۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

به خاطر خونی که از من رفته

 " آقای هاتف نمیدانم دشمنی و عقده شما با ایران در چیست و برای چیست؟ ". 
این را کسی به نام رضا احمدی پرسیده .  سوال دقیقی نیست. آخر دشمنی با ایران چه گونه چیزی است؟ من البته از دولت جمهوری اسلامی ایران ( این گونه که هست) متنفرم. اما با ایران دشمنی ندارم.  حال ، می گویم که چرا از دولت ایران بدم می آید. یک علت اش عمومی است. یعنی رژیمی که بر شهروندان مملکت خود ستم می کند برای من نفرت انگیز است. در برابر این سخن شما می توانید بگویید: شما را به شهروندان ایرانی چه کار؟ و من خاموش می شوم. علت دیگر نفرت من از جمهوری اسلامی به خودم و مردم خودم ربط دارد. و کسی نمی تواند بگوید ترا به خودت چه کار؟ این گونه :
ما که خرد سال بودیم و به مکتب می رفتیم هر روز صبح و چاشت باید در صف می ایستادیم و فریاد می زدیم : " خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار!". در مکتب ما کسانی بودند که وقتی می گفتند چنین شعاری خوب و لازم است ، حرف شان بر کرسی می نشست. این قدرت را از کجا می آوردند؟ از متن جامعه. جامعه چرا از چنین شعارهایی پشتیبانی می کرد؟ برای این که اکثر مردم عاشق خمینی و نظام ِ بر سر کار آورده اش بودند. این مردم چرا چنین عاشق شده بودند؟ به خاطری که نظیر همان ها که در مکتب ما نفوذ داشتند به مردم گفته بودند ( شب و روز) که جهان تا کنون پدیده ی درخشانی چون خمینی ندیده است و از این پس نیز نخواهد دید.  به همین علت هم بود که در هر خانه که می رفتی عکس های "آغا" را می دیدی. همراه با این عکس ها ، مجله و کتاب هم از ایران می آمدند. " کتب ضاله" که نمی آمدند. نوشته های محسن قرائتی و مکارم شیرازی و مصباح یزدی و امثال شان سرازیر می شدند. در این کتاب ها آدم می آموخت که تشیع یگانه راه نجات انسان از منجلابی است که مثلا دیگر مردمان جهان در آن غوطه ور بودند.  مجله ها هم پر بودند از مذمت صدام حسین و منافقین و ضد انقلاب و بنی صدر و بقیه ی گمراهان و مغضوبان.  در آن روزگار ما نمی فهمیدیم والی ولایت مان کیست. اما می فهمیدیم که مثلا پسر 11 ساله یی به نام سید محسن طباطبایی عالی نژاد بیرجندی به روز چهارشنبه بیست و سوم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و پنج خورشیدی عازم جبهه ی ثارالله در نزدیکی های بصره شده است. به رادیو بی بی سی که گوش می دادیم و می شنیدیم که نیروهای ایرانی مدعی شده اند که فلان تعداد عراقی را به هلاکت رسانده اند ، از خوش حالی به آسمان می پریدیم.
این ها بودند. اما اصل قضیه در این جا است:
این وضعیت که گفتم بستر چیز دیگری بود که پی آمد های بسی سنگین تر داشت. در میان مردم ما چندین حزب ِ مسلح فعالیت می کردند و همه ی این احزاب در ایران ساخته شده بودند. هر کدام از این احزاب هم سعی می کرد که به مردم نشان بدهد که نسبت به بقیه به ایران و خمینی وفادارتر است. اگر این می گفت ای خمینی تو جانی ، آن دیگری می گفت جان چه باشد که تو صد چندانی.  آن گاه همین احزاب همدیگر را قبول نداشتند. به هفت- هشت تا انباق می مانستند که در عشق به شوهر خود مسابقه می گذاشتند اما چشم دیدن همدیگر را نداشتند. در نزاع این احزاب هزاران جوان کشته شدند و فرصت های بی شمار از دست رفتند. آن نگاه ِ ایدئولوژیک که جا را بر امکان بروز هر نوع تفکر محلی تنگ کرده بود و هرگز نمی گذاشت رویکردهای علمی یا عمل گرایانه در میان مردم ما رشد کند ، سال ها از مردم ما قربانی گرفت. آن نگاه در ایران پرورده و به میان ما آورده شده بود. حتا امروز هم مردم ما تاوان هم سویی با آن نگاه را می پردازند. و همین بزرگ ترین جفایی بود که دولت جمهوری اسلامی ایران در حق مردم ما کرد. همین امروز هم دست بر نداشته است. هنوز مزدور می پرورند و به توسط آنان خاطر ساده دلان را پی می کنند. شما در جایی دیده اید که چهل دستگاه کامپیوتر گذاشته باشند و بگویند این کامپیوتر ها را جمهوری اسلامی برای فلان مکتب فرستاده ؟ این را نمی بینید. اما می توانید در یک مجلس ختم قرآن هفتاد و سه دستگاه ِ تبلیغاتی معمم را ببینید که تازه از " غم" ( به ضم غ) برگشته اند و شاکی اند که چرا مردم این قدر خفیف شیعه اند و همین فردا به زیارت ولی امر مسلمین در تهران نمی شتابند.  
این جمهوری اسلامی در حق من و مردم من این قدر جفا کرده است. انتظار دارید ازش حتا بدم نیاید؟  
اما ایران در جمهوری اسلامی خلاصه نمی شود. من ایران را به عنوان دامنه ی فرهنگ خودم دوست دارم و به سر نوشت آدم های اش نیز علاقه مند ام. می توان گفت که نود و پنج در صد کتاب های خوبی که به زبان فارسی خوانده ام چاپ ایران بوده اند. این یعنی که همین سواد خواندن و نوشتن ام را مدیون فرهنگ بارور ایران ام. همین امسال ترجمه ی فارسی " جامعه ی باز و دشمنان آن" ( نوشته ی کارل پاپر) را خواندم. ما که عزت الله فولادوند نداریم که این کتاب هزار و سه صد صفحه یی را برای مان ترجمه کند. فولادوند را ایران به ما داده. من هر وقت با واژه ی گران فهمی رو به رو شوم به فرهنگ لغات علی اکبر دهخدا مراجعه می کنم. هر گاه  بخواهم معادل دقیق یک کلمه انگلیسی را در فارسی بیابم پریشان نمی شوم. چون می دانم فرهنگ انگلیسی به فارسی علی محمد حق شناس پیش ام هست. همین نسل جوان ایرانی بود که با اعتراض های شجاعانه ی خود موجی از اعتراضات مدنی را در سر تا سر خاور میانه بر انگیخت. این ها را فقط به عنوان نمونه گفتم تا گفته باشم که دشمنی با کلیت یک کشور از بن بی معنا است. آن جا که سخن بر سر جمهوری اسلامی و نظام مزخرف ولایت فقیه است من به خودم حق می دهم که مخالفت ام را با آن ابراز کنم. آن هم نه تنها به این خاطر که این نظام سرکوب گر روز میلیون ها ایرانی را سیاه کرده. بل به این خاطر که من در افغانستان آسیب های جبران ناپذیر سیاست های این نظام بر زنده گی مردم خودم را تا مغز استخوان تجربه کرده ام.  

۱۶ نظر:

عباس فراسو گفت...

سلام هاتف عزيز
زيبا بود. شاد و سلامت باشي

ناشناس گفت...

در دشمني نظام ايران تنها نيست... دشمنان ما بسيار اند.

ناشناس گفت...

سلام

جانا سخن از زبان ما می گوئی

سید حسین آزاد

حسین عباسی گفت...

درود
"... هفتاد و سه دستگاه ِ تبلیغاتی معمم را ببینید که تازه از " غم" ( به ضم غ) برگشته اند..."
هرآنچه از دل برآید بر دل نشیند.

AHMADI گفت...

سلام آقای هاتف !
جوابهای شما قانع کننده نبود. اصلا دلیلی ندارد که نویسندگان و روشنفکران افغانستان به مشکلات و انتقاد جامعه دیگر کشورها بپردازد. افغانستان هزاران مشکل و مصیبت دارد. خوب است که به جای انتقاد از نظام ایران و ولایت فقیه ایران ، به مشکلات جامعه خویش متمرکز شویم و راه حل را جستجو کنیم و از طرفی توقع از دیگران ولو هم زبان و همدین و هم مذهب باشد ، کاریست نادرست. خوب است که قلم بدستان و نویسندگان ، ناهنجاریهای افغانستان را زیر قلم نکته سنج خویش بیاورند و راه حل ارائه کنند .
موفق باشید
رضا احمدی

سخیداد هاتف گفت...

آقای احمدی ،
می دانم پاسخ من برای شما قانع کننده نبوده. از قانع کننده بگذریم. من شک دارم که شما پاسخ مرا اصلا خوانده باشید. چون تاکید کرده بودم که عمده ی نفرت من از جمهوری اسلامی نه از معاملات درون ایران بل از معامله یی می آید که این دولت با مردم ما کرده است. با این همه ، شما همچنان اصرار دارید که ما را به جمهوری اسلامی چه کار. ما را به سرنوشت خودمان هم کاری نیست؟
شادکام باشید

رسول گفت...

تلاش برای حمایت از سیاست انزوایی جمهوری اسلامی راه را به ترکستان میکشاند. اگر روشنفکران افغانستان چنین واکنشهای را از خود بروز ندهند و تجربه های گذشته فراموش گردد. ممکن است بجای بازسازی بت بامیان مجسمه خمینی از قندهار سربرآرد.

پامیروز گفت...

امروز درباره ی آنچه نوشته بودید, خیلی فکر کردم. خیلی بدبخت ایم خیلی... گلاب به روی تان, حال ام از خودم به هم خورد.

ناشناس گفت...

باسلام

خدمت دوستانی که هنوز هم ایران را دوست دارند و فکر می کنند که حامی انها هستند قضیه هرات را باید بخوانند و بدانند که ما برای ایران فقط گوشت دم توپ هستیم و بس.

حسین آزاد

ناشناس گفت...

همه این چیزهایی که خوش تان می آید در سایه همین ولایت فقیه روییده همه این کتابخانه ها دانشگاه ها کتابهای گرانسنگ نویسندگان پرمایه هنرمندان خلاق صنعت شکوفا رشد چشمگیر و آزاردهنده همه محصول امام خمینی و امام خامنه ای و جمهوری اسلامی است روحی و ارواحنا له الفدا و اگرنه ان شاه خدابیامرز که چند لوچک نوازنده و رقاصه تربیت کرده بود امروز اعقاب همانها در همان امیریکای شما از مردم ایران نمایندگی می کنند!! همانطور که شما از مردم افغانستان نمایندگی می کنید!!! چندفیصد مردم این افغانستان مثلا باشما هم عقیده باشند؟ حدس بزنید لطفا!!!
الله و بالله اگر {غم} سر هر سفره ولسوالی جاغوری چهارپنج ملا فرستاده که مداحی فقیه بکنند مگر ولایت فقیه بوش و اوباما چه دسته گلی به آب داده جز شرمرویی مگر چیزی برای گفتن دارند مگر خیلی پررو باشید یا بسیار کودن؟ هزاران روشنفکرنمای بیسواد پرمدعای تهی مغز تکنوکرات!!! چه کرده در این ده سال برای این اوغانها که از ولایت فقیه ایران کامپیوتر و لپتاپ میخواهند!!! مگر غیر ازاینکه بقول همین ایرانیها به این افغانستان خوب ریده اند دیگر کدام کامپیوتر مامپیوتر هم داده اند؟ بخواطر این میپرسم که ما خو چیزی در این ویران شده نمی بینیم که کدام مزدور ولایت بوش برای این مردم بدبخت و بینوا داده باشه ولی ولایت خامنه ای نداده باشه نمی دانیم که شما از این راه دور چه می بینید.

رسول نمازی گفت...

بعنوان یک ایرانی به ملت افغان افتخار می کنم.

ناشناس گفت...

از سرنوشت خود عبرت بگیریم...

ناشناس گفت...

نوشته واقعا خوب وپرمایه بود. نوشته خوب ازآنجهت گفتم که این نوشته برای من هم ازنگاه محتوا وهم بلحاظ ادبیات وروانی جملات آموزنده بود. اما به این قسمت ازنوشته خود لطفا توجه کنید. "ما که عزت الله فولادوند نداریم که این کتاب هزار و سه صد صفحه یی را برای مان ترجمه کند". ماوقتی که کوچک بودیم همیشه عادت داشتیم که درنوشتن نامه ویا یک متن بخاطرکه ازضمیر جمع استفاده کنیم وروی آن جمع خیلی تاکید کنیم ازعبارات "مایان"، "شمایان" بجای ضمایر ما و شما استفاده میکردیم. مثلا وقتی که برای مسافری نامه مینوشتیم اینگونه مینوشتیم. "اینطرف همگی مایان جور وتیار هستیم" ویا اینکه معلوم شمایان بوده باشد که .... درهمان زمان معلم زبان وادبیات ما استاد "علیجان قاسمی" برادر شما بود. بعداستاد قاسمی بخاطر تدریس انواع ضمایر وقتی که درصنف حاضرمیشد باخود نمونه های ازنامه های را که قبلا دیده یا خوانده بود باخود درصنف میآورد وازدرستی ونادرستی آنها یادآوردی میکرد. وخصوصا روی این نکته که نباید بجای ضمایر جمع ما وشما، مایان یا شمایان استفاده شود خیلی مکث میکرد.
درنقل قول که ازنوشته شما دربالا آوردم،وقتی به عبارت "مان" برخوردم، بدرستی درک نکردم که این عبارت "مان" بلحاظ ادبیاتی غیر ازآنچیزهای که ما قبلا استفاده میکردیم، واقعا درست است؟ یعنی مشکلی ندارد که از این عبارت بجای ضمیر "ما" نیز استفاده شود؟ سپاس هاتف گرامی.

ناشناس گفت...

برامان درست است و برای مان نه...یعنی آن « ن» کارکرد « ی » را دارد.دنبای ما...دنیامان...برای زیبایی موسسیقایی در نثر و به ضرورت وزن در شعر به کار میرود...پندارم چنین است...
نوشته سرنوشت ما را درنوشته است.زنده باد!

سخیداد هاتف گفت...

دوستان عزیزی که در باره ی " ما" و "مان" نوشته اید ،
نمی دانم این را چه گونه توضیح بدهم. این قدر می دانم که در " کتاب ما" می توان بنا بر ضرورت هم بر کتاب تاکید کرد و هم بر ما. اما در " کتاب مان" تنها بر کتاب می توان تاکید گذاشت و نه بر مان. به این معنا که در "کتاب ما" ضمیر ما نقشی مستقل دارد.اما در " کتاب مان" مان نقش مستقل ندارد و تنها به عنوان یک شناسه نشان می دهد که کتاب به کدام شخص تعلق دارد. به بیانی دیگر ، اگر شما بخواهید کتابی را به کسی منسوب کنید و بخواهید که مخاطب تان هم کتاب را و هم "او " را به صورت متمایز ببیند می گویید : کتاب ِ او . اما اگر بخواهید فقط بر کتاب تاکید کنید آن وقت می گویید کتابش یا کتاب اش. در اینجا این "اش" فقط یک شناسه ی کمکی است.

می دانم در دستور از ضمایر منفصل و متصل و این چیزها سخن می گویند. اما من به آن بحث ها علاقه یی ندارم. به گمان من آدم باید زبان مادری خود را بی دستور بفهمد و بتواند به کار ببرد. من در همین وبلاگ در این مورد بحثی کرده بودم. می توانید آن را تحت عنوان " در زندان دستور" که آن را می توانید در این جا بخوانید:
http://haatef1.blogspot.com/2011/01/blog-post_03.html
شادکام باشید

Esmael Darman گفت...

A great answer. Enjoyed reading it

 
Free counter and web stats