یا آموزه های معلمان بر شاگرد همواره خطی و مستقیم نیست. این گونه تعاملات پیچیده گی های حیرت افکنی دارند که بخش های بزرگی از روانشناسی اجتماعی و شناختاری را مصروف خود کرده اند.
همان گونه که گفتم ، آموزگار ِ توانا و عاشق بسیار خوب است. اما باید به یاد داشت که خلوص ِ عاشقانه ی یک آموزگار یا چند آموزگار نیست که جامعه را به سمت دیگرگونی های مثبت می برد. خلوص ِ این آموزگاران در ترکیب با کار ِ آموزگاران ِ غیرعاشق ( و ای بسا فضل فروش و...) است که در شکل خرد جمعی به یک جریان تاثیر گذار تبدیل می شود و جامعه را به پیش می راند. معلمی که برای معاش کار می کند همان قدر در ساختمان پیشرفت و تغییر سهم دارد که معلم عاشقی که از سر احساس مسئولیت همه ی عمرش را بر سر کار آموزگاری می گذارد.
۷ نظر:
چنین نیست هاتف گرامی تو هر دو را برابر کرده ای. معلم عاشق هم کار برد بیشتر و وسیع دارد و هم تاثیر گذاری اش عمیق تر و بنیادی تر است. از هر منظر تفاوت این دو تنها با (خوب بودن معلم عاشق) خلاصه شده نمی تواند.
شادباشی
بلاق دره ای هستم
بلاق دره ای عزیز ،
به نظر من در این مورد باید با نوعی دقت و احتیاط رایج در حوزه ی امور حقوقی نگاه کرد. از اندک موارد ِ بسیار روشن که بگذریم( معلمان بسیار بد و معلمان بسیار خوب) ، در بقیه ی موارد نباید در داوری عجله کرد. فراموش نکنیم که آدم ها فرشته و ملک نمی شوند و عاشق بودن کسی به هیچ وجه تضمین نمی کند که نتیجه ی کار اش لزوما به نفع مردم باشد.
جناب هاتف با سلام ودرود.
طبق گزارش بی بی سی مسولان امنیتی ولایت هلمند صدها جلد کتابی را که شش ماه قبل در هلمند در توقیف داشتند به جرم اینکه این کتابهاایجادگر تشنج و تنش در میان اقوام افغانستان است را به دریای هلمند انداختند،امیدوارم که در این مورد چیزی بنویسید.آیا این عمل یک عمل طالبانی نیست،اگر هست فرق عملکرد دولت کرزی و امارت خودخوانده طالبان در چیست؟
امید که دایم نویسا باشید
احسنت . اصلاً ابوذری وجود نداشته و این مخلوق علی شریعتی بوده است ، عین آنانیکه نهج البلاغه نوشتند و به امام علی نسبت دادند ، به ماشین آدمکشی برای پسر عمویش . و اما این مصطلح من درآوردی معلم عاشق ؟ که نه درJesustollah های ایران میتوان سراغ کرد و نه در آکسفوردی های خوش خرام . شاد باشید .
ناشناس گرامی ای که نوشته اید اصلا ابوذری وجود نداشته و...،
به نظر من از آن سوی بام هم نباید افتاد. اگر بنا باشد حتا وجود جندب ابن جناده ( یا همان ابوذر) را انکار کنیم ، باید بسیار چیزهای دیگر آن عصر را هم انکار کنیم ( چیزهایی که حتا به ذوق مان هم برابر باشند). اگر نهج البلاغه مجموعه ی سخنان علی نیست ، چرا باید بپذیریم که تاریخ بیهقی نوشته ی ابوالفضل بیهقی است مثلا؟ به بیانی دیگر ، وقتی که تاریخیت چیزهایی را که نمی پسندیم یکسره انکار می کنیم ، راه را بر انکار تاریخیت چیزهایی که می پسندیم نیز باز می کنیم. چرا که در جایی باید حتا با مخالفان خود هم به توافق رسید که مثلا فلان روش رسیدن به یک حقیقت تاریخی برای هر دو طرف محترم باشد. در غیر این صورت هر کس همان چیزهارا که خود می پسنددشان گلچین خواهد کرد.
در این که معلمان عاشق هم وجود دارند من تردیدی ندارم. سخن من فقط این بود که این دسته از معلمان را به ساده گی نمی توان بر دیگر معلمان برتری مطلق داد.
شادکام باشید.
سلام هاتف لالا
من خودم چند سال گرانمایه عمر خود را صرف اینگونه برداشت ها کردم. اما در نهایت به اشتباه خود پی بردم. اینک اما فکر نمی کنم که دانشمندان ناسا را استادان عاشق ( از نوع اینجایی اش ) پرورده اند. اصلا نباید عشق را خیلی روحانی و آسمانی و غیر انسانی کرد.
من با کمال تعجب اینک درک می کنم که اگر در دوران مکتب به معلمان کمتر عاشق ام گوش می دادم بهتر بود. با این کارم حداقل بیشتر ریاضی می دانستم و دانستن بیشتر ریاضی دروازه های بیشتری را به رویم باز می کرد.
اصلا به نظر من ریاضی و علوم خود شان آدم را عاشق می کنند اما از نوع زمینی و انسانی اش.
من این نوشته ای شما را یک یاد آوری بسیار مفید یافتم مخصوصا برای مردم ما که گرفتار ایدولوژیک نگری افراطی بوده اند.
تشکر
باتور
سلام عزیز
خیلی دقیق گفتی .
یک چیز مرا هم کمی مبهوت میکند . اینکه نه تنها در حوزه ای آموزش وپرورش بلکه تقریبا در تمام عرصه های زندگی مان وقتی به برگهای تاریخ میبینی پراز عاشقان و عارفان انداما به ندرت چیزی واثری از عاقلان میابی ( منظورم نفی عقل وعقل گرای از بساط تاریخ مانیست )فرهنگ وتاریخ ما کارنامه ای مردمان عاشق وعیار است .این عزیزیکه این سخنرانی را ایراد کرده نیز تا حدی زیادی عاشقانه به مسایل مربوط به آموزش واموزگاری نگاه کرده ،عیبی نیست این سنت تاریخی مان است .
ارسال یک نظر