۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

در کدام قرآن سنگسار نداریم؟


دوستی – افضلی گرامی- در پای نوشته ی قبلی به مساله ی سنگسار در اسلام اشاره کرده و این که سنگسار در اسلام نیست. قضیه از این قرار است که در متنِ پایه ی اسلام یعنی قرآن سنگسار نیست. مسلمان ها اما سنگسار کرده اند و می کنند. وقتی می خواهیم این وضعیت را برای خود مان توضیح بدهیم می توانیم چند توضیح ِ آسان را انتخاب کنیم که تکرار هم شده اند. نیز می توانیم در پی توضیحی دیگر بر آییم که بیان سزاوار اش بسیار مشکل است اما اگر بیان در خوری بیابد نگاه ما را به بسیاری از مسایل دیگر در حوزه ی دین و جامعه هم دگرگون خواهد کرد. من به آن توضیح های آسان اشاره یی می کنم. اما قصد اصلی ام در این یادداشت این است که به آن گزینه ی دشوار بپردازم.
یکی از توضیح های آسان و جذاب مساله ی سنگسار این است : ما در اسلام سنگسار نداریم و سنگسار کردن نوعی انحراف و گونه یی بار ِ اضافی گذاشتن بر دوش اسلام است. توضیحی دیگر این است: اسلام به مجازات کردن فرد زنا کار رای داده و این بر عهده ی مجتهدان است که مصداق این مجازات را کشف کنند و آن را برای مصلحت جامعه به کار ببندند. اگر سنگسار کردن به تشخیص مجتهدان بصیر –که وارثان انبیا هستند- یکی از مصادیق مجازات اسلامی و به مصلحت جامعه است ، می توان از اجرای آن دفاع کرد و آن را حکمی اسلامی دانست. در کنار این دو توضیح آسان-  که البته سهمی از پیچیده گی دارند- دو توضیح بسیار آسان و عریان دیگر هم هستند: یکی این که اساسا خود اسلام با تمام احکام اش چیز مزخرفی است و نمی ارزد که آدم وقت خود را صرف مساله یی چون سنگسار کند. دیگری این که اسلام دینی است کامل و حتما در هر حکم اش مصلحتی است که ما به آن علم نداریم و به همین خاطر به ایمانِ درست نزدیک تر آن است که در احکام دین خود چون و چرا نکنیم.   
این توضیح های آسان – در موافقت یا مخالفت با مساله ی سنگسار- را شنیده ایم.  این ها را " آسان " می گویم چون همه از یک چارچوب فکری ساده و خطی می آیند. آن چارچوب این است : در برشی از تاریخ دینی به نام اسلام آمد. این دین کتابی داشت به نام قرآن. قرآن مجموعه یی است که با خواندن اش می دانیم اسلام آدمی را در فردیت اش چه گونه می خواهد ، در جمع چه گونه می خواهد ، برای او چه سرشت و سرنوشتی قایل است و در برابر او چه امکان هایی از خوش بختی و بدبختی را ترسیم می کند. حال ، هر وقت که ما مطمئن نبودیم که اسلام در فلان زمینه چه می گوید ، بر می گردیم به قرآن. نرسیده به قرآن متوقف نمی شویم و فراتر از قرآن قدم نمی گذاریم. چرا که می دانیم آن که اسلام را در دل خود دارد و مرجع مطمئنی برای شناخت اسلام است همین کتاب است. مثلا قرآن را ورق می زنیم و می بینیم که در باره ی سنگسار حکمی دارد یا ندارد. یا دارد یا ندارد.
 این نگاه ساده و خطی با این فرض همراه است که قرآن در خود و برای خود کتابی است که تا نیامده بود وجود نداشت و از وقتی که آمده است این است که هست. ما باشیم این کتاب هست. ما نباشیم هم این کتاب هست. این کتاب اتفاقی است افتاده و مجموعه یی است شکل یافته. همیشه می توان به این کتاب مراجعه کرد و آیه ها را در همان جاهایی یافت که قبلا بودند. اگر کسی چیزی را به اسلام نسبت بدهد ما می توانیم به آسانی به قرآن مراجعه کنیم و به او بگوییم که آنچه تو می گویی در قرآن نیست.
اکنون ، فرض کنید کسی نزد شما می آید و می گوید : " من در این عمر شصت و چهار سال ام بالاخره نفهمیدم که موضع قرآن در مورد سنگسار چیست؟". شما متعجب می شوید و می گویید: " این که کار ساده یی است. برو قرآن را بخوان". او می رود و قرآن را می خواند و مثلا آگاه می شود که حکم سنگسار در قرآن نیست ( یا هست). اما سوال این است: چرا آن فرد در آن شصت و چهار سال قرآن را نخوانده؟ و این "نخواندن" برای قرآن بودن ِ قرآن چه پی آمدهایی دارد؟ به بیانی دیگر ، وقتی که می گوییم " کتابی به نام قرآن هست" و آن گاه کسی آن را نمی خواند ، نسبت ِ این نخواندن با آن "هستی" چیست؟ وقتی که قرآن را می خوانیم قرآن چه هست؟ وقتی که قرآن را نمی خوانیم قرآن چه هست؟
قرار ِ متعارف آن است که بگوییم قرآن قرآن هست ، چه آن را بخوانیم و چه آن را نخوانیم. اما واقعیت آن است که قرآن اگر کتاب است کتاب پدیده یی است که نسبت ما آدم ها با آن آن را " کتاب" می کند. به این معنا که وقتی ما با " ذهن ِ خوانا"ی خود با کتاب تعامل می کنیم کتاب کتاب می ماند. هستی ِ کتاب به عنوان کتاب برقرار نمی ماند مگر این که ذهن خوانای ما پیوسته به این هستی حیات و اعتبار ببخشد. این که می گویم نسبت ِ " ذهن ِ خوانا"ی ما با کتاب ، به این خاطر است که ما می توانیم با ساحت های دیگر وجود خود نیز نسبت های دیگری با کتاب برقرار کنیم. مثلا اگر به کتاب ها تکیه بدهیم تا خسته گی از تن مان برود ، نسبت تن خسته ی ما با کتاب ، هستی ِ کتاب به عنوان کتاب را عجالتا متوقف می کند. آن را بالشت می سازد. همین طور وقتی کتابی چون قرآن را بر پیشانی تب دار ِ کودک خود می گذاریم با " روان ِ دردمند" خود با قرآن نسبت برقرار می کنیم و نه با ذهن خوانای خود ، و در چنین حالتی قرآن را از جایگاه کتاب بودن اش بیرون می آوریم و آن را به مقام " ماده یی شفابخش" گذر می دهیم. مساله به این جا هم ختم نمی شود. حتا در وقتی که با ذهن خوانای خود با کتابی به نام قرآن رو به رو می شویم ( یعنی این کتاب را می خوانیم) هنوز می توان پرسید : آیا مطمئن هستیم که این کاری که اکنون با قرآن می کنیم واقعا " خواندن" است؟ این پرسش از آن رو مهم است که خواندن همیشه معطوف به فهم است. یعنی وقتی که می خواهیم چیزی را بخوانیم در واقع با خود می گوییم: می خواهم بفهمم آن کس که این متن را نوشته چه گفته است. وقتی که خواندن معطوف به فهم نباشد ، ممکن است شکل خواندن را داشته باشد اما در واقع عمل دیگری باشد.  با این حساب ، آن مرد فارسی زبانی که مثلا در چاریکار بر سجاده ی خود نشسته و قرآن می خواند اما از آنچه می خواند هیچ چیز نمی فهمد ، در حقیقت قرآن نمی خواند. با قرآن کار دیگری می کند. نسبت او با قرآن نسبت یک ذهن خوانا با یک متن فهمیدنی نیست. نسبت دیگری است.

حال از زاویه ی دیگری به مساله نگاه کنیم : ما چه گونه مسلمان می شویم؟ آیا ما در متن نگرش ها و کنش های افراد مسلمان خانواده یا جامعه ی خود مسلمان می شویم یا قرآن می خوانیم و مسلمان می شویم؟ روشن است که مسلمانی ما صد در صد تابع متولد شدن ما در خانواده های مسلمان است. کافی بود در یک خانواده ی مسیحی متولد شویم تا دیگر مسلمان نباشیم. ما از خواندن قرآن ( خواندن معطوف به فهم قرآن) به سوی مسلمانی نمی رویم ؛ به سبب مسلمان بودن مان قرآن خوان می شویم -اگر بشویم. پس مدت ها پیش از آن که بفهمیم قرآن – به عنوان متن پایه ی اسلام- چه می گوید مسلمان می شویم و مسلمانی مان عمدتا فارغ از قرآن است. این مسلمانی فارغ از قرآن چه گونه مسلمانی ای هست؟ پاسخ : مسلمانی ای است شکل یافته در متن امکانات و تعاملات فکری ، اقتصادی ، فرهنگی ، روانی ، سیاسی و جغرافیایی و تاریخی ِ زمانه. اگر این تعاملات چنان اند که در چارچوب شان چیزی چون سنگسار کردن زناکاران می تواند مطرح شود ، مقبول بیفتد ، قدرت برانگیزنده گی پیدا کند و امکان اجرا بیابد ، آن وقت مسلمانی هم کمابیش در متن همین تعاملات " مسلمانی" می شود. به بیانی دیگر ، وقتی که ما در خانواده و جامعه ی خود با نظامی از باورهای تایید کننده ی سنگسار سر و کار داشته باشیم و متمایل باشیم که بر این نظام صحه بگذاریم ، در مسلمانی خود هم به دنبال نشانه هایی خواهیم رفت که به تایید سنگسار منتهی شوند. اگر هم در بیرون از منظومه ی باورهای دینی خود مخالف سنگسار باشیم ، مسلمانی خود را هم با آن مخالفت سازگار خواهیم کرد.
اکنون ، ما یا قرآن – متن ِ پایه ی اسلام- را  در برابر ذهن ِ خوانای خود می گشاییم و آن را هم چون کتاب می خوانیم ، یا می گوییم قرآن کتاب نیست و می توان با آن نسبت های دیگری ( جز خواندن به قصد فهمیدن) برقرار کرد.
  حالت اول:
 اگر قرآن را به عنوان یک کتاب بخوانیم ، حکم سنگسار در قرآن نیست و حتا اگر چنین حکمی در آن باشد خواننده ملزم نیست که آن را قبول کند. وقتی که شما کتاب می خوانید اساسا می خواهید آن را بفهمید ، نه این که راه بیفتید و سخنان گفته شده در آن را مو به مو اجرا کنید. به بیانی دیگر ، این که شما آن کتاب را بفهمید الزامی است ( چون در غیر آن خواندن شما خواندن نیست). اما پیروی کردن از محتوای آن الزامی نیست ، چرا که میان خواندن و فهمیدن کتابی و پیروی کردن از محتوای آن هیچ پیوند الزامی و ضروری وجود ندارد. فهمیدن جانب دار نیست. فهمیدن به آدم نمی گوید که بر اساس آن چه تصمیمی باید گرفت. شما می خوانید و می فهمید که خداوند یکی است. اما این شمایید که تصمیم می گیرید به این خداوند ایمان بیاورید یا از فهم تان این نتیجه را استخراج کنید : حالا که خداوند یکی است ، من به این خداوند ایمان نمی آورم. این که شما به کدام یک از این گزینه ها می رسید تابع صدها عامل در هم تنیده یی است که کل پس زمینه ی زنده گی شما را تشکیل می دهند.
حالت دوم:
می گویید که قرآن کتاب خواندنی نیست. حضورش حقیقت است. وجودش رهنمایی و روشنی است. صرف ِ هستی اش شفا و آرامش است.  این باوری است که در میان بسیاری از مسلمان ها شایع است. در این حالت ، هیچ اهمیتی ندارد که در قرآن مثلا حکم سنگسار هست یا نیست. شما حکم سنگسار را از جای دیگری می آورید ؛ از جایی خبر شده اید و به صد "علت" بر آن خبر اعتماد کرده اید. آن گاه حکم سنگسار در مسلمانی شما هست. در قرآن – به عنوان کتاب- حکم سنگسار نیست. نباشد . اما در قرآن به عنوان نوری که همه ی زنده گی شما را در خود پیچیده و به عنوان حقیقت فراگیری که هیچ شکی را بر نمی تابد و به هیچ چون و چرایی راه نمی دهد حکم سنگسار هست. شاید کسی بگوید که چنین قرآنی اصلا وجود ندارد. من می گویم وجود دارد. قرآنی این چنین برای همه ی کسانی که حتا به فکر شان هم نمی رسد که بنشینند و قرآن را مثل کتابی باز کنند و بخوانند ، واقعیتی است روشن تر از آفتاب.
این ها را گفتم تا این را بگویم : تا قرآن برای اکثر مسلمانان کتاب نشده ( کتابی که می توان اش به عنوان کتاب خواند) هر حکمی که در میان مسلمانان حاکم و جاری باشد در قرآن هم هست ، در اسلام هم هست. تا قرآن کتاب نشده استناد به قرآن در رد حکمی مثل سنگسار بی فایده است. آن وقت هم که قرآن " کتاب" شود ، دیگر خبری از سنگسار هم نخواهد بود. نه به این خاطر که در آن وقت مردم متوجه خواهند شد که سنگسار در قرآن نیست. بل به این خاطر که آن عواملی که کتاب را کتاب می کنند همان عواملی اند که سنگسار را هم از چشم مردم می اندازند. کتاب شدن قرآن یعنی از هاله ی تقدس مطلق بیرون آمدن آن و در دسترس فهم متعارف آدم ها قرار گرفتن اش. تا آن گاه که این اتفاق بیفتد و اکثر مسلمان ها با آن راحت شوند ، مسلمان ها به سنگسار هم پشت کرده خواهند بود.
آن آدمی که در شصت و چهار سال قرآن را نخوانده و آن آدمی که شصت و چهار سال قرآن را خوانده اما متوجه نشده که قرآن در مورد سنگسار چه می گوید ، دو نفر اند در دو سر طیف که قبول کرده اند قرآن مجموعه یی است تمام شده و شکل یافته که دیگر تا دنیا دنیا است زنده گی ما را درنوردیده و زیر و رو کرده است و هیچ کاری هم با آن نمی توان کرد. هر دو به قرآن به عنوان چیزی رازآلود و فراگیر و رخنه ناپذیر نگاه می کنند ، گیرم که یکی آن را باعث بدبختی های مسلمانان معرفی کند و دیگری سبب ساز بهروزی و شادکامی شان.    

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار شف شف گفتی ، یکبار نگفتی شفتالو . اگر این کتاب را به فارسی ترجمه نموده در مساجد بگذارند ، قسم به سری مولفش که یکبار بیشتر به خواندنش نمی ارزد . اگر شما بیست ورق آنرا بخوانی نمی فهمی موضوع چیست ؟ قصه از چه قراره ؟ نمی توانی دو دقیقه در مورد آنچه خوانده ای سخن بگویی . این کتاب از زبان مولفی بسیار خودپسند و خود ستا نوشته شده است . دمدمی مزاج ، زود رنج ، به ساده گی خشمآگین ، سختگیر ، انتقامجو و زمانی هم شاد شنگول و بخشنده با وعده های سری خرمن . دایم درگیر با چند قبیلۀ عقب مانده عبری و سامی و عربی . دایم به مخلوقاتش سوگند میخورد . به ابر ها، به کشتی ها ، به فرشته گان ، به مرغان هوا ، به آسمان های پرچین و زیبا . و برجاهل و غافل می توفد و مرگ طلب میکند و شعار میدهد : کشته باد دروغگو ، مرگ برآنانیکه در جهل و غفلت فرورفته اند و...
راستی ، اگر در مرسم فاتحه خوانی در یک مسجد ، قاری برکت الله سلیم از این کتاب ، آیة 223 سوره بقره را به فارسی بخواند : ( زنان شما کشتزار های شما هستند ، پس هرگونه که خواهید به کشتزار خود درآیید و برای خودتان در بهره گیری از آنها پیشدستی کنید ) چه اتفاقی خواهد افتاد ؟

ناشناس گفت...

اقای هاتف درود بر شما
و بعد عرض اینکه:
ګیرم که همین کتابرا خوب خواندیم و خوب هم فهیدیم، اما حکم سنګسار را در ان نیافتیم در اینجا دلیل چهارده قرن حاکمیت این حکم را در چه باید جست؟ و بفرض هم یافتیم انګاه خودشما در یکی از مقاله تان نګفته بودید به من ده هزاز بدهید مګویم ماست سیاه است و پنج هزار لظف کنید حرفم را پس میګیرم حال در اینجا اګر از مجری و یا داور این قضیه توقع عمل کردن و یا نکردن به این حکم را داشته باشیم
پس با ان معامله بهشت و جهنم چطور سازش کنیم؟ بدور از ابطال حقانیت و ګیفیت قضیه میخواستم بدانم که فقظ با دانستن همین کتاب میتوان مدعی شد که همه چیز تمام است؟
(احمد کریمی)

ساربان گفت...

از توجه دادن به معنای "ذهن خوانا" و "کتاب بودن قرآن" بسیار سپاسگذارم. اما چند مشکل:
1. پر واضح است که قرآن را به عنوان تنها منبع قابل استناد و رجوع فرض نموده اید. بنابراین در تائید و یا رد حکم سنگسار مراجعه به قرآن به تنهایی کافی نیست. کما اینکه در بسیاری از این امور انسان نیاز به پیدا کردن حکمی میرود که در قرآن نیست. خوشبختانه در اسلام این راه های مختلفی برای این مواقع در نظر گرفته شده است مثل سنت، اجماع و از همه مهمتر عقل.
2. فکر نمی کنم جدا کردن مسلمانان به دو دسته کار دقیق و مطابق واقع باشد. اگر به صورت آماری و جمعیت قالب ادعایتان در مورد رویکرد مسلمانان در رابطه با این حکم را مطرح می کردید، باز میشد بر شما خرده نگرفت. مثلا هیچ پرانتزی برای افرادی که به ثبوت عقلانی این حکم میرسند، باز نکردید.
3. دو پاراگراف پایانیتان بسیار مشوش و در چند جمله ناقض هم هستند، فکر کنم نیاز به ویرایش داشته باشد.

با آرزوی سرافرازی روزافزون

افضلی گفت...

سلام بر استاد فرزانه،
سپاس از این روشنی اندازی شما،
مشکل در این است که هرگاه چنانجه قرآن را کتابی برای فهمیدن خواند و احیانن در آن «مجازات» سنگسار را نیافت، اما چیزهای دیگری را میتوان یافت که هم وزن سنگسار باشد.
شگفت این است که قرآن را بسیاری قرآن شناسانه خوانده و تاویلات و تفسیراتی فراوان را بیرون داده اند، مگر هرگز حاضر نشده که بگویند: سوره ی «تبت» مشکل دستوری دارد، و یا در سوره ی رحمان چه تکرار های سرد از نوع «حشو» وجود دارد. من فکر میکنم تا روان جامعه روان تحقیق گرانه و خرد ورزانه نگردد، قرآن برای فردی که در خانه ی مسلمان بدنیا آمده باشد، قبلن خوانده شده گی است و این گونه خواندن مجال و زرفیت باز خوانی را هرگز نخواهد دید وداشت.

حسن فریار گفت...

برای افضلی :

دوست عزیز ، قرآن از لحاظ زیبایی آوایی به آن حد است که اعرابی را که بیش از من و تو در نظم گفتن توانا بودند به مبارزه طلبیده است . و این نظم آوایی به آن حد بوده است که پیامبر را جادوگر می پنداشتند.چرا خود را آزار می دهی برو یک سوره بهتر از سوره تبت بیاور یا سوره رحمان را نازل کن بدون حشو . در غیر این عرض خود می بری و زحمت ما می داری.

اما من از این نکته در عجبم شما که ظرفیت تان به اندازه ای است که "ظرفیت " را به شکل "زرفیت" نوشته اید ، پس جطور می توانید به لحاظ آوایی شناسی به قرآن عیب بگیرید .
یا شاید این روزها عیب گرفتن از قرآن به آدم احساس دانستگی بیشتر می دهد و می شویم روشنفکر .

حسن فریار

ناشناس گفت...

به آقای هاتف کار ندارم خب یک چیزهایی میداند و چیزهایی نمی داند ولی حسن اش این است که اقلا می تواند منویات خود را تا حد ممکن بی عیب بیان بکند اما العجب از کسانی مثل همین افضلی. او برادر عزیز تورا چه به این حرف ها برو دنبال تجارت و کدام وکار وکسب دیگر اگه به قران باور نداری کسی تو را مجبور نمیکنه از عقیده ات دست بکشی ولی گمان نمیکنم هرچه زحمت بکشی کسی به استدلال شماها مدرن شده از مسلمانی خارج شود! در طی این هزار وقریب پنجصد سال بسیار دانشمندان کلان آمده در رد قران بسیار کتابها نوشته اگه کسی نامسلمان می شد با بشود حرف های انها از این هرزنگاری های که در وبلاگها نوشته می شود بسیار پذیرفتنی تر هستند. پس به فکر دیگری باش یا برو به توصیه حسن فریار عمل کن و "ظرفیت" خود را بالا ببر تا منبعد زرفیت ننویسی.
شادزی
روح الله قادری

کاوه گفت...

به آقای فریار . بنظرم نگاه وملاحظات شما درباره قرآن متأثر ازهمان ذهنیت ازقبل آماده ای است که متآسفانه اکثریت مسلمانان ما ازابتلا به آن در رنج اند . بعبارت دیگر رویکردشما دراین گفتمان دینخویانه است تا اندیشه ورانه . اولآ : بکار برد حرف ز به جای ظ یا نشانیدن حرف ث به جای س ویاهرگونه اشتباهات املایی - انشایی دیگر، ابدآ نمیتواند حدود صلاحیت ما را در کلیتش بیان نماید . اینکه شما نقد ونظردهی را مشروط به جامع الکمالات بودن میکنید ! بنظرم ناشی ازروحیه انحصارطلبی واستبداد زده گی فکری است . دومآ بشهادت تاریخ ؛ قوام وپاگرفتن اسلام در شبه جزیره عرب آنزمان متأثر ازبلاغت واعجاز قرآن نه بلکه درسایه شمشیر وبه جریان انداختن جویبارخون ممکن ومیسرگردید . لطفآ ملاحظه داشته باشید که نزدیک به سیزده سال محمد وقرآنش درمکه آنهم درغیاب سیف وسنان ، قادرنگردیدند تا تعداد پیروانش را ازتعداد انگشتان دست فزونتر نمایند. ازجانب دیگر در دوران زنده گی محمد، افراد زیادی اقدام به نوشتن کتاب ویامتنی شبیه قرآن نمودند که بصورت بیرحمانه ای سرکوب گردیدند. قرآن آنگونه که آقای هاتف اشاره نمودند اگر به حیث کتاب مورد بررسی قرار گیرد ومنتقد یانویسنده ای مثل آن نیز ازگزند شمشیروچاقوی برادران قرآن محور درامان باشد ! بدون شک وبدور ازتعصب نه تنها متن ومطلبی است بمراتب پایین تر ازسطح دانش ومعرفت انسان امروز، بلکه جایگاه ومقام آن نیز موزه های آثار تاریخی . بعنوان مثال این دوتا ایه را ازمجموعی متن قرآن درنظر گیریم : سوره محمد آیه 4 ( کفار را هرکجایافتید گردن بزنید تا زمین ازخون شان رنگین شود ، اسیران را محکم ببندید که قادر به فرار نباشد ).دربرابر این کلام خداوندی ماده یکم اعلامیه جهانی حقوق بشر را مرور نماییم ( همه ای افراد بشرآزاد وباحیثیت وحقوق یکسان زائیده میشوند ودارای موهبت ؛ خرد ووجدان میباشند وبایکدیگر باروحیه برادری رفتار کنند). سوره توبه آیه 29: ( بکشید کسانی را که بخداوروزقیامت ایمان نیاورده اند وحرام خداوند وپیغمبرش را حرام نمیدانند وهمچنین آن دسته ازاهل کتاب را که بدین حق یعنی اسلام ایمان نیاورده اند؛ مگراینکه متعهد شوند باخواری وفروتنی بدست خود جزیه دهند). حالا ماده دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر : ( هرکس میتواند ازکلیه آزادیها که دراعلامیه به آن تصریح شده بی هیچگونه برتری منجمله برتری ازنظر نژاد ، رنگ ، جنس ، زبان ، دین ویاهرعقیده دیگر وازنظر زادوبوم یاموقعیت اجتماعی وازنظرتوانگری یانسب یاهروضع دیگری بهره مندگردد .) خوب ، اگربخواهیم مقبولیت ، سازنده بودن وانسان مدار بودن گفته هاومتون بالارا محک بزنیم، لازم میافتد تا همه را به زبان عربی برگردان نموده، بدون اشاره به مآخذومنبع به معرض دید وبررسی کسانی بگذاریم که نه دینخوی ومذهب زده اند ونه دین ستیز !. بقول معروفی که میگوید " عطرآن است که خودبوید نه آنکه عطارگوید " برمانیز لازم است تا حسن وقبح باورها واندیشه های خودرا برپایه آنچی هست وتاکنون به آن عمل شده به سنجش گیریم . 3-ساحر وجادوگرخواندن محمد ازجانب قریش نیز معلول زیبایی وشیوایی متن قرآن نه! بلکه متأثر ازدو شرایط دیگربود . اول اینکه محمد بنابه روایت تاریخی مصاب به ناراحتی عصبی ای بود که بعضآ تحت فشار شدیدقرار گرفته ازحال میرفت . دراین وضعیت شبیه به حالت خلسه دهن اش کف آورده وطبعآ حرکتهای غیرعادی ازخود بروزمیداد ! ازجانب دیگر گوشه گیری وانزواجستن وی ازجامعه واوقات طولانی را دورازانظاردرمغاره حورا بسربردن ، درخودغرق بودن وحرف وحرکتهای غیرعادی داشتن درخلوت ، به این طرزفکرکه درمیان جوامع آنزمان خیلی قوت داشت ! دامن زده بود که وی تحت تاثیر ارواح جنی قرار میگیرد . خودمحمدنیزمدعی میشدکه درهنگام ازهوش رفتن باموجودات غیربشری یازمینی مواجه گردیده وحرفهای را ازآنان میشنود . دومآ دراوایل ادعا به بعثت محمدداستانی را به مردم نقل مینماید که وی درهنگام بازگشت ازطایف هفت تن ازجنیان به نامهای حسا،مسا،شارصه، ناحر، لاورد، سارسان واحقف پس ازشنیدن ایه های قرآن بهنگامی که اومشغول نمازبوده است ، به او ایمان می آورند وبعدکل طایف جنیان با اوهمراه ودرشبی که به " لیلته الجن " معروف میشود باوی نمازمیگذارند .چنانچه این داستان درسوره احقاف آیه 29 نیز انعکاس یافته است . خلاصه اینکه صفت ساحروجادوگربستن به محمدبارمثبت نداشته، بلکه دیدمنفی وتحقیرآمیزی را بازگومینماید . 4-

افضلی گفت...

جناب فریار درود،
1 تشکر از اینکه خطای املایی ام را نشان داده اید.
2 بعض از متون قرآن جاریه ی خوبی دارد، با شما موافقم، در قران میشود زیبایی هم یافت، چنانچه میفرماید: کسیکه یک شخص را زنده کند، به آن میماند که بشریت را زنده کرده باشد. نمیدانم شما چه نوع زیبایی را در قرآن سراغ دارید.
3 فرموده اید: خود را آزار میدهم، نه، چنین نیست – مبادا شما آزرده شده باشید – من مانند هر انسان دیگر حق نظر دادن را دارم و دریغا که درخوشی و آزردگی خواننده مسلط نمیتوانم باشم.
4 از من خواسته اید تا یک سوره ی بهتر از سوره ی تبت بیاورم.عرض شود که: اگر این «خاطی» همان «ظرفیت» بی پیر را «زرفیت» نمی نوشت، خود بهتر از سوره ی تبت میتوانست بود، نه؟ آری نه. حافظ و مولانا، یا شکسپیر و هوگو و ... که بهتر از «تبت و رحمان» آورده، یقین داشته باشید.
5 فرموده اید: این روز ها عیب گرفتن از قرآن به آدم احساس دانستگی میدهد و میشویم روشنفکر.، شما که چنین میاندیشید، مربوط به خود شماست، مگر من به درست بودن آن شک دارم – عیب گرفتن از هر متنی لابد از روی یک «احساس» یا به قول خود شما "احساس دانستگی" میتواند باشد، کسیکه فکر میکند یک عیب را در یک متن یافته، در این کار او بدون شک یک دانستگی نیز نهفته است.
6 من به فریار گرامی پیشنهاد میکنم، از سخن کسی که خوش شان نیامد، واژه ی «روشنفکر - شده ی، شده اند، میشوند و میشویم» را ابزار قرار ندهند که مخاطب شان از کاربرد چنین کلمه بهره ی نخواهد برد – شاد و امید وار باشید.
محترم ناشناس درود،
شمابگویید یا نگویید، دنبال کار هستم، شما که نیز حتمن کاری میکنید، بادا که تاجر با شید و پول مشروع و زیاد نصیب شما گردد، راستش من برای همگی دانش و رفا را میخواهم، خودم تجار که نه، کارگر هستم ، از عرق جبینم مایحتاج خانواده ام را تهیه میکنم، با این حال فکر می کنم کسی را ترغیب کردن به کار و تجارت خوب است، مگر بازداشتن کسی را از ابراز نظر او منطقی نیست.
فرض کنید من یا هرگس دیگر اگر قرار باشد به قرآن باور نداشته باشیم، نه تنها کسی یا کسانی مجبر مان میکنند دست از باور خویش بر داریم، که نظامهای مستبد دینی و دین مدارا منظق گریز مجبور مان خواهد کرد دست از حق زندگی خویش باید بر داریم، چنین کار برای بشریت ننگ است، نه؟
از جواب دادن به باقی نوشته ی جناب عالی عاجزم چرا؟، مفاهیم بسیار درهم و برهم بوده و گویای عقده مندی شماست، موفق باشید.

حسن فریار گفت...

به کاوه عزیز،

نخست، اگر کسی در شرایط فعلی کتابی را به چنان زیبایی آوایی که در قرآن است بنویسد طبیعتا چاپخانه اش زیاد است. اصلا چاپخانه نمی خواهد ، فقط یک پرینتر می خواهد و بس . البته همین هم لازم نیست ، اینترنت همه مشکلات را حل کرده است . این را هم من می دانم و هم شما. اگر آن کشیشی که می خواهد قرآن را آتش بزند پس حتما آن مقدار انرژی هم دارد که بتواند یک کتاب را با امکانات امروز به چاپ برساند.... پس حتما سوال در جای دیگری است.
دوم اگر پیامبر انسانی گوشه گیر و منزوی بوده است - آن طور که شما می گویید - چطور توانسته بود در طول سیزده سال آغاز بعثت در مقابل قابل ثروتمند قریش بایستد. چطور توانسته بود یک عده از اعراب وحشی را به چنان تمدنی برساند که آثارش امروز از اروپا تا به جنوب آسیا هویداست. امروز نقش آثار جهان اسلام و دانشمندانی چون ابن سینا ، زکریای راضی ، جابر ابن حیان ، الخوارزمی و اشراق و .... در ایجاد و پایه گذاری تمدن امروزی انکار ناپذیر است .
پیامبر اگر جوانی گوشه گیر بود- که به باور من در این مدت به تغذیه روح اش می پرداخته- پس چطور می توانست در عنفوان جوانی به گروه جوانمردان بپردازد تا به یاری مظلومان در مقابل ظالمان بپردازد. و پیامبر اگر انسانی گوشه گیر بوده چطور می توانسته مورد اعتماد یک زن تاجر مثل خدیجه قرار بگیرد تا کاروان تجارتی اش را به پیش ببردو اصلا چطور این جوان گوشه گیر و یتیم از پدر و مادر و منزوی جرات این را داشته است که از یک زن ثروتمند خواستگاری کند ... و بعدها در مقابل تمام قبایل ثروتمند بایستد..... و البته ناگفته نماند که در آن سیزده سالی که شما بیان کردید بسیاری از مردم از ترس نمی توانستند به سمت پیامبر بیایندو در عین حال پیامبر هم نمی توانست که آزادانه به تبلیغ دین اسلام بپردازد. مهاجرت جوانان تازه مسلمان شده به کشور دیگر از ترس کشته شدن - به سرپرستی جعفر ابن ابیطالب - گواه بر این مدعا است. آنطور که شما به بیان خصایل محمد پرداختید پس هیچ گاهی نباید وی می توانست یک نظامی به قدرت آن روز را از صفر خلق کند مگر اینکه نیرویی دیگه ماورای آن وجود می داشت.
من به دوران بعد از پیامبر کاری ندارم . اما کسانی را که محمد در دوران حیاتش با آنها جنگید به دلایل تدافعی بود و نه به نیت کشور گشایی . اگر در آن زمان پیامبر این اجازه را می یافت که آزادنه به تبلیغ افکار خودش می پرداخت هیچ گاهی حاضر نبود دست به شمشیر ببرد . کما اینکه خداوند برایش گفته بود که " هیچ اجباری در دین نیست و حق از باطل مشخص شده است" . وی اگر انسان مستبد می بود باید به نزدیکان خودش در قدم نخست ظلم می کرد. شما هیچ انسان قدرت طلب را پیدا نمی کنی که با اطرافیان و دوستانش خوب باشد اما با بقیه نه . اخلاق نیکو از جمله صفات پسندیده پیامبر بود که همگان از آن به نیکی یاد می کردند.

البته شکی در این نیست که آیات قرآن با بعضی مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر تضاد باشد. اعلامیه جهانی حقوق بشر برای مبنای آزادی و برابری تمام انسان ها به هر گرایش، طرز فکر و هر گونه رفتاری نوشته شده است. اما از نظر قران هرگز این طور نیست، قرآن می گوید هر چه پرهیزگارتر بهتر، اما این به این معنا نیست که در جامعه و در برابر قانون آنها با هم برابر نباشد. قرآن هیچ گاهی نگفته است که به پیروان دیگر ادیان آسیب برسانید. وقتی که قرآن مسلمانان را از توهین به بت های مشرکان نهی کرده است پس چطور ممکن هست به آنها اجازه بدهد که پیروان دیگر ادیان آسمانی آسیب برساند .... اما در این شکی نیست که از نظر قرآن یک مسلمان با ایمان بهتر از یک غیر مسلمان با ایمان است ، منتها هرگز حتی قرآن به مسلمانان اجازه نداده است که به خاطر مسلمان بودنشان به دیگران فخر بفروشند چه برسد به توهین. مسئله حکومت داری یک مسئله دنیایی هست. اگر این طور نبوده است هرگز خداوند به پیامبر نمی گفت که با دیگر مسلمانان مشورت کند..... کار قرآن تربیت اخلاقی انسان هاست. حال اینکه بعدا چه مسلمانی بر سر کار آمده و چه مقدار کشتار کرده است قرار نیست که قران تاوانش را پس بدهد

حسن فریار گفت...

ادامه
طبیعتاً در مورد آیاتی که گفتی نمی شه به تنهایی و در خلا بحث کرد. شان نزول قرآن در فضایی که نازل شده طبیعتا کمک بسیار زیادی به ما می کند تا آن را بهتر درک کنیم . اما اگر پیامبر آن قدر اسیران را آزاد می گذاشته که اجازه داشته تا به مسلمان درس بدهد به عنوان یک معلم و بعد آزادش کند ، پس حتما آنقدر تساهل و تسامح هم داشته که است که با اسیر به نیکی برخورد کند، چرا که اگر به گفته شما این قران کتاب محمد باشد ، پس نباید وی در عین زمان که می گوید آنها را محکم بسته کنید در عین زمان بگوید پس از تعلم آنها را رها کنید.... بحث از یک آیه از قرآن بدون در نظر گرفتن کلیت قرآن و آن هم بدون در نظر گرفتن شان نزول آن آیه - بحث در یک خلا مکانی و زمانی - یک استدال کاملا غیر منطقی هست .

همین قران ، یک بار از شراب به بدی یاد کرده است ، یک بار نیمه نهی کرده است و در نهایت به کلی شراب را نهی کرده است . حال اگر کسی آیه اول را بیاورد و بعد نتیجه گیری کند که قران شراب را حرام اعلام نکرده است با توجه به آن آیه و درخلا زمانی ، حرف درستی است . تا آن زمانی که آن آیه نازل شده بوده قرآن شراب را تحریم نکرده بوده اما آیا ایه در جهت تکامل آن نیامده است ..... ؟؟؟؟ پس قضاوت با یک آیه و آن هم در خلا زمانی و مکانی کاری درست نیست

ناشناس گفت...

من قران را به فارسی و به انگلیسی خوانده ام. من ان را یک کتاب می دانم مانند دیگر کتابهای مذهبی که لزوما احکام و سخنانش پایه ای علمی ندارد.

من شخصا از روزی که ایمانم را به اسلام از دست دادم، ازادتر، بی دردسرتر، راحت تر و خوشحال تر زندگی کرده ام.

اینکه اجازه نمی دهند که قران به فارسی و تنها به فارسی چاپ شود خود گویای سخنان بسیاری است. وقتی ما قران را به فارسی و یا انگلیسی و هر زبان دیگر می خوانیم می توانیم در مورد پیام ان و طرز نگرش نویسنده ای ان بیاندیشیم. و این اندیشیدن پایه های ایمان به قران را می لرزاند.

برای من قران یک کتاب دینی است که عقاید نهفته در ان برابر و هموزن نگرش مردمان همان زمان بوده است.

فرضا در همین افغانستان ما، شما حکم ارتداد را بر دارید و کسی را به دلیل ترک اسلام نکشید ان وقت می بینید که چه تعدادی این دین خشن و بی رحم را رها خواهند کرد.

دوستی از زکریای رازی یاد کرده اما نگفته که زکریای رازی را خواندن قران رازی کرده بود یا چیزهای دیگر. چرا به افکار رازی اشاره نمی کند؟

حتی همان رازی و سینا هم در ریاضیات 900 سال بعد از همسایه های چینی شان حرکت می کردند. اگر کسی منبع بخواهد در خدمتم.

انچه من می خواهم بگویم این است که در جوامع اسلامی عملا از فهم قران مردم محروم نگهداشته می شوند ور نه اجازه بدهند که قران به زبان مردم چاپ شود. معلوم است که قران وقتی به زبان مردم نباشد کمتر کسی ان را می فهمد.

م. رازی

حسن فریار گفت...

1- علم، سلسله ای است دوامدار که ابن سینا در زمان خودش طب شرق دور و فلسفه غرب دور را به اوج اش - در زمان خودش رسانیده بود - و در زمان خودش بهترین بود.

2- رازی با هر عقیده ای محصول تمدن اسلامی در آن زمان بود.

3- قرآن به هر زبانی که شما بخواهید ترجمه شده و می شود، اما با حفظ نسخه عربی اش . دلیل در این هست که هیچ دو زبانی نمی تواند همپوشانی کاملی داشته باشد، بنابراین برای جلوگیری از خلط مفهوم گفته اند که عربی اش هم در کنار زبان مقصد نوشته شود که این مسئله هیچ خللی در فهم زبان مقصد وارد نمی کند.

حسن فریار

 
Free counter and web stats