" آقای هاتف نمیدانم دشمنی و عقده شما با ایران در چیست و برای چیست؟ ".
این را کسی به نام رضا احمدی پرسیده . سوال دقیقی نیست. آخر دشمنی با ایران چه گونه چیزی است؟ من البته از دولت جمهوری اسلامی ایران ( این گونه که هست) متنفرم. اما با ایران دشمنی ندارم. حال ، می گویم که چرا از دولت ایران بدم می آید. یک علت اش عمومی است. یعنی رژیمی که بر شهروندان مملکت خود ستم می کند برای من نفرت انگیز است. در برابر این سخن شما می توانید بگویید: شما را به شهروندان ایرانی چه کار؟ و من خاموش می شوم. علت دیگر نفرت من از جمهوری اسلامی به خودم و مردم خودم ربط دارد. و کسی نمی تواند بگوید ترا به خودت چه کار؟ این گونه :
ما که خرد سال بودیم و به مکتب می رفتیم هر روز صبح و چاشت باید در صف می ایستادیم و فریاد می زدیم : " خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار!". در مکتب ما کسانی بودند که وقتی می گفتند چنین شعاری خوب و لازم است ، حرف شان بر کرسی می نشست. این قدرت را از کجا می آوردند؟ از متن جامعه. جامعه چرا از چنین شعارهایی پشتیبانی می کرد؟ برای این که اکثر مردم عاشق خمینی و نظام ِ بر سر کار آورده اش بودند. این مردم چرا چنین عاشق شده بودند؟ به خاطری که نظیر همان ها که در مکتب ما نفوذ داشتند به مردم گفته بودند ( شب و روز) که جهان تا کنون پدیده ی درخشانی چون خمینی ندیده است و از این پس نیز نخواهد دید. به همین علت هم بود که در هر خانه که می رفتی عکس های "آغا" را می دیدی. همراه با این عکس ها ، مجله و کتاب هم از ایران می آمدند. " کتب ضاله" که نمی آمدند. نوشته های محسن قرائتی و مکارم شیرازی و مصباح یزدی و امثال شان سرازیر می شدند. در این کتاب ها آدم می آموخت که تشیع یگانه راه نجات انسان از منجلابی است که مثلا دیگر مردمان جهان در آن غوطه ور بودند. مجله ها هم پر بودند از مذمت صدام حسین و منافقین و ضد انقلاب و بنی صدر و بقیه ی گمراهان و مغضوبان. در آن روزگار ما نمی فهمیدیم والی ولایت مان کیست. اما می فهمیدیم که مثلا پسر 11 ساله یی به نام سید محسن طباطبایی عالی نژاد بیرجندی به روز چهارشنبه بیست و سوم اردیبهشت هزار و سیصد و شصت و پنج خورشیدی عازم جبهه ی ثارالله در نزدیکی های بصره شده است. به رادیو بی بی سی که گوش می دادیم و می شنیدیم که نیروهای ایرانی مدعی شده اند که فلان تعداد عراقی را به هلاکت رسانده اند ، از خوش حالی به آسمان می پریدیم.
این ها بودند. اما اصل قضیه در این جا است:
این وضعیت که گفتم بستر چیز دیگری بود که پی آمد های بسی سنگین تر داشت. در میان مردم ما چندین حزب ِ مسلح فعالیت می کردند و همه ی این احزاب در ایران ساخته شده بودند. هر کدام از این احزاب هم سعی می کرد که به مردم نشان بدهد که نسبت به بقیه به ایران و خمینی وفادارتر است. اگر این می گفت ای خمینی تو جانی ، آن دیگری می گفت جان چه باشد که تو صد چندانی. آن گاه همین احزاب همدیگر را قبول نداشتند. به هفت- هشت تا انباق می مانستند که در عشق به شوهر خود مسابقه می گذاشتند اما چشم دیدن همدیگر را نداشتند. در نزاع این احزاب هزاران جوان کشته شدند و فرصت های بی شمار از دست رفتند. آن نگاه ِ ایدئولوژیک که جا را بر امکان بروز هر نوع تفکر محلی تنگ کرده بود و هرگز نمی گذاشت رویکردهای علمی یا عمل گرایانه در میان مردم ما رشد کند ، سال ها از مردم ما قربانی گرفت. آن نگاه در ایران پرورده و به میان ما آورده شده بود. حتا امروز هم مردم ما تاوان هم سویی با آن نگاه را می پردازند. و همین بزرگ ترین جفایی بود که دولت جمهوری اسلامی ایران در حق مردم ما کرد. همین امروز هم دست بر نداشته است. هنوز مزدور می پرورند و به توسط آنان خاطر ساده دلان را پی می کنند. شما در جایی دیده اید که چهل دستگاه کامپیوتر گذاشته باشند و بگویند این کامپیوتر ها را جمهوری اسلامی برای فلان مکتب فرستاده ؟ این را نمی بینید. اما می توانید در یک مجلس ختم قرآن هفتاد و سه دستگاه ِ تبلیغاتی معمم را ببینید که تازه از " غم" ( به ضم غ) برگشته اند و شاکی اند که چرا مردم این قدر خفیف شیعه اند و همین فردا به زیارت ولی امر مسلمین در تهران نمی شتابند.
این جمهوری اسلامی در حق من و مردم من این قدر جفا کرده است. انتظار دارید ازش حتا بدم نیاید؟
اما ایران در جمهوری اسلامی خلاصه نمی شود. من ایران را به عنوان دامنه ی فرهنگ خودم دوست دارم و به سر نوشت آدم های اش نیز علاقه مند ام. می توان گفت که نود و پنج در صد کتاب های خوبی که به زبان فارسی خوانده ام چاپ ایران بوده اند. این یعنی که همین سواد خواندن و نوشتن ام را مدیون فرهنگ بارور ایران ام. همین امسال ترجمه ی فارسی " جامعه ی باز و دشمنان آن" ( نوشته ی کارل پاپر) را خواندم. ما که عزت الله فولادوند نداریم که این کتاب هزار و سه صد صفحه یی را برای مان ترجمه کند. فولادوند را ایران به ما داده. من هر وقت با واژه ی گران فهمی رو به رو شوم به فرهنگ لغات علی اکبر دهخدا مراجعه می کنم. هر گاه بخواهم معادل دقیق یک کلمه انگلیسی را در فارسی بیابم پریشان نمی شوم. چون می دانم فرهنگ انگلیسی به فارسی علی محمد حق شناس پیش ام هست. همین نسل جوان ایرانی بود که با اعتراض های شجاعانه ی خود موجی از اعتراضات مدنی را در سر تا سر خاور میانه بر انگیخت. این ها را فقط به عنوان نمونه گفتم تا گفته باشم که دشمنی با کلیت یک کشور از بن بی معنا است. آن جا که سخن بر سر جمهوری اسلامی و نظام مزخرف ولایت فقیه است من به خودم حق می دهم که مخالفت ام را با آن ابراز کنم. آن هم نه تنها به این خاطر که این نظام سرکوب گر روز میلیون ها ایرانی را سیاه کرده. بل به این خاطر که من در افغانستان آسیب های جبران ناپذیر سیاست های این نظام بر زنده گی مردم خودم را تا مغز استخوان تجربه کرده ام.