فرض کنید به رستورانتی می روید که گفته می شود غذاهای فوق العاده یی دارد. از جمله ، شنیده اید که کباب ماهی اش در سراسر جهان نظیر ندارد. ماهی های ِ این رستورانت را آشپز شصت ساله یی می پزد که همیشه ریش خود را بلند می گذارد. پشت میزی می نشینید و کباب ماهی تان را می آورند. ماهی را می خورید و با خود می گویید: " واقعا که این آشپز در کار خود استاد است. در تمام عمرم چنین غذایی نخورده بودم". قیمت غذا را می پردازید و از رستورانت بیرون می آیید. روزی دیگر قصه ی ماهی دیشبه ی تان را با یکی از دوستان خود می گویید. دوست تان مکثی می کند و می گوید : " سر ماهی اش که حرفی نیست. منتها این آشپز عادت بدی دارد. ماهی ها رایک دقیقه پیش از پختن اول خوب بر سر و ریش و گردن و شکم خود می مالد ؛ بعد آن را می پزد. اعتقاد مزخرفی دارد. فکر می کند با این کار ماهی متبرک می شود". شما با ناباوری به دوست خود نگاه می کنید. اما دوست تان قسم می خورد که آنچه او می گوید واقعیت دارد.
آن گاه شما مرد ریشویی را می بینید که ماهی ای در دست دارد و آن را اول بر موی خود می کشد ، بعد بر ریش و گردن خود و سر انجام پیراهن خود را بالا می زند و آن را بر شکم خود می مالد. دل تان بد می شود. به جای ِ آن احساس مثبت دیشب تان موجی از بیزاری می ریزد.
چرا؟
به خاطر این که دیدن ِ چنان صحنه یی واقعا نفرت انگیز است. اما شما که چیزی ندیده اید. فقط چیزی شنیده اید. چرا شنیدن ِ آنچه که دوست تان گفت در شما این قدر بیزاری انگیخت؟ پاسخ به این سوال وجه جالبی از آدمیت ما را روشن می کند. ما در واقع از طریق گوش ِ خود هم " می بینیم". ما اگر نتوانیم در صداهایی که به گوش مان می رسند پاره هایی از جهان را ببینیم آن صداها بی معنا می شوند. ما برای دیدن مستقیم جهان چشم ِ سر را داریم. اما برای دیدن آنچه که چشم سر نمی تواند ببیند ، چشم دیگری داریم : چشم ِ خیال.
این مقدمه را گفتم تا برسم به مساله ی عریانی ِ " ماجده المهدی" – آن دختر جوان مصری که جامه از تن کند و از تن عریان خود عکس گرفت و عکس خود را بر پهنه ی انترنیت پخش کرد و هزاران آدم را به خشم آورد. عده یی از اهل شریعت خواهان مجازات او شدند.
برای من یکی از جنبه های جالب این قضیه این بود: پوششی که تن را پنهان می کند همان رختی را به ما نشان می دهد که به عنوان پوشش به کار گرفته شده. در این مورد چشم ِ سر ما لباس را می بیند. اما هر تن پوشی ناگزیر چشم ِ خیال ما را هم فعال می کند. چرا که می دانیم در زیر هر تن پوشی تنی هست. این تن چه گونه چیزی است؟ تن ِ پوشیده در لباس ِ ماجده المهدی چه گونه چیزی است؟ این سوال ها را چشم ِ خیال می پرسد. وقتی که مردمی می شنوند که ماجده المهدی عریان شده است ، پیش از آن که تن ِ عریان او را ببینند با چشم ِ خیال خود تن او را می بینند.
حال ، وقتی که به ماجده المهدی می گوییم " تو نباید این کار را می کردی" ، در حقیقت به او می گوییم : " آخر چرا چشم ِ خیال ما را کور کردی؟ حالا با چشم ِ سر می توانیم تن ات را ببینیم". عریانی چشم ِ خیال ما را کور می کند. از کار می اندازدش.
نتیجه؟
نتیجه این می شود که هر چه پوشش سنگین تر می شود چشم ِ خیال ما سوال های بیشتری می پرسد یعنی فعال تر می شود. و هر چه چشم ِ خیال ما سوال های بیشتری در باره ی تن بپرسد ، سوال های کمتری در دیگر زمینه ها خواهد پرسید. آن گاه ما می مانیم و مردمی که با چشم ِ سر بر عریانی نفرین می فرستند ، اما چشم ِ خیال شان پیوسته با " طلب ِ عریانی" درگیر است.
بی خود نیست که در کشورهایی که از نظر عریانی در" اوج ِ فساد" اند ، خیال ها برای پرسش های فراتر از تن این قدر آزاد اند. اما در کشورهای اسلامی که عریانی نیست ( و بنا بر این ازاین جهت فسادی نیست) ، خیال ها همه درگیر تن اند. در کشورهای "فاسد" و پامال کننده ی اخلاق طیاره و کامپیوتر می سازند . در کشوری به نام افغانستان – که از بس تنزه و پاکیزه گی اخلاق داشت به دست طالبان افتاد- بیست میلیون نفر جمع شده بودند و می خواستند دسته ی چاقو بسازند اما ناگهان دیدند که تعدادی از "خواهران" چادری پوش از سرک رد می شوند. همه دست از کار کشیدند و چاقوی شان بی دسته ماند.
پی نوشت: حالا کسی پیدا می شود و می گوید : " ای نفرین بر تو که می گویی عریانی خوب است و پوشش بد". این نیست. فقط می خواستم بگویم که این که چشم ِ خیال مان پیوسته درگیر ِ تن باشد پی آمدهایی هم دارد. این طور نیست که بگوییم پوششی از آن نوع که در فرهنگ مذهبی و سنتی کشورهای اسلامی حاکم است عالی است و قصه تمام.